باد صبا

پنجشنبه، خرداد ۱۲، ۱۳۸۴

شمر آباد

آسمان از ترک آباد نوشت و البته وقتی گوشه های ایران را بگردی نمونه های عجیبی از روابط انسانی را می بینی که در هیچ مکتوبی نیامده است . در هیچ کدام از کتاب های مشرق شناسان غربی و ایران شناسان عرب ندیدم که توجهی کرده باشند به این روابط انسانی و بیشتر آنچه نوشته اند روبنایی است از یک قلعه ی تودرتوی کهن .
به واسطه ی نوشته ی آسمان خاطره ای یاد آمد از همین روابط پیچیده ی انسانی . چندی پیش کاری داشتیم در رابطه ی موسیقی . فردی را از مازندران آوردند مسلط به موسیقی ، تا برای ما این کار را انجام بدهد . خلاصه بعد از صحبت در رابطه با کار یکی از بچه ها گفت که این آقا مداح امام حسین هم هست . ما هم از خدا خواسته گفتیم که برای تبرک شروع کار کمی مدح امام حسین را بخواند و او هم شروع کرد به مدح حضرت ( البته با لهجه ی مازنی ). بعد از این مداحی یکی گفت هیچ میدانی که جد این آقا به شمر می رسد ؟؟! من هم با خنده گفتم :(( بنده ی خدا را دست نیندازید ، مگر می شود نسل شمر مداح امام حسین بشود ؟؟!! )) که این آقای مداحِ موسیقی دان با یک قیافه ی خجالت زده ای گفت که فلانی راست می گوید ، جد من به شمر می رسد . ما را می گویی از یک طرف اعصاب سمپاتیک و پاراسمپاتیک مان با هم درگیر شده بودند که این یارو را بگیریم بزنیم که بچه ی شمر است یا ماچش کنیم که مداح امام حسین است !!! و از طرف دیگر احساس و اندیشه ی مان با هم درگیر شده بودند که اصلا مگر بچه ی شمر مداح آقا می شود ؟!
بالاخره خود این آقا به حرف آمد که اجدادش چند صد سال قبل به مازندران می آیند و در این منطقه ساکن می شوند . مردم منطقه هم که فهمیده بودند اینها از نسل شمرند از همان ابتدا به آنها می گویند که شما در این جا حق کسب و کاری ندارید . نه می توانید کشاورزی کنید ، نه می توانید دام داشته باشید ، نه می توانید باغ داشته باشید و نه ... . چند باری هم که اجدادش می خواستند باغ داری یا دام داری کنند مردم شبانه نهال های باغ هایشان را از ریشه در آورده اند و یا دام هایشان را دزدیده اند یا کشته اند .
خلاصه مردم آن منطقه اجداد این آقا را از همه ی کارها باز می دارند الا یک کار ، و آن کار هم مداحی امام حسین بود . این افراد نه می توانستد دام داری کنند ، نه کشاورزی ، نه باغ داری و تنها راهی که به آنها اجازه داده می شد معیشت شان را تامین کنند مداحی امام حسین بود . و اینگونه بود که اجداد این آقا نسل اندر نسل مداح امام حسین می شوند .
و زیاد است عجایب در گوشه و کنار ایران که شاید بعضی شان را که می دانم کم کم برایتان قلمی کنم . البته بیشترشان را چون به مسائل اخلاقی و جنسیتی (سکسی) مربوط می شود نمیتوان قلمی کرد اما باقی را سعی می کنم به مرور زمان بنویسم .
در پناه حق
هری پاتر

6 Comments:

  • فوق‌العاده بود. هم این هم قبلی

    نوشتة Anonymous ناشناس, در ساعت خرداد ۱۲, ۱۳۸۴ ۲:۰۷ قبل‌ازظهر  

  • رودررويي دو نسل از دو قوم بعد از n سال ديدني بوده ها!!!!!!
    هري جون پايتم اساسي ، يعني اگر رواديد و از اين چيزا نخواد، هستم فطير.
    جور كن برنامش رو كه از اون كارهاي خيلي به جاست و نبايد اين بار وقت و بخت رو از دست داد.
    راستش تو اين يك ماه اخير به خودم ميگفتم يعني ميشه قبل از شهريور فرصت كربلا رفتن پيش بياد.

    ميخوام برم كربلا ، آقا كربلا
    فقط براي زينب !!!!!

    نوشتة Blogger سپار, در ساعت خرداد ۱۲, ۱۳۸۴ ۱:۰۳ بعدازظهر  

  • سلام
    حکایت جالبی بود.
    ولی نمیفهمم چرا وقتی شنیدین که اون مداح جدش به شمر میرسه اینقدر تعجب کردین از اینکه مدح امام حسین (ع) رو میگه!
    مگه نشنیدین که پسر نوح با بدان بنشست ... و از اون طرف هم سگ اصحاب کهف ...
    به نظر من که این قضیه اصلاً تعجب بر انگیز نیست. مگه قراره آدما همواره به سنت اجدادشون زندگی کنن.
    تازه این قومی که تو میگی یه جورایی به اجبار شرایط اطرافشون به این راه کشیده شدن!! یعنی اینطور که معلومه یا باید مدح حضرت رو میگفتن یا از گرسنگی میمردن!!
    ولی حتی اگر میشنیدم از روی ایمان قلبی به مظلومیت و بر حق بودن امام ، مدحش رو میگن بازهم جای تعجب نداشت.

    نوشتة Blogger توسن, در ساعت خرداد ۱۲, ۱۳۸۴ ۵:۲۱ بعدازظهر  

  • ولی خودم از این خوشم اومد که مردم شمال با تمام بی بخاری شون ، این یه جا رو غیرت نشون دادن

    نوشتة Blogger harry potter, در ساعت خرداد ۱۴, ۱۳۸۴ ۱:۲۸ بعدازظهر  

  • ریشه یابیه جالبتر از اصل ماجرایی هست که تعریف کردی .

    نوشتة Anonymous ناشناس, در ساعت خرداد ۱۶, ۱۳۸۴ ۹:۲۳ قبل‌ازظهر  

  • سلام ، معلوم شماها كجاييد؟؟؟؟؟؟؟
    چرا ديگه تاريخ نمي نويسيد؟؟؟؟؟
    اين چند روزه كه كلي واقعه رخ داده بود؟!!!!!!! جدا من متعجبم كه چطور از خير اين همه مطلب گذشتيد؟؟؟؟
    بابا بيدار شيد ، من همون تاريخ نگاري تون رو دوست دارم (كار ديگه كه بلد نيستيد :P)
    كوچيك باد صبايي هاي خمار هم هستم.

    نوشتة Blogger سپار, در ساعت خرداد ۱۷, ۱۳۸۴ ۱۱:۰۸ بعدازظهر  

ارسال یک نظر

<< باد صبا