باد صبا

چهارشنبه، شهریور ۱۱، ۱۳۸۳

درود بر كسروي
............................
سه هفته كذايي هم گذشت ، با تمام دلخوشي ها و دل مشغولي هايش . دل خوشي هايي حقير و دل مشغولي هايي حقيرتر . غالب اين سه هفته را در سفر بودم ، ازابيانه بگير بيا تا اردبيل و دست آخر هم مشهد.
در اردبيل دو نفر از دوستان ايام قديم هم بودند . خيلي وقت بود نديده بودمشان . البته يكي شان را احتمالا ديگر هيچ وقت نمي بينم . يعني بنده خدا اگر كلاهش هم طرف ما بيافتد ،عمرا بي خيال كلاه مي شود . البته حقش بود بچه ننه . ما كه كاري نكرديم ، فقط در آفتابه اش مقداري بنزين ريختيم . بعد هم كه آمد بيرون با فندك دنبالش كرديم . قيافه اش موقعي كه التماس ميكرد خيلي بامزه بود ،به عواقبش مي ارزيد .
اردبيل در سوئيتمان دو هم اتاقي داشتم ، يك دكتر كه متخصص مسائل تربيتي و به خصوص ازدواج بود و يك آخوند خيلي باحال –از نوع بچه ميدون غار- . اين دكتر ما از گونه موجودات در حال انقراض بود كه خيلي با كلاسند ، يعني خيلي خيلي باكلاسند . دكتراي مسائل تربيتي داشت در گرايش (( دويدن روي اعصاب مردم)) بدتر از همه وقتي بود كه فهميد مجردم . ديگر مثل كنيز كفگير خورده يك بند غر مي زد كه مجردي چنين و چنان است . ما هم كه بي خيال كلاس و پرستيژ و مجردي و ... يكبند با حاجي جك مي گفتيم و صفا مي كرديم . اينجا بود كه باز نبوغ روحانيت معظم كار گشا شد و به ابتكار حاج آقا يكي از رفقاي سيگاري مان را آورديم توي اتاق ( همان كه توي آفتابه اش ...) . هشت نخ سيگار را در بيست دقيقه دود كرد و دكتر كه تمام لباسهايش بوي سيگار گرفته بود ، غرغر كنان سوئيتش را عوض كرد . آنشب تا صبح با حاجي به گعده نشستيم و به قاعده پنجاه سال خنديديم .
نمي دانم نفرين دكتر بود يا دوستمان(همان كه توي آفتابه اش ...)، كه صبح آنچنان تبي كردم كه براي كنترلش مجبور شدم (( كورتن )) تزريق كنم .
...............................
براي تان شعر علي معلم را قلمي كردم ، چرا كه ايشان را حكيمي مي دانم كه در عصر حاضر بر بنيان استوار مثنوي بنايي جديد ساخت است . بنايي كاملا بومي و استوار و نويي كه در پيش از اين هرگز ديده نشده است . سبكي كه شايد آينده گان بيش از ما آن را بشناسد . علي معلم حكيمي است كه شعر مي گويد . و به قول خودش (( شاعر اگر حكيم نباشد مزلف است )) و البته هركه زيبا مي نويسد حكيم نيست . هستند كساني كه زيبا مي نويسند اما حرفشان بر دل نمي نشيند . و باز هستند كساني كه پول مي گيرند و زيبا مي نويسند و زيبايي چيزي است كه به قامت ناسازشان وصله شده است.
كساني مانند ابراهيم نبوي كه روزگاري نه چندان دور در دولت هاي چپ و راست كار كرده اند . كساني كه آن روز كه سود در مسلماني بود با تسبيح و محاسن بلند پشت ميزهاي مدير كلي شان بودند ، فردايش كه باد سنج هايشان چرخيد وقرار شد آمريكا حمله كند ميز را ول كردند و قلم برداشتند به هجو انقلاب و تمام گذشته اي كه خود از سازندگان اصلي اش بودند .
از وقتي كه ناطق نوري وزير كشور شد تا زماني كه عبدالله نوري درهمين جايگاه نشست ، ابراهيم نبوي مديركل سياسي وزارت كشور بود . بادسنج كه چرخيد او هم شد طنزپرداز و منتقد تمام كارهاي گذشته خود . چند روز قبل در سايت ديدم مطلبي نوشته به هجو برخي از مقدسات . فردا را بايد منتظر بمانيم از كه پول بگيرد و چه كسي را مسخره كند .
و چه بد است نفاق . اي كاش اينان نيز مانند احمد كسروي بودند كه ابتدا لباس روحانيت رااز تن درآورد و بعد به دشمني دين پرداخت . پس درود بر كسروي .
و درود بر فرماندار نظامي تهران كه از گذشته خود اعلام برائت نكرد و حتي در لحظه اعدام هم جاويد شاه گفت .
...............................
حق با آسمان است بايد عيد را تبريك مي گفتم ، اما روز عيد نبودم ، چون عمر كم بود ، رفته بودم صفا كنم . خيلي هم خوش گذشت . فردا هم به اميد خدا عازم رامسرم براي انجام پاره اي امور ريلكس و غيره . خيلي از اين سه هفته خاطره دارم اما حس قلمي كردنش را ندارم ، بماند براي مرقومه اي ديگر. راستي در حرم امام رضا ياد همه هم قلمي ها بودم و همه تان را دعا كردم . به هر نحو با دو روز تاخير ((عيد همه هم قلمي ها و حومه مبارك )) .

در پناه حق
هري پاتر

1 Comments:

ارسال یک نظر

<< باد صبا