بر بال سیمرغ
هوالمحبوب
سلام. همونطور که میدونید ... یا شایدم نمیدونید (!) امروز روز بزرگداشت عطار نیشابوری است. منطق الطیر رو ورق میزدم، یکی دو تا حکایت جالب دیدم.
...................................................
***در تعصب گوید: در خواست پیغمبر از پروردگار که کار امتش را به او بسپارد
سید عالم بخواسـت از کردگار / گفت کار امتم با من گذار
تا نیـــابد اطلاعـــــی هیچ کس / بر گناه امت من یک نفس
حق تعالی گفتش ای صدر کبار / گر ببینی آن گناه بی شمار
تو نـداری تاب آن حیــران شوی / شرم داری وز میان پنهان شوی
تو نـداری تاب چنـــدانی گـــنــاه / امت خود را رها کن با اله
گر تو میخواهی که کس را در جهان / از گناه امتت نبود نشان
من چنان می خواهم ای عالی گهر / کز گنه شان هم ترا نبود خبر
تو بنــــه پــای از میان رو با کنار / کار امت روز و شب با من گذار
کار امت چون نه کار مصطفاست / کی شود این کار از حکم تو راست
می مکن حکم و زفان کوتاه کن / بی تعصّب باش و عزم راه کن
...
..................................................
***بیان وادی توحید: حکایت عاشقی که در پی معشوق خود را در آب افکند
از قــضا افتــاد معشـــوقی در آب / عاشقش خود را درافکند از شتاب
چون رسیدند آن دو تن با یک دگر / این یکی پرسید از آن کای بی خبر
گـــر من افــتـــادم در آن آب روان / از چه افکندی تو خود را در میان
گــفـت من خود را در آب انداختم / زانک خود را از تو می نشناختم
روزگاری شد که تا شد بی شکی / با تویّ تو یکیّ من یکی
تو مــنی یا من توام، چند از دوی / با توام من، یا توام، یا تو تویی
چون تو من باشی و من تو بر دوام / هردو تن باشیم یک تن والسلام
تا تویی بر جاست در شرکست یافت / چون دوی برخاست توحیدت بتافت
تو درو گــــــم گرد، توحـید این بود / گم شدن کم کن تو، تفرید این بود
یا حق
سلام. همونطور که میدونید ... یا شایدم نمیدونید (!) امروز روز بزرگداشت عطار نیشابوری است. منطق الطیر رو ورق میزدم، یکی دو تا حکایت جالب دیدم.
...................................................
***در تعصب گوید: در خواست پیغمبر از پروردگار که کار امتش را به او بسپارد
سید عالم بخواسـت از کردگار / گفت کار امتم با من گذار
تا نیـــابد اطلاعـــــی هیچ کس / بر گناه امت من یک نفس
حق تعالی گفتش ای صدر کبار / گر ببینی آن گناه بی شمار
تو نـداری تاب آن حیــران شوی / شرم داری وز میان پنهان شوی
تو نـداری تاب چنـــدانی گـــنــاه / امت خود را رها کن با اله
گر تو میخواهی که کس را در جهان / از گناه امتت نبود نشان
من چنان می خواهم ای عالی گهر / کز گنه شان هم ترا نبود خبر
تو بنــــه پــای از میان رو با کنار / کار امت روز و شب با من گذار
کار امت چون نه کار مصطفاست / کی شود این کار از حکم تو راست
می مکن حکم و زفان کوتاه کن / بی تعصّب باش و عزم راه کن
...
..................................................
***بیان وادی توحید: حکایت عاشقی که در پی معشوق خود را در آب افکند
از قــضا افتــاد معشـــوقی در آب / عاشقش خود را درافکند از شتاب
چون رسیدند آن دو تن با یک دگر / این یکی پرسید از آن کای بی خبر
گـــر من افــتـــادم در آن آب روان / از چه افکندی تو خود را در میان
گــفـت من خود را در آب انداختم / زانک خود را از تو می نشناختم
روزگاری شد که تا شد بی شکی / با تویّ تو یکیّ من یکی
تو مــنی یا من توام، چند از دوی / با توام من، یا توام، یا تو تویی
چون تو من باشی و من تو بر دوام / هردو تن باشیم یک تن والسلام
تا تویی بر جاست در شرکست یافت / چون دوی برخاست توحیدت بتافت
تو درو گــــــم گرد، توحـید این بود / گم شدن کم کن تو، تفرید این بود
یا حق
3 Comments:
همون كامنتي كه تو مطلب قبلي گذاشتم
نوشتة
harry potter, در ساعت فروردین ۲۵, ۱۳۸۴ ۹:۴۱ بعدازظهر
سلام به بر و بچه های عزیز باد صبا. از لطف و محبت همگیتون ممنون.
آزاده جون شیرینی شما محفوظه . ما کوچیک شما هم هستیم. یا حق.
نوشتة
ناشناس, در ساعت فروردین ۲۶, ۱۳۸۴ ۲:۰۲ قبلازظهر
! هری خان کامنت مطلب قبلیت چه ربطی به این مطلب داشت؟!!
نوشتة
توسن, در ساعت فروردین ۲۶, ۱۳۸۴ ۸:۲۲ بعدازظهر
ارسال یک نظر
<< باد صبا