باد صبا

دوشنبه، شهریور ۳۰، ۱۳۸۳

امشب ساعت رسمي كشور يك ساعت عقب مي آيد . دو سه روزي است فكر مي كنم اين يك ساعت اضافه امشب را چه كار كنم . دست آخر نذر باد صبايش كردم، باشد كه در اين شب مبارك و با اين نذر اساسي ما نيز حاجاتمان را بگيريم .پس اين هفته دو نوبه در اين مرقومه داني خواهم نوشت . اين بارش را به دو نيت نوشتم . اول اداي نذر و دوم تبريك اعياد اين چند روزه ، خاصه اين كه فردا ولادت جد چهلم اين قلم است .
عطف به سخن پراكني هاي مرقومه قبلي و من باب بدست آوردن دل حضرت آي.كيو. كه آن كامنت تاريخي را برايمان گذاشته بود ، در اين مرقومه هم گزيده قسمت ديگري از مقاله هاي ((نام اين ژنرال را به خاطر بسپاريد)) را -البته با اجازه مرتضي سرهنگي- برايتان قلمي مي كنم .
.................................
نام اين ژنرال را به خاطر بسپاريد
اين سرهنگ هنوز زنده است: سرهنگ احمد زيدان
«...ايرانيان آمدند...». اين اولين جمله‏اي است که سرهنگ «احمد زيدان»، فرمانده‏ي نيروهاي عراقي در خرمشهر، روي ورقه‏ي تلفن‏گرام خود مي‏نويسد. اين تلفن‏گرام وقتي به فرماندهان او مي‏رسد که باران آتش راه را بر نيروهاي عراقي بسته است. نيروهايي که نوزده ماه پيش، روي ديوار خانه‏هاي خرمشهر نوشته بودند: «آمده‏ايم تا بمانيم». ...
در آخرين شب خرمشهر، اين سرهنگ ميدان نبرد را خالي مي‏کند؛ اما خيلي زود گرفتار ميدان مين مي‏شود و لرزش قدم‏هايش يکي از مين‏هاي خفته را بيدار مي‏کند. هيکل نيمه‏جان سرهنگ در ميدان مين باقي مي‏ماند و به خاطر شدت آتش، کسي جرأت نمي‏کند به او نزديک شود. سه ساعت بعد، در يک فرصت کوتاه، چند سرباز وارد ميدان مي‏شوند و سرهنگ را که بي‏هوش و غرق در خون است، با يک جيپ جابه‏جا مي‏کنند. راننده‏ي جيپ که يک سرباز است، بعد از طي مسافتي جيپ را نگه مي‏دارد و فحش و ناسزا را به جان سرهنگ مي‏کشد و او را مسبب همه بدبختي‏ها و تيره‏روزي‏هاي خود و هم‏قطارانش مي‏داند. سرباز راننده، جيپ و سرهنگ نيمه‏جان را به حال خود رها مي‏کند و به سويي مي‏گريزد. اما نيروهايي که در آن حوالي بودند جيپ و سرهنگ را مي‏يابند و او را به طرف اروندرود مي‏برند.
سرهنگ شبانه با يک قايق به جزيره‏ي ام‏الرصاص برده مي‏شود. ...
چند روز بعد، صدام فرماندهان خود را براي اعطاي نشان شجاعت به کاخ رياست جمهوري فرامي‏خواند؛ با فرماندهاني که با دست خالي از خرمشهر بازگشته‏اند.
احمد زيدان در اين ملاقات با عصا حضور پيدا مي‏کند. صدام خطاب به فرماندهانش - که حالا سربازي برايشان باقي نمانده است - مي‏گويد: «...من از مقاومت شما در خرمشهر راضي نيستم. اين مدال‏ها براي تسکين افکار عمومي است. آرزو مي‏کردم در خرمشهر کشته مي‏شديد و عقب‏نشيني نمي‏کرديد. آيا شما واقعا شايستگي دريافت نشان شجاعت را داريد؟ نه؛ اصلا نداريد. وجدان من آرام نخواهد شد، مگر اين‏که سرهاي له شده‏ي شما را زير شني تانک‏ها ببينم». (در اين حال، صدام از فرط عصبانيت ليواني که جلوي دستش بود چنان روي ميز مي‏کوبد که تمام تکه‏هاي آن در کف سالن پخش مي‏شود).
صدام با يأس و نااميدي ادامه مي‏دهد: «...اي واي؛ خرمشهر از دست رفت. چگونه آن را دوباره بگيريم؟»
در اين هنگام، سرتيپ ستاد «ساجت الدليمي» مي‏گويد: «قربان ببخشيد...»
صدام، در حالي که از خشم دندان روي دندان مي‏فشرد، نگاه تندي به ساجت مي‏کند و مي‏گويد: «ساکت باش بي‏شعور! ساکت باش ترسو! همه‏ي شما ترسو هستيد! همه‏ي شما مستحق اعدام هستيد! چرا عليه ايرانيان از سلاح‏هاي شيميايي استفاده نکرديد؟»
يکي از افسران در پاسخ صدام مي‏گويد: «قربان! در اين صورت سلاح شيميايي بر سربازان ما هم تأثير مي‏گذاشت. چرا که نيروهاي ايراني به نيروهاي ما خيلي نزديک بودند.»
صدام بلافاصله جواب مي‏دهد: «سربازان تو بميرند، مهم نيست. مهم اين است که خرمشهر در دست ما باقي بماند... اي حقير... اي پست...»وقتي سرتيپ ستاد «نبيل الربيعي» شروع به صحبت مي‏کند، صدام کفش خود را از پاي درآورده، به طرف سرتيپ نبيل پرتاب مي‏کند. محافظان او فوري کفش را به صدام برمي‏گردانند.
صدام در پايان سخنانش، با لحني که نفرت و خفت از آن مي‏باريد، مي‏گويد: «من در مقابل خودم چهره‏ي مرد نمي‏بينم. همه‏ي شما زن هستيد. غيرت زنان عراق از شما بيشتر است.»
بعضي از فرماندهان هنگام خروج از سالن گريه مي‏کردند؛ چون صدام براي سومين بار در اين جلسه به صورت آنها تف کرده بود. ...
پرونده‏ي اين سرهنگ، مانند ساير افسران اشغال‏گر بعثي، سياه و سنگين است. اين افسران در شهرها و روستاهاي اشغال شده‏ي ما از انجام هيچ جنايت و تجاوزي کوتاهي نکردند. سرهنگ احمد زيدان، حتي قبل از اين‏که وارد ميدان مين شود، دستور اعدام سه بسيجي اسير ما را صادر کرده بود. او بارها و بارها دستور اعدام گروهي اسيران ايراني را داده بود و حتي افسران ديگر را به اعدام‏ها و قتل‏عام مردم بومي ترغيب مي‏کرد و معتقد بود اين اعدام‏ها در بالا بردن روحيه‏ي افراد براي نبرد با ايرانيان مؤثر است. ...
......................................
شكر كه نذر ما هم ادا شد ببينيم حاجتمان كي روا مي شود . آسمان همه رقمش لطف دارد . چه آفتابي اش ، چه ابري اش ، چه نيمه ابري اش ، چه باراني اش .فقط رعد و برقش آدم را ياد عذاب الهي مي اندازد . عسي ربكم ان يرحمكم
اين اختصار نويسي رئيس آدم را دق مي دهد . نمي كند به قاعده سه خط مطلب تايپ كند . خوب است رئيس يك مرقومه داني پيزوري است ، اگر شهردار بود مي خواست چه كار كند . البته خوب به هر حال رئيس رئيس است ديگر ، كاريش هم نمي شود كرد .
در پناه حق
هري پاتر

4 Comments:

ارسال یک نظر

<< باد صبا