باد صبا

دوشنبه، آبان ۱۸، ۱۳۸۳

هر شب شب قدر است اگر قدر بدانی

شبهای قدر در مسجد جامع بازار بودم . یعنی از وقتی که یادم می آید شبهای قدر به مراسم احیاء حاج آقا مجتبی رفته ام-شاید از دو سه سالگی- . آنچنان شرطی شده ام که شب قدر برایم در این چند کلمه معنی می شود : ترافیک خیابان های سیروس و ناصر خسرو ، کوچه های تنگ و تاریک بازار ، مسجد جامع و شبستان هایش ، حاج آقا مجتبی و ...
..............................
شب بیست و یکم بود ، حدود ساعت سه .چراغها خاموش بود و ما هم مشغول الهی العفو گفتن بودیم که دیدم یکی از آشنایان که کنارم نشسته بود خم شده و خودش را به جلو می کشد . اول توجهی نکردم اما وقتی دیدم که این کار را دو سه بار دیگر تکرار کرد نگران شدم که نکند مشکلی باشد ، مثلا حالش بد است یا ... . دقت کردم ببینم چه خبر است ، دیدم که حضرت آقا خم می شوند تا دماغ مبارکشان را با کاپشن جلویی پاک کنند . حالا این صحنه را مونتاژ کنید با اشک و تضرع و فریادهای الی العفوی که داشت موجب ریختن سقف شبستان می گشت !!! انصافا اگر من -نعوذبالله-جای خدا بودم تمام حاجتهای این بابا را یکجا می دادم . خداییش آدم به این باحالی کم پیدا می شود .
در پناه حق
هری پاتر

2 Comments:

ارسال یک نظر

<< باد صبا