باد صبا

پنجشنبه، فروردین ۰۴، ۱۳۸۴

رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید ..

هوالمحبوب
ای آنـــــکه به تدبـیـــــــــر تو گردد ایام
ای دیده و دل از تو دگرگـــــــــون مادام
وی آنکه به دست توست احوال جهان
حکــمی فرما که گردد ایـــــــام به کام

سلام. بهار مبارک!
اینم اولین پست سال 1384 هجری شمسیِ من!
سال گذشته رو که مرور میکنم در مجموع رضایت بخش و خاطره انگیز بود.البته سختیها ، اتفاقات ناخوشایند ، غمها و غصه ها و گریه ها ، فرصتهایی که از دست رفتند و اشتباهات هم بوده ولی بطور کلی از خودم و سالی که بر من گذشته راضی هستم.
ولی امسال ... راستش باید یه اعتراف بکنم . امسال رو با تنبلی شروع کردم! اصلاً دستم به هیچ کاری نمیره. تنبلی تو به روز کردن وبلاگ ، تنبلی تو زنگ زدن و تبریک گفتن به دوستام ، تنبلی تو انجام کارایی که قراره تو تعطیلات انجام بشن ، تنبلی تو خیلی کارای دیگه ...
این اعتراف سختیه ولی باید بگم شاید خجالت بکشم و دیگه تنبلی نکنم !!
بگذریم
برای همه دوستانم سالی سرشار از موفقیت و بهروزی رو آرزو میکنم. عیدتون مبارک.
زمین هست و ایران زمین هست و نوروز
تو هستی و من هستم و بخت پیروز
تو را سبز تر خواهم از سبزه های بهاری
در این سال فرخنده و شاد و پیروز !

و دعایی از زبان خواجه برای همه :
سال و فال و مال و حال و اصل و نسل و تخت و بخت
بادت اندر شـــــــــــهریـــــــاری بــــــر قرار و بـــــر دوام
سال خـــــرم، فال نیــــــــکو، مال وافر، حال خـــــــوش
اصل ثابــــت، نســـــل باقی، تخـــت عالی، بخــت رام
..................................................
بهار ایرانشهر

فرّ بهار بین که به آفاق، جان دهد
هر بوته را هرآنچه سزا دید آن دهد

پارینه آنچه باد خزانی ربود و برد
آرد دهد به صاحبش و رایگان دهد

سختم شگفت آید ازین هوش سبز او
کز هرکه هرچه گم شده او را همان دهد

بر فرق کوه سوده الماس گسترد
دامان دشت را سَلَبِ پرنیان دهد

زان قطره های باران بر برگ بید بن
- وقتی نسیم بوسه بر آن مهربان دهد -

صدها هزار اختر تابان چکد به خاک
کافاقشان نشان ز ره کهکشان دهد

آن کوژ و کژ خطی که برآید ز آذرخش
طرزی دگر به منظره آسمان دهد؛

پیری ست رعشه دار که الماس پاره ای
خواهد به دستِ همسرِ شادِ جوان دهد

آید صدای جوجه گنجشک؛ ز آشیان
- وقتی که شوق خویش به مادر، نشان دهد -

چون کودکی که سکّه چندی ز عیدی اش
در جیب خودنهاده، بعمدا ، تکان دهد

آید صدای شانه سر، از شاخ بید بن ،
وقتی که سر به سجده تکان هر زمان دهد؛

گویی که تشنه ای به سبویی، تهی ز آب،
هوهو ، ندا مکرّر ، هم با دهان دهد

گیرم بهار بندر عباس کوته است
تاوان آن کرانه مازندران دهد

آنجا که چهار فصل، بهار است و چشم را،
سوی بهشت پنجره بیکران دهد

نیلوفر کبود هنوز، آسمان صفت،
در خاکِ مرو ، ز ایزدِ مهرت نشان دهد

شادا بهار گنجه و باکو که جلوه اش
راهت به آستانه پیر مغان دهد

از سیم خاردار، گذر کن تو چون بهار،
تا بنگری که بلخ ترا بوی جان دهد

زان سیم خاردار دگر نیز برگذر
تا جلوه خُجند بهاری جوان دهد

زان سیم خاردار دگر هم گذاره کن
تا ناگهت بهار بخارا توان دهد

قالیچه ایست بافته از تار و پود جان
هر گوشه اش خبر ز یکی داستان دهد

اما چو نغز در نگری منظرش یکی ست
کاجزاش یاد از سنن باستان دهد

در زیر رنگ هاش یکی رنگ را ببین
رنگی که صد پیام ز یک آرمان دهد

گوید: یکی ست گوهر این خاک اگرچه یاد،
گاه از لنین و گاه ز نوشیروان دهد

گر خاک گشته در قدم لشکرِ تتار
ور "بوسه بر رکاب قزل ارسلان دهد" ،

اما همیشه ، در گذر لشکر زمان،
سعدیش عشق و حافظش امن و امان دهد

وانگه ز بهر پویه پاینده حیات
فردوسی اش روان و ره و کاروان دهد.

اسفند 1358
دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی

1 Comments:

ارسال یک نظر

<< باد صبا