باد صبا

دوشنبه، مرداد ۰۵، ۱۳۸۳

سلام
من صبرم زیاده، تحمل میکنم،خیلی حرفا رو، خیلی چیزا رو،خیلی حرکات رو، و این اصلا خوب نیست.
من با سکوت تحمل میکنم.یه سکوت ممتد و کشدار ...یه فضای خالی در زمان و مکان.
سکوت...
-         خیلی حرف بدی زدی ... چطور روت شد اینو بگی؟
-          سکوت
-         واقعا چی فکر کردی؟
-         سکوت
-         من فکر میکنم اشتباه میکنی.یعنی منظورت دقیقا همین بود که گفتی؟
-         سکوت
-         خیلی پستی.
-         سکوت
-         چیزی میخوری؟
-         سکوت
-         چی میخوری؟
-         سکوت
-         کجا بریم؟
-         سکوت
-         زنده ای؟
-         سکوت...

بعضی وقتها دلم میخواد داد بزنم. از ته دل... ولی نمیشه...نمیتونم...بلد نیستم...  .

.......................................................................................
من همیشه سعی کردم شنونده خوبی باشم. ولی هیچوقت گوینده خوبی نبودم.یعنی بلدم به حرفها و درد دلهای دیگران گوش بدم،بلدم باهاشون همدردی کنم، بلدم تلاش کنم تا از بار غم و غصه هاشون کم بشه ، بلدم تو احساساتشون شریک بشم ،تو شادی ها و غصه ها.ولی بلد نیستم برای کسی حرف بزنم، راجع به خودم،افکارم،احساساتم.بلد نیستم بگم چی فکر میکنم.راجع به زندگی و حوادث خاشیه ای اون.وقتی میخوام راجع به خودم صحبت کنم نمیتونم.بارها شده که تمام تلاشم رو کردم ولی در نهایت اگرم موفق شدم که حرفی بزنم ، اون چیزی نبوده که می خواستم بگم! این حس بدیه که تمام حرفا تو دل آدم جمع بشه و آدم نتونه حرف بزن. من هیچ وقت یاد نگرفتم خودم رو تشریح کنم،توضیح بدم،تعریف کنم.هیچ وقت نتونستم حرفامو بریزم بیرون،مگر اینکه حسابی سرریز بشم.
این اصلا خوب نیست... نه برای خودم نه برای اطرافیانم.
.....................................................................................
احساس میکنم زندگیه پر تنشی رو میگذرونم.

4 Comments:

ارسال یک نظر

<< باد صبا