باد صبا

چهارشنبه، خرداد ۰۴، ۱۳۸۴

خدایم لا به لای توفان بود.

هوالمحبوب

     پسر نوح به خواستگاری دختر هابیل رفت. دختر هابیل جوابش کرد و گفت : نه، هرگز، همسری ام را سزاوار نیستی؛ تو با بدان بنشستی و خاندان نبوتت گم شد. تو همانی که بر کشتی سوار نشدی. خدا را نادیده گرفتی و فرمانش را. به پدرت پشت کردی، به پیمان و پیامش نیز.
غرورت، غرقت کرد. دیدی که نه شنا به کارت آمد و نه بلندی کوهها!
      پسر نوح گفت: اما آن که غرق میشود، خدا را خالصانه تر صدا میزند، تا آن که بر کشتی سوار است. من خدایم را لا به لای توفان یافتم، در دل مرگ و سهمگینی سیل.
      دختر هابیل گفت: ایمان پیش از واقعه به کار می آید. در آن هول و هراسی که تو گرفتار شدی، هر کفری بدل به ایمان می شود. آن چه تو به آن رسیدی، ایمان به اختیار نبود، پس گردنی خدا بود که گردنت را شکست.
      پسر نوح گفت: آنها که بر کشتی سوارند اَمنَند، و خدایی کجدار و مریز دارند که به بادی ممکن است از دستشان برود.من اما آن غریقم که به چنان خدایی رسیدم که با چشمان بسته نیز میبینمش و با دستان بسته نیز لمسش میکنم.خدای من چنان خطیر است که هیچ توفانی آنرا از کفم نمی برد.
      دختر هابیل گفت: باری، تو سرکشی کردی و گناهکاری.گناهت هرگز بخشیده نخواهد شد.
      پسر نوح خندید و خندید و خندید و گفت: شاید آنکه جسارت عصیان دارد، شجاعت توبه نیز داشته باشد. شاید آن خدا که مجال سرکشی داد، فرصت بخشیده شدن هم داده باشد!
      دختر هابیل سکوت کرد و سکوت کرد و آنگاه گفت: شاید. شاید پرهیزکاری من به ترس و تردید آغشته باشد، اما نام عصیان تو دلیری نبود. دنیا کوتاه است و آدمی کوتاهتر. مجال آزمون و خطا نیست.
      پسر نوح گفت : به این درخت نگاه کن. به شاخه هایش. پیش از آنکه دستهای درخت به نور برسند، پاهایش تاریکی را تجربه کرده اند.گاهی برای رسیدن به نور باید از تاریکی عبور کرد.گاهی برای رسیدن به خدا باید از پل گناه گذشت ...
من اینگونه به خدا رسیدم. راه من اما راه خوبی نیست. راه تو مطمئن تر دختر هابیل!
      پسر نوح این را گفت و رفت. دختر هابیل تا دوردستها تماشایش کرد و سال هاست که منتظر است و سال هاست که با خود میگوید: آیا همسریش را سزاوار بودم؟


عرفان نظر آهاری ، چلچراغ 142

6 Comments:

  • قربان شما:) بذار تو بار و بنديلم ببينم چه فيلم و كتابي پيدا ميشه كه هم كوتاه باشه هم به درد بخور:) بعد اينكه اين داستانه معركه بود. معركه. يادم باشه پست كه نوشتم لينكش رو بذارم. خيلي قشنگ بود. از معدود داستانهايي كه تو اين سبك نوشته ميشه و پرسش و پاسخ خوب جلو ميره. عالي بود انتخابت:)

    نوشتة Anonymous ناشناس, در ساعت خرداد ۰۴, ۱۳۸۴ ۳:۰۲ بعدازظهر  

  • كم نظير بود. فقط همين!

    نوشتة Blogger بائوباب, در ساعت خرداد ۰۴, ۱۳۸۴ ۳:۱۴ بعدازظهر  

  • خیلی قشنگ بود . شاید میشه گفت از اون معدود نوشته هایی بود که جملاتش رو هی برای خودم تکرار مجدد کردم.

    نوشتة Anonymous ناشناس, در ساعت خرداد ۰۴, ۱۳۸۴ ۳:۱۵ بعدازظهر  

  • من از كار پسره كه اصلا منت نكشيد خوشم اومد هرچند كه پسر ناخلف نوح باشه.تا هست دختر اين نشد يكي ديگه.تازه نويسنده حرفي از حقوق و تحصيلات و دارايي پسر نوح نزده بود شايد به خاطر اين موارد نه شنيده بوده، ايمان بهانه است.
    يك سوال چرا سه نفر قبلي مشابه هم نظر دادن؟؟ يك مقدار خودكفا باشيد و مختون رو تكون بديد و از روي دست هم تقلب نكنيد.

    نوشتة Blogger سپار, در ساعت خرداد ۰۵, ۱۳۸۴ ۱۲:۲۴ قبل‌ازظهر  

  • سلام
    خیلی خوب بود
    ولی خداکنه تعریف دیگران باعث انتخاب راه نشه. هر چند، چند وقته بدجوری تو این فکرم که نمی‌شه:)
    --
    میثم

    نوشتة Anonymous ناشناس, در ساعت خرداد ۰۵, ۱۳۸۴ ۸:۰۱ بعدازظهر  

  • سلام
    زمانی فکر میکردم راهی که میروم اشتباه زیاد داشته ... شاید اصلاً راه درستی نباشه ... حالا بعد از این همه اشتباه و ندونم کاری و سرکشی ، کی جرات برگشتن داره ؟ هرچند که من پیرو خواجه عبدالله انصاریم که میگه: خدایا آفریدی ما را رایگان ؛ و روزی دادی ما را رایگان ؛ بیامرز ما را رایگان ، که تو خدایی نه بازارگان !
    وقتی این متن رو خوندم ... نمیدونم، اما شدیداً با پسر نوح احساس همفکری میکردم ...که شاید آن خدا که مجال سرکشی داد، فرصت بخشیده شدن هم داده باشد!
    و ... آنها که بر کشتی سوارند اَمنَند، و خدایی کجدار و مریز دارند که به بادی ممکن است از دستشان برود.من اما آن غریقم که به چنان خدایی رسیدم که با چشمان بسته نیز میبینمش و با دستان بسته نیز لمسش میکنم.خدای من چنان خطیر است که هیچ توفانی آنرا از کفم نمی برد ... هرچند که راه دختر هابیل مطمئن تر باشد...
    من جملات این متن را بارها و بارها خواندم ...
    فیلم مارمولک رو نمیدونم ولی فکر نمیکنم این طرز فکر خطرناک باشه، چون گناه کردن رو ترویج نمیکنه! فقط بسیار تاکید داره که وقتی گناه حادث شد نباید نا امید بشیم.

    نوشتة Blogger توسن, در ساعت خرداد ۰۷, ۱۳۸۴ ۶:۰۱ بعدازظهر  

ارسال یک نظر

<< باد صبا