باد صبا

سه‌شنبه، تیر ۲۸، ۱۳۸۴

سفرنامه!!!

هوالمحبوب

اینطور که معلومه آخرشم قرار شد سفرنامه رو بنویسم!!
1. روز جمعه قرار ما ساعت 7:15 صبح با هری و چندتا دیگه از بچه ها تو میدون هفت تیر بود که فکر نمی کنم نیازی باشه بگم کلاً با تاخیر همراه بود!!
2. کیا اومده بودن؟
از وبلاگ ما من و هری و یکی از دوستای عزیز من.
از وبلاگ مجنون بائوباب و بنیامین ( ایدزوو ) و فافا
و حرا از وبلاگ مشق عشق
به اضافه برادر گرامی بنیامین خان در معیت بانو
و برادر گرامی هری ( بدون بانو !!)
و دو تا از دوستان هری
جمعاً 12 نفر؛ 3 تا خانوم و 9 تا آقا
3. قرار شد برای صبحانه یه جا توقف کنیم. یه تک درخت پیدا کردیم که رفتیم کنارش بساطمون رو پهن کردیم . این درخت هم مثل تقریباً همه تک درختای این سرزمین با تیکه های پارچه و نخ زینت گرفته بود؛ دخیل زده بودند به امید باز شدن گرهی از زندگی.
البته درخته اسم هم داشت : معجزه مریم !
4. صبحانه رو در فضایی آرام نوش جان کردیم البته بنیامین و جناب حرادر این زمینه نقش ارزنده ای ایفا کردند که قابل تقدیره!
5. عکس دسته جمعی انداختن یعنی هری و بنیامین و بائوباب از معجزه مریم برن بالا و یکی ازشون عکس بندازه!
6. آقای سازه بینهایت پسر خوبیه. اینقدر خوب که وقتی وسط جاده ولش میکنن و میرن بازم خوبه!
7. تنگه واشی جای قشنگیه و هیجان داره. اما وقتی زیادی شلوغه که دیگه تنگه ای دیده نمیشه !! اگرم قراره بریم اونجا که مردم رو ببینیم خب چرا بریم!! شمال که هم هیجانش بیشتره هم قشنگتره!!
ظرف مدت چند ثانیه مقصد ما از تنگه واشی تبدیل شد به یه ده اطراف سوادکوه!!!!!!!!
8. رانندگی تو جاده میتونه لذت بخش باشه ... به شرطی که به راننده خودتون اعتماد داشته باشین. ما به راننده خودمون اعتماد داشتیم ولی به راننده بقیه نه !!! آقای دودکش با سابقه دو بار تصادف جاده ای و استعدادی که از خودش در سبقت گرفتن های هیجان انگیز نشون میداد مایه مسرت همگان بود! مجبورش کردند بین دوتا ماشین دیگه حرکت کنه که مثلاً تحت کنترل باشه!
9. مناظر سرسبز مثل همیشه چشم نوازی می کرد.هوا هم عالی بود.یه نم بارون قشنگی هم میزد که فوق العاده بود.
10. به محض مستقر شدن آقایون بساط آتیش و ناهار رو علم کردند که ما خانومها برای اینکه بعداً بتونیم اون غذا رو بخوریم (!) ترجیح دادیم موقع آماده شدنش اون دور و برها نباشیم! چون ممکن بود کلاً اشتهامون کور بشه!!
11. موقع برگشت تو جاده مه اومده بود پایین و به نظرمی رسید همه چیز رو در هاله ای از ابهام فرو برده بود! محشر بود اساسی .
12. اتفاق هیجان انگیز تو راه برگشتن، ابتکار عمل آقای دودکش بود که یک نصفه هندوانه محبوبی رو به طرز بهینه ای روی سر هری شکستند! این حرکت چنان سریع و غافلگیر کننده رخ داد که همه فقط نگاه کردند و ... البته خندیدند !!! خداییش کسایی که قیافه هری رو در اون وضعیت هندونه ای ندیدند از دستشون رفت!! البته هری آقای دودکش رو به انتقامی سخت وعده دادند! دوستان مجبور شدند سر هری همون کنار جاده بشورن :))
13. بهتره نگم ساعت چند رسیدیم خونه هامون ...
14. خیلی خوش گذشت !

...........................................
دوستان ببخشید. خیلی تو حال و هوای سفرنامه نویسی نبودم.ولی یه چیز رو باید بگم.
تو این سفر با دوستای خوبی آشنا شدم: بنیامین ، فافا، حرا ، آقای سازه و بقیه. امیدوارم بازم تو برنامه های دیگه ببینمتون ؛)

8 Comments:

  • اگه كوچه علي چپ نبود مردم خودشون رو به كجا مي‌زدند ؟؟
    آخرش تداخل سفرنامه‌نويسي شد كه !!؟؟

    نوشتة Blogger بائوباب, در ساعت تیر ۲۸, ۱۳۸۴ ۱:۵۰ بعدازظهر  

  • سلام رييس!! هر كاري من كردم وظيفه بود. اسم آقاي دودكش خيلي با مسمي و مناسب بود، مثلا، آقاي دودكش سبقت خطر هم بهش ميومد . فكر نمي كردم بتونيد طنز بنويسيد ولي ميبينم كه خيلي به جا رييس الكتاب شدين. من هم از دبدن شما تو سفر مفتخر و خوشحال شدم، ايشالا تو برنامه هاي ايمن و جديد در خدمتتون باشم.
    در ضمن اين يكي رو ديگه نپيچونيد. من هم بائو موافقم. ايول! ايول!

    نوشتة Blogger سپار, در ساعت تیر ۲۸, ۱۳۸۴ ۶:۵۲ بعدازظهر  

  • راستي من به خاطر اون دون دونا رفتم دكتر . گفت مال حساسيت به دارو يا آب و هوا يا غذا مي تونه باشه . گفت در اين حدش خوب مي شه اما اگه زيادتر شد مي تونه خطرناك باشه . يه اسمي هم گفت تو مايه هاي شاغالوس كه الان يادم نيست

    نوشتة Blogger harry potter, در ساعت تیر ۲۹, ۱۳۸۴ ۱:۲۹ قبل‌ازظهر  

  • دستت درد نكنه رئيس جان. بائوباب كه يه جاهايي رو فقط اشاره كرده بود انگار همه تو سفر بودن ميدونستن مثل معجزه مريم و ..
    رئيس اووقت شب رات دادن خونه؟:))

    نوشتة Anonymous ناشناس, در ساعت تیر ۲۹, ۱۳۸۴ ۸:۴۸ قبل‌ازظهر  

  • سلام رییس وهری .متاسفانه منم مثل بقیه دوندون شدم ولی مثل اون مایه دارا پول دارو درمان نداشتم بدم.چون هر چی داشتم تو این یه روز خرج کردم. خوب اگه شما هم جای من بودین اون لحظه ای که منتظر بودین تریلی از روبرو باهاتون شاخ به شاخ کنه و شمام راه فرار نداشته باشین,مثل من هر چی داشتین نذر میکردین تا به خیر بگزره .خوب فدای سر شما.(دوستار گروه نازنینتون-حسن

    نوشتة Anonymous ناشناس, در ساعت تیر ۲۹, ۱۳۸۴ ۱۱:۴۶ قبل‌ازظهر  

  • سلام رییس وهری .متاسفانه منم مثل بقیه دوندون شدم ولی مثل اون مایه دارا پول دارو درمان نداشتم بدم.چون هر چی داشتم تو این یه روز خرج کردم. خوب اگه شما هم جای من بودین اون لحظه ای که منتظر بودین تریلی از روبرو باهاتون شاخ به شاخ کنه و شمام راه فرار نداشته باشین,مثل من هر چی داشتین نذر میکردین تا به خیر بگزره .خوب فدای سر شما.(دوستار گروه نازنینتون-حسن

    نوشتة Anonymous ناشناس, در ساعت تیر ۲۹, ۱۳۸۴ ۱۱:۴۶ قبل‌ازظهر  

  • راستي رييس، يه نكته جالب اينكه رو اون تابلوهه ، هيچي نوشته نشده بوده منم نرفتم بخونمش بعدها از منابع موثق فريب خورده شنيدم. خوشم مياد قدرت سركار گذاشتن اعضاي كلوپ زياده ولي خوب حالا حالاها مونده ما رو سركار بفرستن.

    نوشتة Blogger سپار, در ساعت تیر ۲۹, ۱۳۸۴ ۱۰:۳۱ بعدازظهر  

  • الو!! كجاييد شماها؟؟؟ هري جون ما كجاست؟؟؟ هري زنده اي يا ولدمورت به انرژي تبديلت كرده؟؟؟

    نوشتة Blogger سپار, در ساعت تیر ۳۱, ۱۳۸۴ ۱۱:۰۴ قبل‌ازظهر  

ارسال یک نظر

<< باد صبا