باد صبا

چهارشنبه، فروردین ۱۷، ۱۳۸۴

زندگي 2

هوالمحبوب
سلام
میخوام بحث دیروزی رو ادامه بدم!
همونطور که تو مطلب قبلیم گفتم، من اصلاً نمیخوام کلاً ازدواج کردن رو نفی کنم.و این رو قبول دارم که شاید من کاملاً در اشتباه باشم. ولی این یه جریان واقعیه که ما هر روز داریم دور و بر خودمون میبینیمش. زن و شوهر هایی که کارشون به روزمرگی رسیده . زن و شوهر هایی که ( در بهترین حالت !) تمام همّ و غمشون چرخوندن چرخ زندگیه ( منظورم به معنای مادیشه) مادری که به این فکر میکنه که برای دختر کوچیکش بهترین امکانات رو فراهم کنه برای همین تا ساعت 4 عصر کار میکنه و اگر لازم باشه تا دیروقت. پدری که برای در رفاه بودن فرزندش غیر از کار رسمیش یکی یا دو تا کار جانبی هم میگیره و نتیجه اش این میشه که حتی وقتی تو خونه است داره پشت کامپیوترش کار میکنه. و اینها به تنهایی اصلاً بد نیستند ؛ قضیه از اونجایی دلخراش میشه که این پدر و مادر یادشون نمیاد آخرین باری که دوتایی و فقط به قصد گذروندن چند ساعت آرامش بخش با هم رفتن کوه، کی بوده!! انقدر درگیر زندگی میشن که خودشون رو و عشقشون رو فراموش میکنن و وقتی هم که بچه اونقدر بزرگ میشه که دیگه نیازی به مراقبت های اونها نداره، برای مشق عشق خیلی دیر شده...
لطفاً از حرفهای من برداشت غلط نکنید. من خودم عاشقانه بچه ها رو دوست دارم و فکر میکنم هیچ شادی به پای شادی یه مادر وقتی به کودکش نگاه میکنه نمیرسه. من هم میدونم که انتظار همسر رو کشیدن، پیش پیش براش چای آماده کردن، شام دلخواهش رو پختن، یا خریدن یه شاخه گل برای همسری که تو خونه انتظار آدم رو میکشه بهترین لحظات زندگی هر آدمی میتونه باشه. من هم فکر میکنم کوره راه زندگی رو در کنار یک همراه و همدل طی کردن ارزشمندترین تجربه هر انسانیه.
و مطمئنم که هستند زن و شوهر هایی که عاشقانه زندگی میکنند تا آخرین لحظه عمرشون.
ازدواج کردن هم، هرچی که باشه، اتفاقیه که به یه بار تجربه کردن میارزه!
قبول دارم که آینده رو خود ما تضمین میکنیم، اما قبول کنین تک تک دختر ها و پسرهایی که دارن ازدواج میکنن با غرور دم از آینده های تضمین شده ای میزنند که متاسفانه تعدادی از اونها به بیراهه میرسه.
این تجربه من نیست (!) اما اینو زیاد شنیدم که خیلی از فرمولهای عاشقی وقتی به زندگی زیر یه سقف میرسن عوض میشن. یعنی بودن کسانی که عاشق هم بودند ولی وقتی ازدواج کردند تازه به این نتیجه رسیدند که اگرچه میتونستند برای هم دوستان خوبی باشند ولی نمیتونند برای هم همسران خوبی هم باشند.
در انتهای همه " کاش " هایی که دوستمون تو مطلب قبلی کامنت گذاشت این رو هم اضافه میکنم که کاش همه دختر و پسر ها بتونند فرق دوستی و زندگی زناشویی رو بفهمند و بعد تصمیم بگیرند که آیا دوستیشون رو میتونند به پایه ای برای یه خانواده تبدیل کنند یا نه.
و کاش هر جوونی قبل از اینکه تصمیم بگیره ازدواج کنه با خودش خوب فکر کنه که برای چی میخواد این کارو بکنه!

هر آنکسی که درین حلقه نیست زنده به عشق
بر او نمـــــرده به فتـــــــــوای من، نماز کنیــــــــد

عاشق بودن بزرگترین موهبت خداونده.
.......................................................
لینکی که رو مطلب قبلی گذاشته شده بود دیدین؟ خیلی جالب بود! بخصوص اون قضیه "چیپس" !!!! خیلی حال کردم :)

6 Comments:

  • سلام
    ميدوني رئيس عزيز حسن شما اين كه داري به موضوع از بالاو باتسلط كامل نگاه مي كني و اين زمينه را براي تفكر عميق فراهم مي كند.مولوي درمورد خداشناسي ابتدا مثنوي را با «بشنو از ني ...»شروع مي كند و در مابعد عرفان و خداشناسي حقيقي را ارائه مي كند.بسياري از نويسنده هاي ديگر ابتدا مي نويسند«به نام خداوند ... و يا صورت هاي ديگر»و بعد از آن از همه چيز مي نويسند الا خدا و خداشناسي !!!!).خانواده هايي كه زندگي هايشان پس از مدتي به روزمره گي مي رسد به اين دليل است كه تعريف دقيق و صحيح از زندگي ندارند و به عبارت صحيح تر كسي به آنهااين تعاريف را ياد نداده است و در مورد اين مطلب كه بعضا" پدر يا مادر خانواده مي گويند ما براي آسايش فرزندانمان از خودگذشتي و ايثار مي كنيم،به نظر من اين يك غلط محض هست،چون هركسي حق حيات دارد و براي اين كه مادري بخواهد به فرزند خود خوبي و خدمت كند اول بايد حيات خود را تضمين كند تا اين كه بتواند به فرزند خود برسد.در مورد عشق جوانان!وابراز آن به هم ،بسياري از اين عشق ها كوركورانه و بدون منطق عقلي هست كه پس از مدتي هويت خود را ازدست داده و زمينه بروز اختلافات متعدد را فراهم مي آورند./موفق و سربلند باشيد

    نوشتة Anonymous ناشناس, در ساعت فروردین ۱۹, ۱۳۸۴ ۱۰:۰۹ قبل‌ازظهر  

  • سلام به همه!
    من هم بازي.
    من هم فكر ميكنم بايد تعريف از زندگي رو روشن كرد چون اين سوال يكي از موارديه كه من به خاطرش ايدزوو شدم.رييس بادصباييها موضوع خوبي رو مطرح كرده اگر خوابم نبره دوست دارم به نتيجه خوبي تو اين مورد برسم.

    نوشتة Blogger سپار, در ساعت فروردین ۱۹, ۱۳۸۴ ۱۰:۰۹ بعدازظهر  

  • من زوج خوشبختي رو ميشناسم كه چندين سال هست كه دارن عاشقانه با هم زندگي ميكنن ولي بچه ندارن .
    من زوج خوشبختي رو ميشناسم كه بعد از 8 سال دوستي در 40 سالگي ازدواج كردن و الان يه بچه 5 ساله خيلي ناز دارن ، وقتي ازشون ميپرسم از زندگي مشترك راضي هستيد ميگن : " البته ، چون ما هنوز هم با هم دوست هستيم " ، و هر دو هم كار ميكنن و مطمئن هستند كه زندگيشون هيچ وقت تكراري نميشه پس شايد لزومي نباشه بعد از ازدواج اسم ديگه اي روي هم بذاريم و براي هم دوست باقي بمونيم. هر چند اين موارد جزء نوادر هست ولي باز جاي اميدواريه :)
    و به قول رئيس عزيز کاش هر جوونی قبل از اینکه تصمیم بگیره ازدواج کنه با خودش خوب فکر کنه که برای چی میخواد این کارو بکنه!

    نوشتة Anonymous ناشناس, در ساعت فروردین ۲۱, ۱۳۸۴ ۱:۲۲ بعدازظهر  

  • راز عشق رو همون زوج خوشبخت درک کردند.اینکه بعد از ازدواج هنوز با هم دوست هستند نه لزوماً مالک جسم و روح همدیگه...
    این خیلی مهمه که ما بفهمیم ازدواج کردن نباید بندی باشه به دست و پای ما، بلکه باید مقدمه ای باشه برای پرواز ...

    نوشتة Blogger توسن, در ساعت فروردین ۲۱, ۱۳۸۴ ۷:۴۴ بعدازظهر  

  • راز عشق رو همون زوج خوشبخت درک کردند.اینکه بعد از ازدواج هنوز با هم دوست هستند نه لزوماً مالک جسم و روح همدیگه...
    این خیلی مهمه که ما بفهمیم ازدواج کردن نباید بندی باشه به دست و پای ما، بلکه باید مقدمه ای باشه برای پرواز ...

    نوشتة Blogger توسن, در ساعت فروردین ۲۱, ۱۳۸۴ ۷:۵۰ بعدازظهر  

  • من كه ميدانم شبي عمرم به پايان ميرسد
    نوبت خاموشي من سهل و آسان مي رسد
    من كه مي دانم تا سر ، گرم بزم هستي ام
    مرگ ويران گر چه بي رحم و شتابان مي رسد
    پس چرا!
    پس چرا عاشق نباشم!

    نوشتة Anonymous ناشناس, در ساعت فروردین ۲۳, ۱۳۸۴ ۱۰:۲۵ قبل‌ازظهر  

ارسال یک نظر

<< باد صبا