باد صبا

دوشنبه، بهمن ۱۲، ۱۳۸۳

تولد!

هوالمحبوب

تولد واژه زیباییست و غریب ...
اصلاً " تولد " اتفاق غریبیست.
نبودن و بعد بودن.
گامی میان دو دنیای متفاوت.
هیچ یک از ما آن لحظه با شکوه تولد را بخاطر نمی آوریم.البته شاید هم اصلاً برای ما باشکوه نبوده باشد.آخر بچه ای را ندیده ام که وقتی به دنیا می آید شیون نکند! بر عکس همه اطرافیانش که میخندند.
یادم میاید حدود دو سال پیش به مناسبت تولد یک دختر کوچولوی شیطان دور هم جمع شده بودیم . دخترک آن موقع سه ساله بود. پدرش با شور و شوق فیلمی را که از لحظه تولد بچه گرفته بودند ( و اینروزها به شدت مد شده!) برایمان پخش کرد.دخترک از لحظه ای که به دنیا آمد گریه میکرد مثل همه ما و ما که داشتیم فیلم را میدیدیم بی اختیار لبخند میزدیم مثل همه آنهایی که شاهد تولد یک فرشته کوچولو هستند!
اما دختر بچه اصلاً آرام و قرار نداشت . دائم از پدرش میخواست که این فیلم را قطع کند. ولی خب همه میخواستند همین فیلم را ببینند!
خلاصه کنم از دخترک اصرار و از بقیه انکار! تا اینکه دخترک به گریه افتاد! در تمام این مدت هم سعی میکرد اصلاً به صفحه تلویزیون نگاه نکند.انگار دیدن این صحنه ها و دین آن نوزاد کوچک که از اعماق درون گریه میکرد (و در واقع خودش بود) برایش درد آور بود.
صدایش کردم و بغلش کردم که با حرف زدن حواسش را پرت کنم.گفتم :" چرا ناراحتی؟ " گفت:" آخه بچه هه گریه میکنه . " پرسیدم " میدونی این بچه کوچولو توی فیلم کیه؟ " گفت : " نه. نمیدونم. من فیلم خودمو میخوام." باز پرسیدم : " این بچه هه چرا گریه میکنه؟ " با بغض به صفحه تلویزیون نگاه کرد و گفت :" چون مامانشو میخواد." پرسیدم: " مگه مامانش کجاست؟ " گفت :" نیست. پیشش نیست . " و اشک هایش سرازیر شد.
فیلم تولد بچه ها را قبلاً هم دیده بودم ولی آنها هنوز آنقدر بزرگ نشده بودند که بتوانند فیلم خودشان را نگاه کنند. این اولین باری بود که عکس العمل یک بچه سه یا چهار ساله را در مقابل پخش صحنه های تولدش میدیدم. عجیب بود. این دختر کوچولو در شیطنت و سرخوشی و نترسی دست همه بچه های فامیل را از پشت بسته بود با دیدن این فیلم انگار غم عالم را به دلش ریخته بودند.
این کوچولو هم چند سال دیگر که بزرگ شد مثل همه ما آدم بزرگها وقتی فیلم تولدش را نگاه کند خواهد خندید. شاید به مرور زمان همه ما درد به دنیا آمدنمان را فراموش می کنیم.
........................
چی شد که یاد این همه حرف افتادم؟ الان عرض میکنم خدمتتون :
این هفته با انبوهی از مناسبتهای شادی آفرین شروع شد ؛ از جمله . . . . . . . . تولد دوست بسیار بسیار بسیار عزیزم، آسمان !

آسمان جان ،
این مرقومه را به بهانه سالروز تولدت آغاز کردم. اگر ناخواسته تلخ شد ببخش.
تولدت هزار بار مبارک! سالهای زیادی را با هم جشن گرفتیم. دعا میکنم سالهای طولانی پیش رو را هم در کنار هم جشن بگیریم. امیدوارم روزی برسد که تولد صد سالگیت را تبریک بگویم! دوستت دارم! و زیباترین ها را برایت آرزو دارم!
آزاده

4 Comments:

  • من كه از همون آخر گفتم شيريني مي خوام. كسي من رو تحويل نگرفت. فقط رييس قسمت سيد بودن هري رو شنيد.
    تازه بازم مناسبت هست كه بايد شيريني بدين. شيريني ميدين يا كامنت بگذارم ؟؟!!!!

    نوشتة Blogger بائوباب, در ساعت بهمن ۱۲, ۱۳۸۳ ۶:۳۶ بعدازظهر  

  • اينجا چه سرو صدايي به پاست!! يكي گريه كرده بقيه بهش ميخندن.يكي ديگه مثكه به كمرش يه حركتي داده و يكي ديگه هم كه هميشه دنبال هديه هست، منم ميخام(نيومده ميخوام چايي بخورم )من رو هم در محتواي شاديتون شريك بدونين

    نوشتة Blogger سپار, در ساعت بهمن ۱۲, ۱۳۸۳ ۱۱:۱۵ بعدازظهر  

  • منم که طبق معمول قهرم اما خوب از کیک تولد نمی شه گذشت ، پس تولدت ممممممبباااااررررککککککککککک . خوب حالا کیک تولد ، یالااا ، من موخام )):

    نوشتة Anonymous ناشناس, در ساعت بهمن ۱۳, ۱۳۸۳ ۱۲:۳۲ قبل‌ازظهر  

  • بائوباب جان گفتم که رئیس همه چیز رو میبینه! هنوز مونده تا نوبت شیرینی دادن من بشه!

    در ضمن آسمان جان شما نمیخوای شیرینی بدی؟ ناسلامتی تولد شماست! ما هم همینطوری این همه تبریک نگفتیم که!!!!!

    نوشتة Blogger توسن, در ساعت بهمن ۱۳, ۱۳۸۳ ۹:۵۷ قبل‌ازظهر  

ارسال یک نظر

<< باد صبا