باد صبا

یکشنبه، مرداد ۰۹، ۱۳۸۴

يادگار

هوالمحبوب
يك سالي هست كه حسين پناهي به كودكي هايش پيوسته .
آدم جالبي بود . ساده و دوست داشتني. هيچوقت نخواست صميميت و پاكي كودكيش را با قبول دنياي آدم بزرگ ها " كه وقتشان را براي دانه دادن به گنجشك ها هدر نمي دهند " آلوده كند و اين كار كمي نيست.
ساده بود ، مثل آب ...
هميشه به نظرم مي رسيد روي مرز عشق و جنون راه مي رود.
بازي هايش را دوست داشتم و همينطور شعر هايش را و حتي حرف زدنش را.
وقتي خبر خاموش شدنش را شنيدم دلم گرفت.

" مادربزرگ
گم كرده ام در هياهوي شهر
آن نظر بند سبز را
كه در كودكي بسته بودي به بازوي من ... "

...............................................
پرسش ممنوع
گفتم دوستت دارم. پرسيدم حالا چکار کنم؟ جواب ندادی. فکر کردی اگر دوستت داشتم نمی پرسيدم.
فرق من با تو اين است که من فکر نمی کنم و می پُرسم ولی تو فکر می کنی و نمی پرسی. من در همين لحظه اعلام می کنم که اينجوری نمی شود. من به خداوند پيشنهاد می کنم که در نسخهء بعدیِ آفرينش توانايی فکر کردن را از زنان و توانايی سوال کردن را از مردان سلب کند؛ آنوقت نه من سؤالهای بيخود می پرسم و نه تو فکرهای بيخودی می کنی؛ و بالاخره ما خوشبخت می شويم. آمين.


"از وبلاگ دلتنگستان كش رفتم!!! "

5 Comments:

  • خوشا به حال گیاهان كه عاشق نورند
    و دست منبسط نور روی شانه آنهاست
    ...
    دچار باید بود
    و گرنه زمزمه حیرت میان دو حرف
    حرام خواهد شد

    http://www.sohrab-sepehri.org/ashar/mosafer.htm

    نوشتة Anonymous ناشناس, در ساعت مرداد ۰۹, ۱۳۸۴ ۱۱:۵۸ قبل‌ازظهر  

  • اشعار حسين پناهي :
    http://www.avayeazad.com/hosein_panahi/list.htm

    او مي گفت: «به زودي همه در زير خاك خواهيم خفت، خاكي كه به هم مجال نداديم تا دمي در آن بياساييم.»

    ...

    دل ساده
    برگرد و در ازاي يك حبه كشك سياه شور
    گنجشك ها را
    از دور و بر شلتوك ها كيش كن
    كه قند شهر
    دروغي بيش نبوده است

    نوشتة Anonymous ناشناس, در ساعت مرداد ۰۹, ۱۳۸۴ ۱۲:۲۶ بعدازظهر  

  • اصولا من تنها احساسی که از خوندن کتاب (( من و نازی )) حسین پناهی داشتم بیشتر خنده بود و یه احساس بامزه . البته خداییش من هنوزم به کبوترها دونه می دم . خدا بیامرزدش . آدم جالبی بود
    هری

    نوشتة Anonymous ناشناس, در ساعت مرداد ۰۹, ۱۳۸۴ ۱:۲۴ بعدازظهر  

  • سلام.
    من همیشه عاشق سادگی و کودکانه بودن کلامها و بازیهای این مرد بودم.
    خدایش بیامرزاد.

    نوشتة Anonymous ناشناس, در ساعت مرداد ۱۰, ۱۳۸۴ ۸:۲۰ قبل‌ازظهر  

  • من كجا خوابم برد ؟
    يه چيزي دستم بود كجا از دستم رفت ؟

    نوشتة Anonymous ناشناس, در ساعت مرداد ۱۰, ۱۳۸۴ ۸:۴۶ قبل‌ازظهر  

ارسال یک نظر

<< باد صبا