باد صبا

پنجشنبه، آبان ۲۸، ۱۳۸۳

چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من(2)

گفتیم حالا که بازار هسته و هسته ای ها داغ است ما هم چند کلمه ای در این باب سخن پراکنی نماییم . هر چه فکر کردم دیدم جالب ترین جای قضیه موضع مطبوعات بود که به صورت موسمی به شرق و غرب می چرخید . یک هفته می نوشتند که تیم مذاکره کننده ایران همه شان فراماسونر ، خیانت پیشه ، ...(...) ، وطن فروش و خائن به ناموس ملت هستند . هفته بعد همین آدمها می شدند چگوآرا و این که در مذاکرات همچون شیر می غریدند و اروپایی ها هم مثل موش فرار می کردند . و طرفه اینکه همه این حرفها بدونه اطلاع از متن مذاکرات بود. کانه منتظر بودند ببینند که اولین نفر چه چیزی می نویسد تا مابقی همین را به عنوان موضع حزبی و اخلاقی خود مطرح کنند .
و خیلی چیز جالبی است این چرخش مواضع . اصلا می شود روی این چرخش مواضع به عنوان یکی از جاذبه های توریستی ایران کار کرد . در عرض یک هفته چپ راست میشود، فاشیست لیبرال می شود ، شاه دوست حزب اللهی می شود ، بازاری کمونیست می شود ، دشمن دوست می شود، دوست دشمن میشود ، انصار حزب اللهی مشارکتی می شود ، مطرب روضه خوان می شود و الخ... ( و بالعکس )
مهم جهت باد است و این قلم از بادسنجها معجزه ها دیده است . یکی شان را که همین دو ماه قبل با تمام وجود فهم کردم را برایتان قلمی می کنم . حدود دو ماه قبل سمیناری برگزار شد برای نقد عملکرد و بررسی فعالیت مجموعه ای که این قلم مسئولیتش را دارد .به قاعده در این دست جلسات حضور روسای استانها کم است و از سیزده چهارده استان تجاوز نمی کند ، اما اینبار عین روسای بیست و هشت استان آمده بودند آنهم با توپ پر. فرصت خوبی را پیدا کرده بودند تا انتقام دو سال گذشته را از من بگیرند و خلاصه همه سوته دلان گرد هم آمده بودند !!!
شب قبل از سمینار یک سری به هتل زدم تا به میهمان ها خوش آمد بگویم . تا من را دیدند همچین شلوغش کردند که انگار دزد گرفته اند . یکی شان گفت :(( به به چشم مان به جمالتان روشن شد ! رئیس جمهور را راحت تر از شما میشود پیدا کرد . موبایلتان هم که همه اش روی منشی است )) {البته خالی می بست ، من معمولا پیغام گیر را فعال نمی کنم ، اساسا تلفن ها را جواب نمی دهم } دومی گفت :(( من دیگر با شما کار نمی کنم ، شما آبروی ما را توی استان برده اید .)) و غالبا هم که از لحاظ مالی نقره داغ شده بودند در جیب های من دنبال پول هایشان می گشتند . الباقی هم یک چیزهایی زیر لب می گفتند که احتمالا خیلی محترمانه نبود ! قیافه ها را که می دیدی چشمان همشان برق می زد کانه فردا آرماگدون شان است . شب که از هتل بیرون آمدم نشستم و متن استعفایم را نوشتم تا در صورت لزوم قبل از اینکه محترمانه با لگد بیرونم بیاندازند ، خودم مثل آقاها استعفا بدهم .
خلاصه یوم تبلی السرائر رسید و بیست و هشت گلادیاتور که تا بلغت الحلقوم مسلح بودند دانه به دانه -با ته ضمینه موسیقی کریستف کلمب - وارد سالن شدند و آرایش جنگی گرفتند و فقط یک ناپلئون بناپارت کم داشتند که فرمان حمله را صادر کند و البته مهم همین جناب ناپلئون است .
مشکلات دو سه استان را که احتمال می دادم مسئولینش می توانند شروع کننده حمله باشند را خودم در صحبت هایم گفتم که ما در فلان استان این کمبودها و نواقص را داشتیم و علت این کاستیها چه و چه بوده است . انصافا خلاف مروت بود که بعد از بیان نقصها از طرف خودم دیگر آن دو سه نفر بخواهند انتقادی بکنند و همین طور هم شد . بعد از من اولین مسئول صحبتش را شروع کرد ، انگار خدا پس کله اش زده بود که از من تعریف کند آن هم نیم ساعت یک نفس ( این همانی بود که دیشب می گفت که دیگر با ما کار نمی کند و ما آبرویش را در استان برده ایم و ... ) . نفر دوم برای اینکه از اولی کم نیاورد پیاز داغ تعریف و تمجید را زیاد تر کرد که (( تلاش و پشت کار و درایت فلانی بود که این فیل هوا شد و ...)) و نفر سوم که (( امروز یکی از آرزوهایم را محقق شده می بینم )) و نفر چهارم که ((آقا ما اصلا اعتبار نمی خواهیم شما مسیر را معلوم کنید ما خودمان اعتبارش را فراهم می کنیم )) و نفر پنجم ... و آخری هم که اصفهانی بود هم خواست از بقیه کم نیاورد و هم خواست متلکی بار ما کرده باشد آخر حرف هایش گفت که (( فلانی نصفش توی زمین است )) .و من در تمام جلسه داشتم به این فکر می کردم که اگر نفر اول به جای تعریف انتقاد کرده بود چه فاجعه ای رخ میداد .آنوقت احتمالا من الان می بایست برای پر کردن وقتم وب لاگ می نوشتم !!
خلاصه در آن جلسه بادسنج حضرات به کارمان آمد و البته آن بار خدا بادسنج شان را تنظیم کرد چون آنهایی را که من شب قبل دیدم با هیچ پلتیکی نمی شد طرفشان رفت .
.............................................
کارها تغییری در اصل قضیه ایجاد نمی شود . اگر هم گمان می کنی فکر ما خراب است برو شاهکارت را به امام جماعت مسجد محلتان نشان بده ببین او چه می گوید ؟؟؟
.......................................
این هم برای آسمان...... که دولت و رای و فخیمه و ... سیخی چند ؟؟؟ چرا جو سازی می کنید . من دانشجو که احتمالا برای شهریه ترم بعدم باید بروم تحت پوشش کمیته امداد را چه به این حرف ها ... .
البته اگر بچه ها خیلی اصرار کنند و همه به جمع بندی برسند شاید برای پست معاون سوم آبدارچی مرقومه دانی باد صبا کاندیدا شدم .
در پناه حق
هری پاتر

3 Comments:

  • سلام
    در مورد آی کیو هنوز همون نظر رو دارم و مسئله گوش ماهی هم هیچ مشکلی رو حل نمیکنه .
    از روزی هم که پرده برافتد ، هیچ ترسی ندارم.
    از حذف و سرکوب و شاهکار هم چیزی نفهمیدم .یا ننویس یا درست بنویس.
    در ضمن من در مورد اعدام هم شاید من منظورم رو بد رسوندم. پیشنهاد شده بود به عنوان مجازات یک ساعت با حضرت عالی همصحبت بشم که من همون اعدام رو به جای این مجازات قبول میکنم.
    آسمان هم خودش جوابتو بده.من دیگه در اون زمینه دخالت نمیکنم.

    نوشتة Blogger توسن, در ساعت آبان ۲۸, ۱۳۸۳ ۱۱:۵۸ بعدازظهر  

  • ببخشید می تونم بپرسم شغل شما چیه؟برای درک بهتر مطلب لازمه.

    نوشتة Blogger آهوی کوهی, در ساعت آبان ۲۹, ۱۳۸۳ ۶:۰۱ بعدازظهر  

  • من ميگم هري چي‌كارس
    يه نون به نرخ روز خور مثل خيلي از نون به نرخ روز خورهايي كه من مي‌شناسم
    يه ترسو مثل 100000 ترسويي كه من مي‌شناسم
    يك دروغ گو مثل مليونها دروغگويي كه دور بر من رو احاطه كردن
    يك ..............

    نوشتة Anonymous ناشناس, در ساعت آبان ۳۰, ۱۳۸۳ ۱۲:۰۷ قبل‌ازظهر  

ارسال یک نظر

<< باد صبا