باد صبا

شنبه، اسفند ۰۱، ۱۳۸۳

...

هوالمحبوب
از دیروز یه چیزی از ذهنم بیرون نمیره.
دیدین وقتی یه میخ تو دیوار فرو میکنیم چی میشه؟ یه سوراخ تو دیوار میمونه.
تا حالا سعی کردین یه سوزن رو از برگ تازه گل رد کنین؟ اگر نکردین امتحان کنین و ببینین که سوراخ نمیشه، شکافته میشه. من وقتی بچه بودم این کار رو کردم.آخه میخواستم از برگ گل برای خودم گردنبند درست کنم.انقدر ترد و لطیف هستند که محاله یه سوزن ازشون رد بشه و شکاف بر ندارند.
شنیدین میگن پوست تن بچه ها مثل برگ گله؟ تا حالا به پوست تن یه بچه دست کشیدین؟
مثل برگ گله . . .
چه گذشت بر حسین وقتی به چشم خودش شکافته شدن برگ گلش رو دید ؟
...
دیگه هیچوقت از گل برای خودم گردنبند درست نمیکنم...
آخه برگ گل رو نمیشه به سوزن کشید...
شکافته میشه...

******
باز این چه شورش است که در خلق عالم است
باز این چه نوحــه و چه عـــزا و چه ماتــــم است

باز این چه رستــخیز عظیم است کز زمین
بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است

این صبــح تیــــره باز دمیــد از کجــا کــز او
کار جهان و خلق جهان جمله در هم است

گویا طلـــوع میکــند از مغرب آفتـاب
کاشوب در تمامی ذرات عالم است

گر خوانمــــش قیامت دنیا بعیـد نیست
این رستخیز عام که نامش محرم است

در بارگـــــاه قدس که جای ملال نیــســت
سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است


جن و ملک بر آدمیان نوحه میکنند
گویا عزای اشرف اولاد آدم اسـت

باز این چه شورش است که در خلق عالم است
باز این چه نوحــــه و چه عـــزا و چه ماتـــم است

***
کشتی شکست خورده ز طوفان کربلا
در خاک و خــون فتاده به میـدان کربلا

گر چشم روزگار براو فاش میگریست
خون میگذشــت از سر ایــوان کربــلا

نگرفت دست دهر گلابی به غیر اشک
زان گل که شد شکفته به میدان کربلا

از آب هم مضایــقه کردند کـــوفیان
خوش داشتند حرمت مهمان کربلا

بودند دیو و دد همه سیراب و میمکید
خاتــم ز قحـــط آب ســلیــمان کربــلا

زان تشنگان هنوز به عیوق میرسد
فریــاد العــطــش زبــیابــان کربـــلا

آه از دمیکه لشکر اعدا نکرد شرم
کردند رو به خیمه سلـطــان کربلا

آندم فلک بر آتش غیرت ســــپند شد
کز خوف خصم در حرم افغان بلند شد


***
کاش آنزمان سرادق گردون نگون شدی
وین خرگه بلند ستون بی ستون شدی

کاش آنزمان برآمدی زا کوه تا به کــوه
قیر سیه که روی زمین قیرگون شدی

کاش آنــزمان ز آه جگــرســوز اهلـبیت
یکشعله برق خرمن گردون دون شدی

کاش آنــزمان که این حرکـت کرد آسمان
سیماب وار روی زمین بی سکون شدی

کاش آنزمان که پیکر او شد درون خاک
جان جهانــیان همه از تن برون شـدی

کاش آنزمان که کشتی آل نبی شکست
عالم تــمــام غرقــه دریای خــون شــدی

این انتــقـام گر نفتــادی بروز حشــر
با این عمل معامله دهر چون شدی

آل نبی چو دست تظلم برآورند
ارکان عرش را به تزلزل درآورند


***
بر خوان غم چو آدمیان را صلا زدند
اول صــلا به سـلسـله انبیـــا زدند

نوبت به اولیا چو رسید آسمان طپید
زان ضربتی که بر سر شیر خدا دند

پس آتشی ز اخگر الماس ریزه ها
افروختند و بر حسن مجتبی زدند

وانگه سرادقیکه ملک محرمش نبود
کنـدند از مدیــنـــه و بر کربـــلا زدند

پس ضربتی کزان جگر مصطفی درید
بر حلـــق تشــنه خلـف مرتضی زدند

وز تیشه ستیزه در آن دشت کوفیان
بس نخلـــها ز گلشــن آل عبــا زدند

اهل حرم دریده گریبان گشوده مو
فریــــاد بر در حــــرم کـبــریــا زدند

روح الامین نهاده به زانو سر حجاب
تاریــک شد ز دیــدن او روی آفتـاب

***
چون خون حلق تشنه او بر زمین رسید
جوش از زمیــن بذروه چرخ بریــن رسید

نزدیــک شــد که خانه ایمان شود خراب
از بس شکستها که به ارکان دین رسید

نخل بلند او چو خسان بر زمین زدند
طوفان بر آسمان ز غبار زمین رسید

باد آن غبار چون به مزار نبی رساند
گرد از مدینه بر فلک هفتمین رسید

یــکــبــاره جامه در خـــم گردون به نیــل برد
چون این خبر به عیسی گردون نشین رسید

پر شد فلک ز غلغله چون نوبت خروش
از انبیــا به حضــرت روح الامیــن رسید

کرد این خیال وهم غلط کار کان غبار
تا دامــن جلال جــهان آفریــن رسـید

هست از مـلال گرچه بری ذات ذوالــجلال
او در دلست و هیچ دلی نیست بی ملال

***
ترسم جزای قاتل او چون رقم زنند
یکبــاره بر جریــده رحمت قلم زنند

ترسم کزین گناه شفیعان روز حشر
دارنــد شــرم کز گنه خلــق دم زنند

دسـت عتـــاب حق بدر آید ز آســتین
چون اهلبیت دست بر اهل ستم زنند

آه از دمیکه با کفن خونچکان ز خاک
آل علی چو شعلــه آتش عــلم زنند

فریــاد از آن زمان که جوانـــان اهلبیت
گلگون کفن به عرصه محشر قدم زنند


جمعی که زد بهم صفشان شـور کربــلا
در حشر صف زنان صف محشر بهم زنند

از صاحــب عــزا چـه توقــع کنند بــاز
آن ناکسان که تیغ به صید حرم زنند

پس بر سنان کنند سری را که جبرئیل
شوید غبار گیسـویش از آب سلسبیل

***
روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار
خورشید سربرهنه برآمد ز کوهسار

موجی به جنبش آمد و برخاست کوه کوه
ابــری به بارش آمــد و بگــریســت زار زار

گفتی تمام زلزله شد خاک مطمئن
گفتی فتــاد از حرکــت چــرخ بیقرار

عرش آنچنان به لرزه درآمد چرخ نیز
افتاد در گمان که قیــامت شد آشکار

آن خیمه ایکه گیسوی حورش طناب بود
شــد سرنگــون ز باد مخــالــف حباب وار

جمعی که پاس محملشان داشت جبرئیل
گشـتند بی عماری و محمل شــتر ســوار

با آنــکه سر زد این عمــل از امـت نبی
روح الامین ز روی نبی گشت شرمسار


وانگه ز کوفه خیل الم رو به شام کرد
نوعی که عقل گفت قیامـت قیام کرد

***
بر حربــگاه چون ره آن کاروان فتــــاد
شور ونشور و واهمه را درگمان فتاد

هم بانگ نوحه غلغله در شش جهت فکتد
هم گریه بر مــلایــک هفــت آســـمان فتاد

هرجا که بود آهویی از دشت پا کشید
هر جا که بود طایــری از آشیــان فتــاد

شد وحشتی که شور قیامت ز یاد رفت
چون چشم اهلبیت بر آن کشتگان فتاد

هرچند بر تن شهدا چشم کار کرد
بر زخمهای کاری تیر و سـنان فتاد

ناگاه چشم دختر زهرا در آن میان
بر پیــکر شریــف امام زمــان فتـاد

بی اختیــار نعره هذا حســــــین از او
سر زد چنانکه آتش از او در جهان فتاد


پس با زبان پر گله آن بضعت رسول
رو کرد بر مدینه که یا ایــهاالرسـول

***
این کشته فتاده به هامون حســیــن تســــت
وین صید دست و پا زده در خون حسین تست

وین ماهی فتاده به دریای خون که هست
زخم از ستاره بر تنش افزون حسین تست

این غرقـــه محیـــط شـــهادت که روی دشــت
از موج خون او زمین شده گلگون حسین تست

این شاه کم ســپاه که با خیل اشــک و آه
خرگه از این جهان زده بیرون حسین تست

این قالب طپان که چنین مانده بر زمیــن
شاه شهید ناشده مدفون حسین تست

ایــن خشــــک لب فتــاده ممنــــوع از فرات
کز خون او زمین شده جیهون حسین تست

وین نــخل تر کز آتــــش جانســــوز تشنگی
دود از زمین رسانده به گردون حسین تست

پس روی در بقیع به زهرا خطاب کرد
وحش زمین و مرغ هوا را کبــاب کرد

***
کای مونس شکسته دلان حال ما ببین
ما را غریب و بیــکس و بی آشــنا ببین

اولاد خویش را که شفیعان محشرند
در ورطه عقــوبت اهــــل جفــــا ببین

در خلد بر حجاب دو کون آستین فشان
وندر جهــــان مصــیبــت ما بر مــلا ببین

نی نی درآ چو ابر خروشان کربلا
طغیان سیل فتنه و موج بلا ببین

تن های کشتگان همه در خاک و خون نگر
ســرهای ســروران همه بر نیـــزه ها ببین

آن سر که بود بر سر و دوش نبی مدام
یک نیزه اش ز دوش مخــالف جــدا ببین

آن تن که بود پرورشش در کنار تو
غلطان به خاک معــرکه کربلا ببین


یا بضــعــة الرســـــول ز ابن زیاد داد
کو خاک اهل بیت رسالت به باد داد

***
ای چرخ غافلی که چه بیداد کرده ای
وز کین چها درین ستــم آباد کرده ای

بر طعنت این بس است که بر عترت رسول
بیــداد کرده خصـــــم و تو امــــداد کرده ای

ای زاده زیاد نکردســـــت هیچــــــگه
نمرود این عمل که تو شداد کرده ای

کام یزید داده ای از کشتن حســـــین
بنگر که را به قتل که دلشاد کرده ای

بهر خســـیکه بار درخت شــقاوتــســـت
در باغ دین چه با گل و شمشاد کرده ای

با دشمنان دین نتوان کرد آنچه تو
با مصطفی و حیدر و اولاد کرده ای

حلقی که سوده لعل لب خود نبی بر آن
آزرده اش به خــنــجـــــر فــــولاد کرده ای

ترسم تو را دمی که به محشر درآورند
از آتـــــش تو دود به محشـــــر درآورند

***
خاموش محتشم که دل سنگ آب شد
بنیاد صبر و خانه طاقت خراب شد

خاموش محتشم که از این حرف سوزناک
مرغ هـــوا و ماهـــــی دریا کبــــاب شـــد

خاموش محتشم که از این شعر خونچکان
در دیده اشـــــک مستمعان خون ناب شد

خاموش محتشم که از این نظم گریه خیز
روی زمین به اشــک جگــرگون کبـاب شد

خاموش محتشم که فلک بسکه خون گریست
دریــا هـــزار مرتــبـــه گلــــگون حبـــــاب شـــد

خاموش محتشم که بسوز تو آفتاب
از آه سرد ماتمیـــان ماهــتــاب شد

خاموش محتشم که ز ذکر غم حسین
جبــریــل را ز روی پیـمبــر حجــاب شد


تا چرخ سفله بود خطایی چنین نکرد
بر هیــــــچ آفریده جفایی چنین نکرد

********