سفر نامه
هوالمحبوب
سلام:)میبینیم که بازار شیرینی به شدت گرم است!!
جای همه رفقا خالی این پنجشنبه و جمعه در معیت خانواده گرامی رفته بودیم سمت نیاسر و مشهد اردهال و ابیانه ، به قصد سیاحت . البته اولش به ما گفتند میرویم کاشان ولی تنها جایی که نرسیدیم ببینیم همین کاشان بود!!!!
بسیار فرح بخش بود و برای ما شهریانِ دِه ندیده (!) بسیار هیجان انگیز!!
جاده های خشک کویری، هُرم گرما که هنوز تابستان نشده خودنمایی میکرد، عطر بهشتی گلهای محمدی، خنکی سایه درختان باغ ...
در مشهد اردهال مرقد علی ابن محمد باقر(ع) را زیارت کردیم و کنار چینی نازک تنهایی سهراب نشستیم و خواندیم:
من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هشیار است
نکند اندوهی سر رسد از پس کوه ؛
در گلستانه چه بوی علفی میاید ...
و چقدر غریب بود مزار سهراب ... یاد مزار مهدی اخوان ثالث افتادم در طوس که او هم غریب خفته ...
شقایق های وحشی را بسیار دیدیم و با خودمان زمزمه کردیم که: تا شقایق هست ...
بعد مسیر را ادامه دادیم تا نیاسر ... از یک آتشکده به جا مانده از دوره ساسانی دیدن کردیم که ماجرای ساختنش جالب بود. گویا اردشیر بابکان (اگر اشتباه نکنم) بعد از پیروزی یافتن بر دشمن از این مسیر میگذشته، برای استراحت توقف میکند.رودی از آنجا میگذشته که از یک آبشار سرچشمه میگرفته ( گویا آبشار هنوز جاری است. ما دیگر فرصت نداشتیم برویم ببینیم!) درختان سرسبز چشمها را نوازش میداده و باد خنکی هم در آن منطقه میوزید.( مدتی هم که ما آنجا بودیم نسیم فرح بخش بهاری در جریان بود.)
اردشیر میگوید اینجا آب زلال جریان دارد ، هوای فرح بخشی دارد و خاکِ پاک. شایسته است که آتشکده ای بسازیم تا چهار عنصر طبیعت کنار هم در اینجا جمع شوند.
اینطور میشود که دستور میدهد آتشکده ای بنا کنند و آتش در آن بیفروزند. نکته جالب در مورد این آتشکده این بود که از چهار طرف باز بود . یعنی آتش بین چهار دیوار محبوس نبود. ( بر خلاف آتشکده هایی که به قصد اجرای مراسم مذهبی ساخته شده اند) و به این ترتیب چهار عنصر طبیعت کنار هم گرد آمدند.
پاک و منزه است پروردگارم که آب به لطفِ اشاره او جریان یافت.
پاک و منزه است پروردگارم که باد به امر و فرمان او وزیدن گرفت.
پاک و منزه است پروردگارم که خاک به خواست او سکون و آرامش یافت.
پاک و منزه است پروردگارم که آتش به برکت نور وجود او شعله برکشید.
از آنجا رفتیم به سمت نطنز و ... ادامه دادیم تا رسیدیم به روستایی در دل کوهها به نام " بید هِند " یک روستای دور افتاده ولی بسیار مصفّا . آنجا آنقدر به نظرمان دور افتاده بود که از دیدن تیرهای چراغ برق در روستا تعجب کردیم!!!
آنجا احساس آرامش در هوا موج میزد ، هیچ کدام از دغدغه های زندگی شهری مزاحم فکر کردن آدم نمیشد. (حتی تلفن همراه!! ) البته بجز بعضی افکار سمج !! که اگر روی کره ماه هم قدم بزنی این افکار دست از سرت بر نمیدارند، بیدهند که جای خود دارد!!!
یک حس دیگری که من آنجا داشتم، احساس قدمت بود!! فضا به شدت کهن بود. دوست عزیزی که شب مهمان خانه اش بودیم میگفت در گورستان این روستا قبر هایی هست که به نظر میاید از دوره های پیش از اسلام مانده باشد!
جای همه شما خالی.
صبح جمعه حرکت کردیم به سمت ابیانه . روستایی کهن و زیبا با مردمی خونگرم . بازدید از ابیانه رو به همه شما پیشنهاد میکنم.
این اولین سفر من در سال 84 بود!! برای خودم آرزو میکنم تا پایان سال چنین بادا!!
امیدوارم شما هم روزهای خوبی رو پشت سر بگذارید و روزهای بهتری پیش رو داشته باشید.
این بود سفر نامه من! تا برنامه بعدی، خدا نگهدار!
پ.ن:از هر نوع شیرینی یا برنامه تفریحی که از طرف هر نوع بائوباب تدارک دیده بشه استقبال میکنم.
پ.ن2: پیشنهاد تغییر نام کلوپ "با مرامها" به "کلوپ راهزنان سر گردنه" پیشنهاد جالبیست!!!
سلام:)میبینیم که بازار شیرینی به شدت گرم است!!
جای همه رفقا خالی این پنجشنبه و جمعه در معیت خانواده گرامی رفته بودیم سمت نیاسر و مشهد اردهال و ابیانه ، به قصد سیاحت . البته اولش به ما گفتند میرویم کاشان ولی تنها جایی که نرسیدیم ببینیم همین کاشان بود!!!!
بسیار فرح بخش بود و برای ما شهریانِ دِه ندیده (!) بسیار هیجان انگیز!!
جاده های خشک کویری، هُرم گرما که هنوز تابستان نشده خودنمایی میکرد، عطر بهشتی گلهای محمدی، خنکی سایه درختان باغ ...
در مشهد اردهال مرقد علی ابن محمد باقر(ع) را زیارت کردیم و کنار چینی نازک تنهایی سهراب نشستیم و خواندیم:
من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هشیار است
نکند اندوهی سر رسد از پس کوه ؛
در گلستانه چه بوی علفی میاید ...
و چقدر غریب بود مزار سهراب ... یاد مزار مهدی اخوان ثالث افتادم در طوس که او هم غریب خفته ...
شقایق های وحشی را بسیار دیدیم و با خودمان زمزمه کردیم که: تا شقایق هست ...
بعد مسیر را ادامه دادیم تا نیاسر ... از یک آتشکده به جا مانده از دوره ساسانی دیدن کردیم که ماجرای ساختنش جالب بود. گویا اردشیر بابکان (اگر اشتباه نکنم) بعد از پیروزی یافتن بر دشمن از این مسیر میگذشته، برای استراحت توقف میکند.رودی از آنجا میگذشته که از یک آبشار سرچشمه میگرفته ( گویا آبشار هنوز جاری است. ما دیگر فرصت نداشتیم برویم ببینیم!) درختان سرسبز چشمها را نوازش میداده و باد خنکی هم در آن منطقه میوزید.( مدتی هم که ما آنجا بودیم نسیم فرح بخش بهاری در جریان بود.)
اردشیر میگوید اینجا آب زلال جریان دارد ، هوای فرح بخشی دارد و خاکِ پاک. شایسته است که آتشکده ای بسازیم تا چهار عنصر طبیعت کنار هم در اینجا جمع شوند.
اینطور میشود که دستور میدهد آتشکده ای بنا کنند و آتش در آن بیفروزند. نکته جالب در مورد این آتشکده این بود که از چهار طرف باز بود . یعنی آتش بین چهار دیوار محبوس نبود. ( بر خلاف آتشکده هایی که به قصد اجرای مراسم مذهبی ساخته شده اند) و به این ترتیب چهار عنصر طبیعت کنار هم گرد آمدند.
پاک و منزه است پروردگارم که آب به لطفِ اشاره او جریان یافت.
پاک و منزه است پروردگارم که باد به امر و فرمان او وزیدن گرفت.
پاک و منزه است پروردگارم که خاک به خواست او سکون و آرامش یافت.
پاک و منزه است پروردگارم که آتش به برکت نور وجود او شعله برکشید.
از آنجا رفتیم به سمت نطنز و ... ادامه دادیم تا رسیدیم به روستایی در دل کوهها به نام " بید هِند " یک روستای دور افتاده ولی بسیار مصفّا . آنجا آنقدر به نظرمان دور افتاده بود که از دیدن تیرهای چراغ برق در روستا تعجب کردیم!!!
آنجا احساس آرامش در هوا موج میزد ، هیچ کدام از دغدغه های زندگی شهری مزاحم فکر کردن آدم نمیشد. (حتی تلفن همراه!! ) البته بجز بعضی افکار سمج !! که اگر روی کره ماه هم قدم بزنی این افکار دست از سرت بر نمیدارند، بیدهند که جای خود دارد!!!
یک حس دیگری که من آنجا داشتم، احساس قدمت بود!! فضا به شدت کهن بود. دوست عزیزی که شب مهمان خانه اش بودیم میگفت در گورستان این روستا قبر هایی هست که به نظر میاید از دوره های پیش از اسلام مانده باشد!
جای همه شما خالی.
صبح جمعه حرکت کردیم به سمت ابیانه . روستایی کهن و زیبا با مردمی خونگرم . بازدید از ابیانه رو به همه شما پیشنهاد میکنم.
این اولین سفر من در سال 84 بود!! برای خودم آرزو میکنم تا پایان سال چنین بادا!!
امیدوارم شما هم روزهای خوبی رو پشت سر بگذارید و روزهای بهتری پیش رو داشته باشید.
این بود سفر نامه من! تا برنامه بعدی، خدا نگهدار!
پ.ن:از هر نوع شیرینی یا برنامه تفریحی که از طرف هر نوع بائوباب تدارک دیده بشه استقبال میکنم.
پ.ن2: پیشنهاد تغییر نام کلوپ "با مرامها" به "کلوپ راهزنان سر گردنه" پیشنهاد جالبیست!!!
5 Comments:
اميدوارم خوش گذشته باشه.
اينطرفي كه شما رفتين طرف خوش آب و هواي كاشونه اما اگه از اون طرف ميومدين و به سمت كوير حركت ميكردين اونموقع معناي كوير رو درك ميكرديد. صبح با نور شديد آفتاب از خواب بيدار ميشي (تا ساعت 5-5.5 بيشتر نميتوني بخوابي) هواي خنك و مطبوع. كمكم هوا رو به گرما ميره و نزديك ساعت 12 ديگه نميتوني پات رو از خونه بيرون بگذاري. ساعت 2 كه ميشه وقتي از خونه بيرون ميآي آسفالت كف خيابون كف كفشت رو در بر ميگيره و تخم مرغي كه يادت رفته از آشيونه مرغ برداري كاملا درون پوسته پخته ميشه (اين رو من به چشم خودم ديدم كه گفتم)
اين موقع است كه آدم معناي واقعي سايه رو ميفهمه. وقتي تو اون حرارت آفتاب يك درخت پيدا كني و زير درخت بخرامي تازه ميفهمي درخت چيه و سايه معنيش چيه.
دوباره عصر هوا رو به خنكي ميره و بعد...
اونموقع دلتون ميخواست ساعتهايي از شب زير اون سقف آسمون دراز بكشي و به آسمون پر از ستاره و كهكشان راه شيري چشم بدوزي. اونموقع بود كه اصلا دلت نميخواست خورشيد طلوع كنه. اونموقع بود كه عظمت خدا رو با تمام وجود ميديدي. (والبته كنارش چاشني شب، سكوت، كوير، شجريان هم بيجا نيست)
نيمه شب هوا چنان سرد ميشه كه اصلا نميتوني با گرماي روزش مقايسه كني.
اين شب و اون روز و آن سايه كه خنكاش از گرماي آفتابه و نه گرماي دود ماشين رو با هيچ چيز ديگه عوض نميكنم.
آخ امتحانا كي تموم ميشي تا من دهاتي شهر نديده!!! كوچ كنم و برم و لذت تابستان رو اونجا خونه مادربزرگ كه شبهاش وسط درختان داخل حياط يا روي پشت بام و ظهرهاش در زيرزمين سردخون واقعا لذت بخشه بچشم.
پ.ن:
1- ده ما همونطرفهاست وسط كوير، اونطرف تر از آقا علي عباس و از همه دنيا تاريخي تر. اومدين حتما سر بزنيد.
2- در ضمن تو ده ما گنج هم هست. هركي خواست با مدرك و دليل جاش رو نشون ميدم حتي ميراث فرهنگي هم ميدونه اما دل شير ميخواد آوردنش. هركي ميخواد بياد نشونش ميدم.
نوشتة
بائوباب, در ساعت اردیبهشت ۳۱, ۱۳۸۴ ۶:۱۰ بعدازظهر
سلام حاج خانم!!!
از اونجا كه من خيلي آدم حسودي هستم عجيب پايه شدم اونورا يك سري بزنم ، پس بائو باب جان كه با كوير حال ميكنه برنامه اش رو بچينه.
از شما تعجب مي كنم !! هنوز از جانب كلوپ كه به شما مخاطره اي وارد نشده چرا با بائوباب هم نظر شدين؟؟ راستي مگه چند نوع بائوباب داريم كه شما از انواعش صحبت ميكنيد؟
من به عنوان يكي ازاعضاي مرد كلوپ بامرامها از همنشيني و هم كلوپ بودن با بائوباب جان بسيار مشعوف و مسرورم
نوشتة
سپار, در ساعت اردیبهشت ۳۱, ۱۳۸۴ ۷:۱۹ بعدازظهر
رئيس با عرض شرمندگي و البته ابراز همدردي به خاطر مصيبت پيش آمده كه شما نتوانستيد بريد به تئاتر! ولي نشستم هر هر خنديدم. خداييش ديدي اين اتفاقات خيلي وحشتناكه ها!آدم مي سوزه ناجور ولي خب خنده دار هم هست ديگه:)حالا تو فكر كن اجراي آخر هم بوده. مي دوني من هم كه دو شنبه با دوستام رفتم يه سريشون دير رسيدن موندن پشت در. فرداش كه باز بليط گرفتن برن منم دوباره رفتم:) ولي خب شانس داشتن اونا كه روز آخر نبود. بعد از اون مطلب بائوباب تو مجنون تو هم اينو گفتي آي من غش كرده بودم از خنده:)) با كمال همدردي و شرمندگي البته...=))
نوشتة
ناشناس, در ساعت خرداد ۰۱, ۱۳۸۴ ۸:۲۷ قبلازظهر
امیدوارم سفر خوش گذشته باشه. من که این فرصت رو پنجشنبه از دست دادم. از اون موقع هم هی دارم حرص می خورم.
نوشتة
ناشناس, در ساعت خرداد ۰۱, ۱۳۸۴ ۹:۱۹ قبلازظهر
ايدزوو جان اينم سوال شد تو ميپرس:
هر نوع بائوباب يعني هر خري ميخواد باشه فرقي نميكنه حتي اگه بائوباب باشه :))
نوشتة
بائوباب, در ساعت خرداد ۰۲, ۱۳۸۴ ۱۲:۲۳ بعدازظهر
ارسال یک نظر
<< باد صبا