باد صبا

یکشنبه، تیر ۲۸، ۱۳۸۳

امروز از صبح مثل سگ پا سوخته دويده ام؛انگار كن كه از تبريز راه بيافتي به سمت زابل ؛ نه خوش خوشك و نرم نرمك كه به دو بروي ؛ نه چشمه اي در راه باشد كه لختي درنگ كني و نه سبزه اي كه به تماشا بنشيني . و از همه بدتر كه دست آخر از قزوين سر درآوري . امروز من اينگونه گذشت و هم الان رو به موت دراز شده ام ، فقط من باب وفاي به عهد شنبه هاست كه چند خطي را قلمي مي كنم .
............................................
دو روز پيش از دفتر يكي از حضرات زنگ زدند ( يا به قول رئيس الكتاب تيليفون گرام كردند ) براي جلسه اي درباره آسيب شناسي جنبش دانشجويي . شتر را به عروسي دعوت كرده بودند ، گفتم من نه بلدم برقصم ، نه بلدم آواز بخوانم ، بار كجاست ؟   گفتند كه عاليجنابان گفته اند كه تو حتما بيايي. و البته اينقدر عقل رس شده ام كه بفهمم كه غالب اين جلسات سر كاري است .
محلش نزديك بود ، رفتم . وارد كه شدم چشم دواندم بل آشنايي ببينم . دو نفر از دوستان گرمابه و گلستان عهد دانشجويي را ديدم كه همه شان الان از اهالي سياست شده اند و خوب بجاي گرمابه رفتن با ما ، با از ما بهتران سونا مي روند . دور هم نشستيم به گپ زدن كه تشرمان زدن هيس ، روسا دارند صحبت مي كنند و واجب بود كه حرفهاي تكراري شان را بشنويم . از همه چيز گفتند از عمل جراحي لاله و لادن بگير تا نسبي انگاري فلسفي و از تنها چيزي كه بحثي نشد جنبش دانشجويي بود . حرفها بالا گرفت و آخر به اينجا رسيد كه ما با اين آمريكاي خوب  محترم  قدرتمند  زورگوي  وحشي  جنايتكار چه بكنيم ؟ يا بهتر بگويم او با ما چه مي كند ؟
و اينجا دوبار نطق روسا باز شد كه انرژي اتمي را تعطيل كنيم و منتظر بنشينم و دعا كنيم كه بوش راي نياورد و كري رئيس جمهور بشود ، كه اگر بشود چه مي شود ! و ما يك دوست ديگر در آن دنيا به نام آمريكا پيدا مي كنيم و شايد هم اصلا بشود يه ائتلافي چيزي با هم كرديم و شديم عينهو رومئو و ژوليت شايد هم خدا خواست و يك وصلتي چيزي هم رخ داد .
و من در تمام طول اين بحث ها تاسف مي خوردم كه چرا بعض مسئولين ممكلت ما اينچنينند ، كانه حمار . نه كه بگويند ترسو هستند ، اصلا نمي فهمند جنس دنياي سياست را و نه كه نمي فهمند ، اصلا نمي خواهند كه بفهمند و خود را در بي خبري راحت تر مي يابند . و نمي گويم كه اخبار صدا و سيماي جمهوري اسلامي را گوش نمي كنند كه حتي شبها بعد از ديدن شوهاي ماهواره اي ترك  ، نمي كنند ده دقيقه اي خبر بي بي سي يا يورو نيوز را ببينند . اينها هنوز نفهميده اند كه جمهوري خواه و دموكرات آمريكا مثل پدر و مادري هستند كه تقسيم كار كرده اند ، يكي بچه را تنبيه مي كند و ديگري نوازش و با هم هر بلايي را كه بخواهند سر بچه مي آورد .
خواستم صحبت را آغاز كنم و خبر سخنراني چند روز پيش جان كري را مطرح كنم كه گفته بود : بوش  بي عرضه است و در برخورد با انرژي هسته اي ايران كوتاهي كرده است و اگر من راي بياورم درباره ايران شدت عمل بخرج مي دهم. و باز خواستم سخنان هفته قبل  هانس بليكس ( رئيس سابق بازرسان تسليحاتي سازمان ملل متحد ) را مثال بزنم كه گفته بود : فن آوري اتمي نشانه غرور و قدرت ايراني هاست .
اما باز هم جهت بحث عوض شد و هر كدام شروع كردند از پست ها و مناصب شان تعريف كردن و اينكه چه پست هايي بهشان پيشنهاد شده است . ناخودآگاه ياد حكايت بازرگان ماليخوليايي افتادم كه همه شب نيارميد از سخن هاي پريشان گفتن كه فلان انبازم به تركستان است و فلان بضاعتم به هندوستان و اين قباله فلان زمين است و فلان چيز را فلان ضمين ... گاه گفتي خاطر اسكندريه دارم كه هوايي خوش است  و باز گفتي نه كه درياي مغرب مشوش است ... گوگرد پارسي خواهم برد به چين كه شنيدم قيمتي عظيم دارد و از آنجا كاسه چيني برون آرم به روم و ديباي روم به هند و فولاد هندي به حلب و آبگينه حلبي به يمن به برد يماني به پارس  و زان پس  ترك تجارت كنم و به دكاني نشينم ...
و البته اينان نه ماليخولياي مال كه ماليخولياي رياست دارند و نه دنبال پول كه دنبال مقامند و به جاي دكان پشت ميزمي نشينند .
و اگر در دوران كودكي ، شايد حدود شش سالگي ، امام را در ايوان منزلش در جماران نديده بودم و ساده گي آن خانه و صاحبش را به ياد نداشتم امروز من نيز مانند آنان فكر مي كردم .
 عاقبت اين همه حماقت را تاب نياوردم و زنگ زدن موبايم را بهانه كردم و از جلسه بيرون رفتم .امروز از صبح چند باري به من تلفن شد كه اي آقا شما آن روز كجا غيبتان زد ، ما اميدوار يوديم بتوانيم از تواناييهاي شما بهره بگيريم و...  خيلي دلم مي خواست بهشان بگوييم :((خر پدرتان است ))
..................................................................
خبر دار شدم كه اين هفته اتوبوس مورچه خوار از روي يكي ديگر از دوستانمان رد شده ، باز هم مي گويم هر كسي در طفوليت به مورچه خوار خنديده زود حلاليت بطلبد . از ما گفتن ... 
 
..................................................................
يكي از دوستان آينده نيز كامنتي براي من گذاشته كه الان اصلا رمق گير دادن را ندارم ، بماند طلبش تا شماره آتي
در پناه حق
هري پاتر