باد صبا

سه‌شنبه، شهریور ۱۷، ۱۳۸۳

جن گير
...........................
ساعت هفت شنبه است و باز هم مرقومه ام را در جاده برايتان قلمي مي كنم .به گمانم تا كنون نصف مرقومه ها را در جاده قلمي كرده باشم . اصلا مي خواهم به جاي مرقومه بگويم جاده نامه !
خانواده مانده اند و من دارم با اتوبوس بر مي گردم . بعد از اردبيل و ماجراي دكتر كه گفته شد ، باز هم شانس مان گفت و اين نوبه كنار يك پيرزن فضول پروفشنال بايد بنشينم . تا مي آيد چشمم هم برود مي گويد :((خسته اي پسرم ، عيبي ندارد ، عوضش الان خانم منتظرت است )) . در اين چهار ساعت اين هشتادمين باري است كه اين جمله را تكرار كرده . عقل كردم لو ندادم كه مجردم والا تا الان دوسيه ي چهار پنج كرور دختر را براي مان باز كرده بود،خوب چيزي كه عوض دارد گله ندارد، به عوضش خانم مارپل شروع كرد به تفتيش ما كه زنت چند سالش است ؟ قد بلند است ؟ خانواده دار است ؟ شماره شناسنامه همساده شان چند است ؟ ...
اينجا بود كه قوه تخيل به كار آمد و شروع كردم به رطب و يابس بافتن كه بيست و يك سالش است . چهار سال است ازدواج كرديم ! دو تا پسر دارم ! زنم خيلي خوشگل است مثل دختر شاه پريان ( دي جي مون ها بخوانند نيكل كيدمن ) اما ازش بدم مي آيد ، ولي عوضش باباش خيلي پول دار است ، خيلي هم كارخانه دارد . تا حالا دوتا سكته قلبي كرده و يك سكته مغزي . اگر به اميد خدا بميرد تمام آن خيلي كارخانه به ما مي رسد ، ....
متحير بودم كه يك آدم چطور مي تواند اين همه خالي را يكجا ببندد . تقريبا با سرعت دو خالي بر ثانيه .مشي اين قلم همواره بر رعايت اين حكمت بوده كه:(( كم ببند ، هميشه ببند )) . اما اين يك نوبه را ناپرهيزي كرديم .
هر چه من سنگين تر مي بستم ، خانم مارپل كم نمي آورد كه هيچ ، علاقه اش هم به شنيدن زندگي ما بيشتر مي شد . فضولي هاي خاله خانم با بك گراند صداي جواد يساري كه از ضبط راننده بلند بود سيستم عصبي هربني بشري را مختل مي كند ، من كه مخم قفل كرد ، دي اند .
راستي به كسي كه دختري با مشخصات بالا پيدا كند مژدگاني تعلق مي گيرد
.................................................................
چند شب قبل با چند نفر از رفقا فيلم جن گير2 را مي ديديم . در بين فيلم مهدي گفت كه يك جن گير مجرب ! را در تهران مي شناسد . خوب آدم كور از خدا چه مي خواهد ، دو تا چشم بينا . از خدا خواسته فردا عصرش رفتيم خدمت حضرت جن گير . جاي همتان خالي خيلي خوش گذشت . تا شب روال خنده بود .
وقتي حضرت جن گير حرف مي زد يكسره ياد فيلم ديشب بودم . جالب تر كتاب هاي بالاي سرش بود ، احضار روح، علوم غريبه ،... . همان كتاب هاي درسي خودمان بود وقتي كه در هارگوارتز مشغول تحصيل بوديم . اين حضرت يارو بدجوري آدم را ياد خانم تريلاني مي انداخت .
نوبت من كه شد گفت كه تعداد همسرانم جفت است يعني يا 2 يا 4 يا6 يا 8 يا ... يا 102 يا 104 يا ... 1356 يا 1358 يا... . فقط بچه ها مواظب بودند من خيلي مسخره بازي در نياورم كه ان وقت حضرت يارو ممكن بود سوسكمان كند . بچه ها مشخصات يكي دو تا دختر را هم دادند كه معلوم شد بخت همشان بسته است و به اين راحتي ها هم باز شدني نيست . خلاصه برنامه خيلي مفرحي بود .
در راستاي اهداف خير خواهانه حضرت رئيس الكتاب ، پيشنهاد مي كنم كه اون ده تا بچه - يعني آرمين و آرش و حسين و رسول و علي و رضا و ايمان و ميثم و نرگس و فاطمه - را يك روز پيش اين جن گير ببريد ، باور كنيد به قاعده ده دوازده سال مي خندند .
در پناه حق
هري پاتر

2 Comments:

ارسال یک نظر

<< باد صبا