باد صبا

یکشنبه، خرداد ۰۸، ۱۳۸۴

هری بیک 2

من که نتوانستم بخوابم . لصلا اگر این چند خط را کامل نکنم تا صبح کابوس می بینم . از بچه گی عادتم این بود وقتی کاری را شروع می کردم تا فیها خالدونش را در نمی آوردم ول کن قضیه نبودم و البته القاب زیادی را هم از این بابت کسب مرده ام مثل خُره ، سیریش ، سمج و ...
بگذریم . هروقت کوه می رفتم به این فکر می کردم که ای کاش یک تفنگ دوربین دار داشتم و می توانستم از بالای کوه پایین را نشانه بگیرم و بزنم . بعید است که کسی با من کوه آمده باشد و این جمله را از من نشنیده باشد !! اما اینبار که در مسیر کاشان به ابیانه می رفتیم به این نتیجه رسیدم که چه لذتی دارد اگر آدم یک تفنگ سرپر داشته باشد و بزند به دل این کوه ها و یاغی شود . و خوب چون هیچ کاری آسانش صفایی ندارد ، از این روست که زحمت پر کردن و نشانه گیری با تفنگ سرپر شرف دارد به داشتن تفنگ دوربین دار .
و چه می فهمند غالب مردم که لذت یاغی شدن چیست ؟! لذت با مرگ زندگی کردن ، لذت زنده ماندن پس از اضطراب مردن ، لذت پیروزی در حال شکست ، ...
خلاصه بنایمان این شد که چند عددی تفنگ سر پر ، تنبان بق بقی ، کلاه نمدی و ... گیر بیاوریم و یاغی شویم . البته سه جلدمان را هم از(( هری پاتر)) به ((هری بیک)) عوض می کنیم .
اما اینکه کی می رویم را باید بگویم که اول باید آذوقه ی شش ماهمان را جمع کنیم بعد و خوب انصاف بدهید که جمع کردن این مقدار آذوقه کار راحتی نیست ، اما به زودی این کار را هم خواهیم کرد . فقط می ماند تهیه ی یک قلیان ناصر الدین شاهی .

3 Comments:

ارسال یک نظر

<< باد صبا