باد صبا

سه‌شنبه، فروردین ۲۳، ۱۳۸۴

ملکی کلاس

چند روزی را که غیبت داشتم مشهد بودم . جای همتان خالی بود و البته به جای دلتنگی های همتان آنجا یادتان کردم .پنجشنبه صبح رسیدم مشهد و هنوز نرسیده راهی تربت حیدریه و کاشمر شدم . از خود مشهد تا تربت ، کنار جاده پر بود از زائرینی که از شهرهای مختلف استان خراسان پای پیاده به زیارت حرم حضرت رضا می آمدند و در این میان همت پیر زنها مثال زدنی بود . دست کم هفتاد هشتاد پیرزن بالای هفتاد سال را در این راه دیدم که چادر به کمر بسته جلوتر از هر دسته ای تر و فرز راه می رفتند . قبل ترها که امثال اینها را در تلویزیون می دیدم ، با خودم فکر می کردم اینها دست کم پانصد سال از زمان خودشان عقب ترند ،زیرا زمانی که در ینگه دنیا برای تیمن و تبرک سبزه عیدشان را سیزده بدر می روند و در مریخ می اندازند دیگر کیلومترها را پیاده گز کردن محلی از اعراب ندارد . اما انصافا آنجا آنقدر از دیدن این کاروان ها جو زده شدم که چند دفعه ای به سرم زد که بی خیال کاشمر شوم و از همینجا با دسته به سمت مشهد پیاده برگردم .
........
جمعه ظهر میزبان مان آمد و گفت که برای پرواز ساعت 10:30 شب بلیط گرفته است و بلیط هایمان از نوع فرست کلاس است و البته این فرست کلاسش را اقلا ده دوازده دفعه ای تکرار کرد . گفتم که این سوسول بازی ها مال خارجی هاست عمرا در پرواز های داخلی از این مسخره بازی ها نداریم . گفت که نه ، تو نمی دانی ، خدمات ویژه دارد و چه وچه دارد و ...
خلاصه راهی فرودگاه شدیم . این اولین باری بود که اینقدر احساس می کردم آدم مهمی هستم و خیلی هم پول دار . بهر حال فرست کلاسی گفتند ، بیزینس کلاسی گفتند ، ... ما هم تمام سعی مان را می کردیم که ادای آدم های خیلی مهم را در بیاوریم .یعنی آدم های خیلی خیلی مهم .
از حدود دو ساعت تاخیر پرواز که بگذریم ، بعد از باز شدن گیت رفتیم سوار بشویم دیدیم سوارمان نمی کنند . گفتیم چرا ؟ گفتند که کسانی که بلیط شان فرست کلاس است بنشینند آخر از همه یک اتوبوس ویژه برای بردن آنها به پای پرواز می آید . ما هم خوشحال که بالاخره می توانیم یک چشمه از آن خدمات ویژه را ببینیم ، منتظر نشستیم . بعد از یک چیزی حدود نیم ساعت که تمامی مسافرها سوار شدند یک اتوبوس آمد از همان اتوبوس هایی که ده سال پیش برای رفتن به دبیرستان در خط خراسان-هفت تیر سوار می شدم . گفتند سوار همین باید بشوید . خوب حتما خدمات ویژه بود دیگر . سوار اتوبوس شدیم ،چند دقیقه بعد مسئول پرواز متوجه شد که تعداد افراد داخل اتوبوس دو نفر از تعداد مسافران فرست کلاس بیشتر است ، در نتیجه حس پوآرو بازی حضرت آقا گل کرد و شروع کرد به چک کردن بلیط ها تا عاقبت آن دو نفر را پیدا کرد و از اتوبوس بنز مدل ده سال پیش ایران خودرو پیاده کرد و با یک پاترول شیک تا پای پرواز برد !! تقریبا اینجا بود که من معنی فرست کلاس را در ایران داشتم می فهمیدم .
هوا سرد بود و ما هم ده دقیقه ای بود که در اتوبوس نشسته بودیم و شاکی که چرا اتوبوس راه نمی افتد ، که مسئول پرواز گفت نه اینکه شما اتوبوس آخرید ، چند نفری از پرواز جا مانده اند که دارند می رسند ، باید صبر کنیم تا آنها را هم با خودمان ببریم !! دوباره با خودم گفتم خوب حتما این هم حکمتی داشته است ، مثلا شاید فرست کلاسها می توانند به جای استفاده از هوای گرم اما خفه ی داخل هواپیما ، از هوای یخ اما آزاد استفاده کنند !!!
خلاصه بعد مدتی سر و کله ی آن چند نفر هم پیدا شد و ما بعد از دقیقا یک ساعت مسافت صد متری را تا پای پرواز طی کردیم . هواپیما بوئینگ 747 بود . خوب ما هم خیلی لردی رفتیم و سر جایمان نشستیم ، منتظر خدمات ویژه !!! نیم ساعتی گذشت از خدمات ویژه خبری نشد که هیچ ، اقلا یکی نیامد بپرسد که اصلا خرتان به چند . بعد هم شام تمام مسافرین را دادند الا قسمت فرست کلاس را . ما هم گشنه ی گشنه ، مثل الیور توییست این عقبی هایی را که شام می خوردند نگاه می کردیم . یک ربع دیگر هم گذشت تا بالاخره سر و کله ی سرمهماندار پیدا شد ، شصتم خبر دار شد که این طرف دیگر خود خدمات ویژه است ... غرق در این فکر بودم که سر مهماندار بلیط مسافرین فرست کلاس را جمع کرد و فقط یک جمله روی آن نوشت : (( به علت عدم وجود سرویس ، مابه التفاوت مسترد گردد ))
در پناه حق
هری پاتر