باد صبا

چهارشنبه، دی ۰۹، ۱۳۸۳

فیری سرباز

این مطلب را در جواب یکی از کامنت های آسمان قلمی کردم . البته این مطلب ابتدا در قسمت کامنت ها قلمی شد ، بعد دیدم که اولا حجمش بالاست و ممکن است قسمت کامنت ها بترکد ، در ثانی خود این نوشته می تواند یک مطلب جدا باشد برای همین آن نوشته را در اینجا کپی کردم .
البته دست خودم نبود ، آسمان با کامنتش یک مشت حرف هایی که در دلم کپک زده بود را دوباره زنده کرد .
.........................
سلام
راست میگویی ، فیری سرباز بودن خیلی حال دارد ، مخصوصا اگر آدم محل خدمتش را هم خودش معلوم بکند . اینکه از کاری که می کنی لذت ببری و هر لحظه مطمءن باشی که مفید ترین کاری که می توانی را انجام می دهی . اینکه احساس کنی محکوم نیستی به پذیرفتن چیز هایی که دوست نداری و اینکه بدانی آنقدر مؤثری که می توانی خیلی از همان چیزها را عوض کنی -آن گونه که دوست داری- .
اینکه با دیدن خیلی مساءل بدانی که می توانی به جای حرص خوردن اقدامی عملی انجام بدهی ، هرچند که موثر نباشد اما نزد وجدان خودت آرامی .اینکه بدانی میتوانی سر آنهایی که می خواهی داد بکشی هر چند توجهی نکنند واینکه می توانی به کسانی که دوستشان داری و استحقاقش را دارند کمک کنی .
اینکه شب آرام می خوابی چرا که فردایت را هم می توانی خودت بسازی . شب ها کابوس یک فردای تکراری آزارت نمی دهد چراکه هر فردایی برایت تجربه تازه ای است که شاید فقط یکبار فرصت آزمودن آن را داشته باشی . اینکه ... . اینها قسمتی عمده ای از سهم یک فیری سرباز است از لذت های زندگی .
اما آن روی سکه که مثل اینورش گل و بلبل نیست . به هر حال فیری سرباز هم یک سرباز است ، حتی اگر محل خدمتش را هم خودش معلوم کند .مثلا یک وقتی باید ساعت 4 صبح در محل خدمتت باشی . حالا این محل خدمت می تواند در کوره پز خانه های جنوب تهران باشد یا در دفتر یا اگر شانس بیاوری در یک کله پاچه ای اطراف سعادت آباد( یکی نیست بگه آخه کدوم طباخی ساعت 4 صبح بازه ؟!) . ممکن است شب مجبور باشی ساعت 3 به خانه برگردی و هر قدر هم عربده بکشی که به پیر به پیغمبر جلسه داشته ام ، در جوابت بگویند :(( قبول ، حالا خوش گذشت؟ حتی خواهرزاده ی پسر خاله ی فلانی که چهار سالشه هم می دونه جلسه ساعت 3 نصف شب چه جلسه ایه !! )) . ممکن است امروز محل خدمتت تهران باشد ، فردا زاهدان ، پس فردا سمل جنوبی ، پسون فردا چغارت ، یا حتی فرخار !!!
یک فیری سرباز خودش هم نمی داند چه کار می کند و اساسا فقط یک فیری سرباز است . بد قضیه وقتی است که مثلا خواستاری می روی و خودت که هیچ ، پدر و پدر جدت هم می مانند در جواب سوال (( آقا زاده چه کاره اند؟ )) چه بگویند !! و آنوقت است که شاید به جرم بی کارگی دیپورت شوی . تازه این قسمت خوب ماجراست که به مرحله خواستگاری رسیده ای .در اغلب موارد یک فیری سرباز به خواستگاری هم نمی رسد . معمولا هر کسی که تو را برای اولین بار می بیند مصمم می شود که ظرف سه روز برای تو زن بگیرد یا تو را شوهر دهد و در همان بدو کار با پیشنهادهای وسوسه انگیزی از قبیل خواهر یا برادر یا دختر یا پسر خود طرف روبرو می شوی . و در تمام موارد بلا استثنا وقتی که طرف با روحیات شما بیشتر آشنا می شود به این نتیجه می رسد برای اینکه تنش در گور نلرزد و عمه و خاله اش از گزند بلایا محفوظ بمانند، هیچ بنی بشری را بدبخت نکند .
اگر بخواهم ادامه بدهم تا سه روز دیگر حرف رای گفتن دارم اما تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل .
..................................
به نظرم درمورد بقیه قضایا هم توضیح مناسبی داده باشم که بازار دستتان باشد . احتمالا این عزم جزم شما هم خاطره ی با مزه ای بشود در کنار ده ها خاطره با مزه دیگری که از این دست دارم . بدم نمی آید چند تایی از آنها را تعریف کنم ، اما اینجا نه ؛ شاید در یک وبلاگ خصوصی تر و شاید وقتی دیگر .
راستی طرح های من را هم که حتما می دانی ؟؟ البته یک مقداری پیچیده اند اما اتفاقا عزم من هم برای عملی کردنشان جزم است .
در پناه حق
هری پاتر

5 Comments:

ارسال یک نظر

<< باد صبا