باد صبا

پنجشنبه، مرداد ۱۳، ۱۳۸۴

خاطرات عجب شير 1

براي رفتن به (( عجب شير )) بايد از راه آهن راه مي افتاديم و لاجرم سر راه بايد از شوش رد مي شديم ، يا به قول خودمان ((شوش مي رفتيم)) . و ما هم نه امروز كه تمام عمرمان شوش رفته ايم ، يك روز كم و زيادش توفيري ندارد . دور ميدان شوش و در ميان هياهو سيل آدم ها يي كه نمي دانم به كجا سرازير بودند منتظر دوستان همراه بودم كه بيايند و راه بيافتيم . و البته بيشتر اين هياهو مال دل آتش گرفته ام بود كه در آن دم غروبي غم نامه مي سرود . پس چرا دير كردي بنيامين ؟؟!
.....
ظاهرا دست تقدير اين گونه رقم خورد كه من و بنيامين از دو سه ماه ديگر خدمت مقدس زير پرچم را در پادگان پر تمطراق عجب شير بگذرانيم . ما هم فكري شديم از باب (( حاسبوا قبل ان تحاسبوا)) قبل از رفتن سفر نامه دوران خدمت در عجب شير را قلمي كنيم . متن بالا اولين قسمت اين سفر نامه بود . منتظر بقيه اش باشيد . البته چند روزي سفرم و تا برگشتنم ادامه ي سفر نامه را از مطالب بنيامين بخوانيد .
در پناه حق
هري پاتر

11 Comments:

ارسال یک نظر

<< باد صبا