باد صبا

جمعه، مهر ۱۰، ۱۳۸۳

عجل الله ، كار خود بكند

بعد از چند روز مريضي تقريبا سخت دوباره برگشتم . شكر خدا آنقدر غلظت شعر و متون ادبي در اين مرقومه داني زياد شده است كه شايد بتوان مرقومه داني مان را جزو يكي از معتبرترين وبلاگ هاي ادبيات فارسي به شمار آورد . تا باد چنين بادا
ده دقيقه ايست كه هر چه فكر مي كنم براي اين روز مبارك چه بنويسم هيچ چيز به ذهنم نمي آيد . اينجور وقتها كه مي شود خوش ندارم چيزي بنويسم . خيلي سخت است برايم مكنونات قلبيم را به زبان جاري كنم ، زبان تن يا زبان قلم يا هر زباني ديگري توفير نمي كند . از شعر گفتن و متن ادبي نوشتن هم خوشم نمي آيد ، چون در اين مواقع اولين كاري كه به ذهن همه مي رسد همين است . نه اينكه بد باشد اما مي خواستم براي امروز چيزي نوشته باشم جداي از بقيه . اصلا اين ساز مخالف زدن انگار در خون من است . بچه كه بودم شايد هفت هشت سالگي يك روز با خودم نشستم و برنامه ريزي كردم كه ميان اين كرور كرور بنده اي كه خدا دارد و آن ميليارد ميليارد آدمي كه از اول الزمان تا به حال خلقشان كرده و بعد هم جناب ازرائيل را سر وقتشان فرستاده كه ريق رحمت را بهشان بخوراند ،همه جور آدمي پيدا مي شود . از نمازخوان و روزه بگير و عابد و زاهد و خير و ... . اگر من هم بخواهم جزو يكي از همين دسته ها بروم ، حكما در بين ليست مفصل هر گروه گم مي شوم ، پس باخودم تصميم گرفتم كه يك جور بنده اي باشم كه خدا تا به حال اين مدليش را نداشته است . البته تنها اشكال قضيه اين است كه از آن روز تا به حال دارم فكر مي كنم و هنوز آن مدل را پيدا نكرده ام كه خدا قبلا نداشته باشد . اگر شما پيدا كرديد حتما راهنماييم كنيد .
حرف به درازا كشيد و از اصل قضيه منحرف شديم . نيت فقط تبريك گفتن امروز بود كه خوب گفتم . راستي انگار اين خانه به دوش واقعا خانه به دوش است و در اين خانه هم ماندني نشده است ، ما كه هيچ نشانه حياتي از ايشان نديديم ، خدايش بيامرزاد .
در پناه حق
هري پاتر