باد صبا

شنبه، دی ۲۶، ۱۳۸۳

اخطار

سلام
امشب دقیقا نمی دانم چه چیزی می خواستم قلمی کنم اما تا چشمم به کتاب شازده کوچولو افتاد به هوس افتادم زیباترین جای کتاب را که درباره اهلی کردن است ، برایتان بنویسم .
...
روباه گفت : ... اما اگر تو منو اهلی کنی انگار که زندگیم را چراغان کرده باشی . آن وقت صدای پایی را می شناسم که با هر صدای پای دیگری فرق می کند ، صدای پای دیگران مرا وادار می کند توی هفت تا سوراخ قایم بشوم اما صدای پای تو مثل نغمه لالایی مرا بیرون میکشد . برای من که نان نمی خورم گندمزار چیز بی فایده ای است اما تو موهات رنگ طلاست پس گندمزار مرا به یاد تو می اندازد و صدای باد را هم که تو گندمزار می پیچد دوست خواهم داشت...
...
روباه گفت :آدم فقط از چیزهایی که اهلی می کند سر در می آورد. آدم ها دیگر برای سر در آوردن از چیزها وقت ندارند . همه چیز را همین جور آماده می خرند . اما چون دکانی نیست که دوست معامله کند آدم ها مانده اند بی دوست ...
...
روباه گفت : کاش سر همان ساعت دیروز می آمدی . اگر مثلا سر ساعت چهار بعدالظهر بیایی من از ساعت سه قند توی دلم آب می شود و هر چه ساعت جلوتر برود بیشتر احساس شادی و خوش بختی می کنم . ساعت چهار که شد دلم بنا می کند شور زدن و نگران شدن . آن وقت است که قدر خوشبختی را می فهمم . اما اگر تو وقت و بی وقت بیایی من از کجا بدانم چه ساعتی باید دلم را برای دیدارت آماده کنم ؟ ... هر چیزی برای خودش رسم و رسومی دارد .
................................
اخطار :
جناب باؤوباب عزیز، این مرقومه دانی برای من و بقیه خانواده باد صبا حکم خانه را دارد . خانه ای که قسمتی از عمر را در آن می گذرانی ، خانه ای که وقتی از حوادث روز مره خسته می شوی می توانی به آن بیایی و رفع خستگی کنی ، می توانی دلتنگی هایت را با بقیه قسمت کنی ،حتی دلت برای این خانه مجازی و این خانواده مجازی تنگ می شود !!! هیچ خوش ندارم که وقتی که در این خانه ام را با جنین سقط شده یا چیزهایی از این دست بگذرانم . لطف کنید از این به بعد هر لینک کثیفی را خواستید- برای متاثر شدن نوع بشر- بگذارید ، در وبلاگ خودتان بگذارید ،قول می دهم بیایم آنجا و ببینم .
در پناه حق
هری پاتر

6 Comments:

  • سلام
    من همه جای این کتاب رو دوست دارم... این قسمتش رو بیشتر از همه جا !
    ...
    به شدت از اخطار هری حمایت میکنم.
    >:

    نوشتة Blogger توسن, در ساعت دی ۲۶, ۱۳۸۳ ۱۰:۲۹ قبل‌ازظهر  

  • به نظرم گل بیشتر مسافر کوچولو را دوست داشت.و فکر میکنم گل منتظر مسافرش موند ، البته جایی که نمیتونست بره ولی منظورم اینه که چشم براه مسافرش مونده.اینو به این دلیل میگم که به مسافر کوچولو این اجازه رو داد که به دنبال سیاره های دیگه بار سفر ببنده و بره با اینکه میدونست شاید دیگه برنگرده.اینکه بتونیم به کسی که دوستش داریم اجازه رفتن بدیم شهامت میخواد ، به نظرم...

    نوشتة Blogger توسن, در ساعت دی ۲۶, ۱۳۸۳ ۱۲:۲۹ بعدازظهر  

  • ها .....
    هري دلت از جايي ديگه پره سر من خالي مي‌كني ؟

    اما اشتب كردي داش. من هيچوقت حالم گرفته نمي‌شه. به قول رييس اين روزها هيچكي نمي‌تونه حال خوش ما رو خراب كنه..
    حتي ديدن تو

    خوش باش هري جون، راستي ....... ولش كن بيخيال

    كسي سايتي مي‌شناسه بشه مقاله مهندسي توش كش رفت ؟؟؟؟

    نوشتة Blogger بائوباب, در ساعت دی ۲۶, ۱۳۸۳ ۳:۲۳ بعدازظهر  

  • چي ؟؟؟ !!!!
    نفهميدم
    كامنت من رو پاك مي‌كنيد ؟؟؟؟؟؟

    آي نفس كش...
    يكي طلبتون

    نوشتة Blogger بائوباب, در ساعت دی ۲۶, ۱۳۸۳ ۳:۲۷ بعدازظهر  

  • :(( farsim ghat zade
    dar javabe soale aseman ba nazare karshenasiye ra'ees kamelan movafegham

    نوشتة Blogger harry potter, در ساعت دی ۲۷, ۱۳۸۳ ۸:۵۹ قبل‌ازظهر  

  • به نظر بنده گل مسافر كوچولو رو دوست داشت ولي قول رييس رو قبول ندارم. شهامت با احمق بودن فرق داره.
    گل شهامت نداشت بلكه احمق بود

    نوشتة Blogger بائوباب, در ساعت دی ۲۷, ۱۳۸۳ ۴:۴۴ بعدازظهر  

ارسال یک نظر

<< باد صبا