باد صبا

دوشنبه، مرداد ۱۲، ۱۳۸۳

ماركوپولو
....................
الان به نظرم ساعت حدود هفت باشد و من طبق سنت شنبه ها مرقومه ام را قلمي مي كنم .چهارسه به نفع ايران است . به نظرم دليجان را رد كرده باشيم .فكري شده ام كه انگار نافم را با سفر بريده اند.هيچكدام از بازيهاي اين دوره جام ملتهاي آسيا را نديده ام ،چرا كه هنگام هر سه بازي قبلي ايران مانند اين بازي در راه سفر بوده ام .گاه روي زمين ،گاه توي هوا و البته هنوز سفر زير دريا را تجربه نكرده ام . شايد به همين زودي .قبلا گفته بودم كه اين قلم كشته مرده ي سفراست اما به اين قائده اش را گمان نمي بردم.
به قول آقاجون (مرحوم پدربزرگم را مي گويم) كه :"كباب پخته نگردد مگر به گرديدن" و البته من به خاطر پخته شدن نيست كه مي گردم ، يك جور جنون ژنتيكي است . چيزي مثل تنگي نفس كه هرز چند گاهي حس مي كني كه جان از تنت مسافر مي شود و لاجرم بايد اكسيژن بزني .و گفتم ژنتيكي چرا كه پدرم نيز چنين است ، و خدا امواتتان را بيامرزد آقاجون نيز چنين بود . پدر آقاجون نيزهم . قبلش را نمي دانم اما از آقاجون شنيده ام كه بابابزرگش و باباي بابابزرگش هم همينجور بوده اند . اين اجداد ما يا همت بلندي براي رفتن داشته اند يا ما تحت مناسبي براي نشستن نداشته اند . الله اعلم .
يك مجله چيني دارم متعلق به چهارده پانزده سال قبل كه در آن چند صفحه اي را درباره پدرم نوشته است با عنوان ((ماركوپولوي صنعت ايران)) . من هم تحريك شدم يك اسم براي خودم دست و پا كنم . ماركوپولو كه پدر است پس من مي شوم ماركوپولوچه يا ماركوكوچولو يا ... نه اصلا براي اينكه دي جي مون هاي امروزي بفهمند كه ما از عهد قديم نسل اندر نسل همواره در سفر بوده ايم ، اسمم را مي گذارم ((ابن بطوطه)) .اين بهتر است
.................................................................................................
سه شنبه ساعت پنج تيليفون گرامي شد كه امشب بايد اصفهان باشي .گفتم چه جوري . قالي پرنده كه ندارم ، جاروي پرنده نيمبوس دوهزارم هم كه شكسته ، البته چون آدم عارف مسلكي هستم روي آب مي توانم راه بروم اما هنوز طير الارض را خوب بلد نشده ام ممكن است يكهو سر از قزوين درآورم. گفت اينجا لويي جرگه قوم نهروان تشكيل شده تا دودمانت را به باد بدهند ،خود داني . و البته راست مي گفت . پروازها را چك كردم تمامشان بسته بودند .اين دفعه هم دستي از غيب برون آمد و تيليفوني كرد كه يك ساعت ديگر پرواز است و يك بليط برايت گرفته ام ، خودت را سريع برسان .
ده دقيقه به پرواز مانده بود كه در ترافيك فرودگاه گيرافتادم و از همه بدتر ماشين يكي از مسئولين بود كه از پشت سر ما يك بند بوق مي زد . انگار من باب تيمن وتبرك است كه حركت نمي كنيم . اگر وقت بود بدم نمي آمد كه پياده مي شدم و يكي دو فحش سياسي مي دادم و خوب پشت بندش هم يك دعواي اساسي . حيف .
حميد مقابل درب بازرسي منتظر بود و مثل مرغ پركنده بالا و پايين مي پريد .به سرعت از درب ديگري سوار ماشين شديم . پاي پله هاي هواپيما كه رسيدم شش دقيقه هم از ساعت پرواز گذشته بود و چيزي كه بالاي پلكان جلب توجه مي كرد ، قيافه سر مهماندار بود كه تا ما را ديد شروع كرد به غرولند كردن . خب شايد هم حق داشت .
...............................................................................................

الان بازي چهار سه به نفع ايران تمام شد .هيچ فكر نمي كردم كه گوش كردن فوتبال از راديو به اين قائده هيجان انگيز باشد .راستش ديشب از پرواز جاماندم .خوب گهي پشت برزين و گه زين به پشت.كاريش هم نمي شود كرد . البته راستش را بخواهيد تقصير يك سق سياه بود . اگر به پروازهم مي رسيدم حكما آن پرواز سقوط مي كرد،من كه هيچ اما خوب درست نبود كه با جان دويست مسافر ديگر بازي شود. امروز هم كه تا ظهر مشغول رسيدن به كارهايم بودم .مجبور شدم به چند شهر اطراف اصفهان سر بزنم .خميني شهر ،نجف آباد ،قهدريجان،درچه و... .حالا هم در اتوبوسم و فكر كنم تا دو سه ساعت ديگر انشا الله رسيده باشم البته اگر سق سياه بگذارد .
در طول سفراين قلم به نيت مرقومه داني شرح مبسوطي از وقايع را قلمي كرد اما چون تماما شرح ماوقع جنگ و درگيري و زيرآب زني است به گمانم در حوصله اين مرقومه داني نمي گنجد . شايد وقتي ديگر .
...............................................................................................
راستي پيوستن سنجد عزيز(يا همان آسمان) به جمع هم قلمي هاي باد صبا ذوق زدمان كرد .هم قلمي همان هم كلاسي است يا هم شاگردي ،البته در دنياي مجازي مرقومه داني باد صبا.و البته خوبي دنياي مجازي اين است كه تو مي تواني دوستت را بي هيچ قيد و بندي انتخاب كني،بدونه اينكه ببيني اش، فارغ از زشتي و زيبايي ، خوش اخلاقي و بد اخلاقي ،نقاط اشتراك و افتراق و ... فرديت ها گم مي شود و فقط يك چيز معنا دارد و آن هم باد صباست. پس دم همه هم قلمي ها گرم .

در پناه حق
هري پاتر

2 Comments:

  • کم خالی ببند.

    لرد ولدرمورت

    نوشتة Anonymous ناشناس, در ساعت مرداد ۱۳, ۱۳۸۳ ۸:۲۹ قبل‌ازظهر  

  • هري پاتر عزيز از اينكه تحويلم گرفتي ممنون و من هم خيلي دلم مي خواهد هميشه بايك قالي پرنده در سفر باشم تو كه هري پاتر و نيم بوس، من كه آسمان و هر كجا شد ، اين هم كه باد صبا بزن بريم

    نوشتة Anonymous ناشناس, در ساعت مرداد ۱۳, ۱۳۸۳ ۱:۲۹ بعدازظهر  

ارسال یک نظر

<< باد صبا