باد صبا

پنجشنبه، شهریور ۲۶، ۱۳۸۳

چند صباحي كه در مرقومه داني مان شپش چهار قاپ مي انداخت و مسلماني پيدا نمي شد كامنتي بگذارد ببيند در قيد حياتيم ، نيستيم ، اصلا خرمان به چند !! . آن روزها را دائم الذكر بودم كه دستي از غيب برون آيد و كامنتي بگذارد . اما باز نه دستي آمد و نه كامنتي . آخر مجبور شدم به بچه هاي دفترمان از جمله همين مهدي اضافه كاري بدهم كه بنشيند و براي نوشته ها نظر بگذارد . به هر حال مهم است كه آدمي زاد اعتماد به نفسش راحفظ كند . بماند كه اين مهدي عليه ما عليه را اگر به خاطر اين تعريف آخرش نبود ، به واسطه خزعبلاتي كه نوشته ، فسخ قراردادش مي كردم .
.......................................
اين هفته با كامنت رفيقمان خيلي حال كردم كه گفت ما دگم و خشكه مقدسيم . حال كردم كه چطور اينقدر زود ما را شناخت اين خداوندگار آي.كيو. . ظاهرا لو رفتيم . گفته بودم مي خواهم اين هفته قسمت اول ((روشهاي پيچاندن)) را قلمي كنم ، اما عجالتا براي اينكه دل اين عزيز راهم بدست آوريم ، سه چهار قسمتي را درباره جنگ مي نويسم كه اين دوستمان هم بتواند به آن دگم و خشكه مقدس ، حزب اللهي ، بسيجي ( از انواع خفن يا خون ) ،فاشيست ، متحجر ( از تيره غار نشين ) ، گروه فشار ، انصار حزب الله و ريشو را هم اضافه كند .(البته اين آخري (ريشو) را به دليل نبودن مدارك كافي نمي تواند به ما نسبت بدهد ، چون من كه ريش ندارم ، ما بقي هم اساسا ريش ندارند ) .
.................................
(((توجه : كور شود هر پرفسور دامبلدور يا هر لرد سياه يا هر كدام از اعوان و انصارشان اگر اين قسمت را بخوانند. ))) ‍‍‍‍
گفته بودم اين هفته را با جمعي از پروفشنال هاي عرصه ادبيات جلسه دارم . از همه جالب تر جلسه با مرتضي سرهنگي بود كه سالهاست درباره ادبيات دفاع مقدس و اسارت قلم مي زند .از كارهاي انجام شده توسط استاد سرهنگي دو هفته نامه " کمان " که یک نشریه تخصصی درباره ادبیات جنگ است را با همکاری هدایت الله بهبودی ، منتشر کرد . مجموعه ای ٨جلدی از خاطرات اسیران عراقی که پایه گذار ادبیات نظامیان عراقی اسیر در ایران است که تبدیل به ادبیات ضد جنگ شده است . سفر به قله ها ( مجموعه ای از گزارش های جنگی که توسط مرتضی سرهنگی ، هدایت الله بهبودی و سید یاسر هشترودی گردآوری شده . ) – پا به پای باران ( مجموعه ای ازگزارش های جنگی که به قلم سرهنگی و بهبودی است . ) و مجموعه مقالات ((نام اين ژنرال را به خاطر بسپاريد)) كه در زير بخشي از يكي از اين مقالات را براي شما مي آورم :
(( شايد اين ژنرال ـ ماهر عبدالرشيد ـ يكي از مشهورترين افسران بلند پايه ارتش عراق در جنگ با ايران باشد . او شهرت خود را بيش ازهر چيز و هر كس مديون " صدام " و شبه جزيره ( فاو )است .
خويشاوندي اين ژنرال با صدام پله هاي ترقي در ارتش عراق را جلو پاي او گذاشت و بالاترين پله كه او روي آن ايستاد پذيرفتن پسر كوچك صدام ـ قصي ـ به عنوان داماد خود بود . اما نقش دستگاههاي تبليغاتي عراق در بزرگنمايي لياقتهاي نظامي و فرماندهي او در جنگ با ايران كمتر از اين خويشاوندي قبيله اي نبود .
اما شهرت ماهر عبدالرشيد بعد از سقوط » فاو « به اوج خود رسيد . اين ژنرال مدعي شده بود فاو را از ايرانيان پس گرفته و به عنوان هديه ازدواج دخترش به صدام تقديم كند . فهرست ضربه هاي وارد شده بر پيكر ارتش عراق در فاو را به سادگي نمي توان تهيه كرد . سپاه هفتم عراق كاملا متلاشي شد و كسي از سرنوشت فرمانده اين سپاه » سرلشكر ستاد شوكت احمد عطاء‌ الجرشي « به همراه تعداد زيادي از افسرانش اطلاعي پيدا نكرد. او فرماده لشكر پنجم عراق بود . در هم كوبيده شدن گارد رياست جمهوري درنخلستانهاي فاو ، عراقي ها را در بهت و سوگواري هاي گسترده فرو برد و صدام در چنين شرايطي ازدواج پسرش را با دختر ماهر عبدالرشيد اعلام كرد .
در حالي كه توپها و تانكها براي لحظه اي در فاو از غرش نمي افتاد ‎‌، تمام امكانات عراق براي برپايي مراسم ازدواج پسر صدام بسيج شد . كارتهاي دعوت عروسي كه زيبا بود و نادر ،‌ميان سران و رجال حزب بعث توزيع شد . آنان در كارت دعوت خواندند : « زن اول عراق ،‌ ساجده خيراله ،‌ازدواج پسرش قصي را با دختر آقاي ماهر عبدالرشيد جشن مي گيرد. »
شيريني ها و كيك هاي اين مراسم با يك پرواز ويژه از فرانسه به بغداد آورده شد . سرتيپ ستاد عبداله شاهد فيصل در اين باره مي گويد :من در جشن ازدواج در باشگاه شكار حاضر بودم . در تمام عمرم چنين ريخت و پاشي نديده بودم . ساجده با لبخندي به تبريك مدعوين پاسخ مي داد . اين ازدواج در روزهايي صورت مي گرفت كه مردم عراق تابوت جوانانشان را روي شانه ها به سوي گورستان مي بردند .
درباره جسارتهاي اين ژنرال كافي است بدانيم كه به خاطر آماده نشدن يك سنگر در شلمچه كه او دستور ساخت آن را به يك ستوا نيار داده بود و تأكيد كرده بود تا يك ساعت ديگر بايد اين سنگر براي جان پناه او آماده شود با سلاح كمري خود جنازه آن ستوانيار بخت برگشته را درون آن سنگر ناتمام انداخت ... ))
....................................
سخني با هم قلمي ها ( به قول من ) يا هم خانه اي ها ( به قول آسمان ) يا بچه ها ( به قول رئيس ) يا ... ( به قول ساقي ) .
احترام امام زاده به متولي آن است و ما هم متولي باد صبا . راستش من آن وقتهايي كه مرقومه داني خواننده نداشت را بيشتر مي پسنديدم . آلاچيقي بود كه مي توانستيم لختي زير آن درنگ كنيم و فرصتي براي حرفهايي كه از دل بر مي آمد . خوش ندارم اين فرصت را از دست بدهم و براي حفظ صفاي اين خانه از همتان استدعاي كمك دارم .
در پناه حق
هري پاتر

4 Comments:

  • هري جون ديگه خواهشا اين وبلاگ رو دكون تبليغاتي خودت نكن
    بابا من قبول دارم تو با اينا كه سهله هفته اي سه چهار بار با خود آقا ديدن داري و ماهي يكي دو بار هم خدمت شخص آقا امام زمان مي‌رسي. خواهشا بيخيال شو

    نوشتة Anonymous ناشناس, در ساعت شهریور ۲۶, ۱۳۸۳ ۱۱:۵۵ بعدازظهر  

  • اي جونم
    بابا به طرف بگو اگه خيلي نويسندس بياد يه مطلب تو دانشجويي صراط بده اونوقت ذرود مي‌فرسته به روان صدام و ...

    لباف

    نوشتة Anonymous ناشناس, در ساعت شهریور ۲۷, ۱۳۸۳ ۱۲:۰۳ قبل‌ازظهر  

  • ااااااااااا
    بابا بيخيال
    اين منم كه يه مطلب ميزارم يه ساعت بعدش پشيمون ميشم عوضش ميكنه. تو ديگه چرا هري

    اخراجي

    نوشتة Anonymous ناشناس, در ساعت شهریور ۲۷, ۱۳۸۳ ۱۱:۱۲ قبل‌ازظهر  

  • سلام علیکم
    هر چند که نمی خواستم دیگه مزاحم بشم ولی دیدم سوء تفاهمی پیش اومده که لازم به توضیح داره
    اولا : بنده قصد توهین و اینجور چیزا رو نداشتم وفقط می خواستم یه کمی جناب هری رو غافلگیر کنم که چون ناراحت شدید و ظرفیت موجود نبود من معذرت می خوام
    ثانیا: قضیه خشکه مقدس و اینا به من ربطی نداشت و این دو تا مطلبو با هم قاطی نکنید
    در آرامش باشید
    دامبلدور

    نوشتة Anonymous ناشناس, در ساعت شهریور ۲۷, ۱۳۸۳ ۱۲:۲۷ بعدازظهر  

ارسال یک نظر

<< باد صبا