باد صبا

یکشنبه، آذر ۰۸، ۱۳۸۳

سلام!
دیروز چه بارون قشنگی می اومد نه؟
روزای بارونی را مثل خیلی چیزهای دیگه دوست دارم.اگر اسمان مثل سیل نباره؛قدم زدن زیر نم نم باران رو دوست دارم،اگر مثل سیل بباره؛شنیدن صدای باران وقتی به پنجره می خوره،به سقف خونه می خوره را دوست دارم،حتی صدای چرخهای ماشین که روی خیابان خیس حرکت می کنه رو دوست دارم!
دیروز هم حالت دوم اتفاق افتاده بود،روی تختم نشسته بودم پتو رو کشیده بودم روی پاهام و داشتم کتاب می خوندم و لذت می بردم،بارون هم که دلبرانه می بارید!
کتاب "عادت می کنیم" زویا پیرزاد رو می خوندم،خیلی وقت بود دنبال این کتاب بودم چند بار هم رفتم داخل کتابفروشی که بخرمش اما یه کتاب دیگه خریدم و اومدم بیرون!
چند روز پیش بطور اتفاقی دیدم دوست عزیزی اون رو خریده و خونده،منم این بار فرصت رو از دست ندادم و ازش امانت گرفتم که بخونم و البته دیروز خوندمش.
خیلی بده که ادم یک کتاب رو بگیره دستش و پشت سرهم بخونه تا تموم بشه،چون تا وقتی کتاب هنوز تموم نشده می خونیش و اگرم شد لذت می بری! ولی وقتی تموم شد می مونی که حالا چی کار کنم!عادت بدیست که باید اصلاح بشه.
البته ایام امتحانات بد جوری نزدیکه و منم بد جوری وقت ندارم و همون بهتر که دیگه کتابی دستم نیست.
اگر وقت کردید این کتاب رو بخونید،راجع به زندگی یک زن است در تهران امروز،یعنی تهران در همین روزهایی که سپری اش می کنیم و ادمهای داستان هم همین ادمهایی که در اطراف خود بهشان برخورد می کنیم و این باعث شده فضای داستان قابل لمس باشه .
من که از خوندنش لذت بردم
برای همگی سلامتی ارزو می کنم.
خوش باشید.

2 Comments:

  • سلام
    با همه احساسهات موافقم؛ بارون و آرامش و کتاب خوندن و ...
    دیروز که بارون میومد من تو یه جلسه کاری بودم که تا ساعت 7 شب طول کشید :(
    راستی منم همون حس قابل لمس بودن رو در مورد اون کتاب داشتم. دوست دارم کارای دیگه زویا پیرزاد رو هم بخونم.اگه سراغ داری معرفی کن:)

    نوشتة Blogger توسن, در ساعت آذر ۰۸, ۱۳۸۳ ۷:۳۱ بعدازظهر  

  • شب امتحان و کتاب خوندن میطلبه شدید!!!

    نوشتة Blogger توسن, در ساعت آذر ۰۹, ۱۳۸۳ ۴:۰۶ بعدازظهر  

ارسال یک نظر

<< باد صبا