باد صبا

جمعه، آبان ۲۹، ۱۳۸۳

با عرض سلام و خسته نباشید


ساعت حدود 3 صبح جمعه بود که دوست و رفيق شفيق بنده از منزل ما به قصد خانه خود شال و کلاه کردند و ما را با کوهي از خستگي و خواب آلودگي و کلا تو مايه هاي از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود تنها گذاشتند. اما با تمام خستگي هيچ حوصله خواب و استراحت نبود. اين بود که گفتيم فالي جهت بخت و اقبال خود به اينترنت بزنيم شايد دري از درهاي شانس به روي ما هم باز شده باشد. همان ابتداي کار سراغ نامه داني اينترنتي خود رفتيم و ميل يکي از اعضاء وبلاگ را ديدم. تازه يادم آمد که چند روز پيش جناب هري پاتر در حياط دانشگاه يقه ما را گرفته بود و از او اصرار و از ما انکار که بيا در وبلاگ ما چند خطي بنويس. ما هم که با دست پس مي زديم و با پا پيش مي کشيديم و گاهي هم برعکس, قبول کرديم. اينجا بود که نامه اول را بازکردم و ديدم از اينجانب براي نوشتن در وبلاگ بادصبا دعوت به عمل آمده است. بعد به سراغ ميل دوم رفتم و شروع به خواندن مرام نامه وبلاگ کردم. هنوز خط اول را تمام نکرده بودم که فهميدم موضوع جدي تر از اين حرفهاست و اين وبلاگ شوخي بردار نيست. اما از آنجا که همه ما در ايران زندگي مي کنيم و کم و بيش از اجرا شدن قانون و مقررات و مرام با خبريم تصميم به خواندن ادامه مرام نامه کردم اما در اواسط متن بود که احساس کردم مشت محکمی به دهانم خرده و دندانهايم همگی خرد شده و اصلا جاي هيچ گونه شوخي و مزاح با ريس وبلاگ نمي باشد.
به هر حال در اين چند وقتي که ما در خدمت شما هستيم اميدوارم که من را به خاطر متن هاي لوس و بي مزه و جهش های بی معنی و ناگهانی من در دو پارگراف پشت سرهم که از شگردهای من است ببخشيد و هرچه فرياد داريد بر سر هري پاتر بکشيد که او پاي مرا به اين وبلاگ باز کرد و شما مجبوريد مرا چند وقتی تحمل کنيد.
با تشکر
لوتي

7 Comments:

ارسال یک نظر

<< باد صبا