باد صبا

یکشنبه، شهریور ۰۶، ۱۳۸۴

ماجراهای من!

هوالمحبوب
سلام
این روزها به شدتِ به شدتِ به شدت درگیرم!
راه اندازی شبکه جدید در محل کارم حسابی درگیرم کرده . اونم محلی که در عمرش کار اصولی ندیده چه برسه به شبکه کامپیوتری استاندارد!
اینجا حتی خود کامپیوتر هم برای عمده کاربران تعبیری جز دردسر نداره!
خلاصه اینکه تو یه هفته گذشته پر مشغله ترین لحظات عمر کاری خودم رو سپری کردم! ( عجب تعبیری شد!!! )
خیلی سخت بود. یه روز همزمان سه جا رو باید سرکشی میکردم. هم بالا سر کارگر بودم که داشتند داکت میزدند برای کابل کشی شبکه، هم به مهندسی که داشت دستگاه جدید سِروِرمون رو راه می انداخت سر میزدم، هم دو تا از کامپیوتر های حسابداری مشکل پیدا کرده بودند و رئیس حسابداری رسماً داشت رو اعصاب من ویولن میزد که به داد کارمنداش برسم!
(راستی یه سرور خریدیم ... تا نداره! یه سرور HP Compaq کولاک!!! خودم که از دیدنش کف کردم! جداً چیز فوق العاده ایه.)

تازه این وسطها دو بار رفتم که بار تحویل بگیرم!! آخه اینجا همه کارای مربوط به واحد کامپیوتر رو من انجام میدم؛ یعنی کلاً من تنها عضو واحد انفورماتیک هستم! اینه که همه سفارشها رو هم خودم تحویل گرفتم. تو این دو هفته به اندازه تمام عمرم امضا دادم برای تحویل اجناس! (تازه امروز بعد از کلی پی گیری قفل در واحد رو عوض کردندو کلیدش و به خودم دادند. از اینجا که خونه میرفتم خیالم ناراحت بود بابت جنسها.آخرش از زندون سر در نیارم خوبه!)
تازه همه اینا یه طرف، ناز و عشوه اومدن خدمه اداره یه طرف دیگه! چهارتا ، نه 100 تا جعبه رو میخوان جا به جا کنن اینقدر غر میزنند که آدم پشیمون میشه که بهشون کار داده! فکرشو بکنین یکی از وانت های کابل و سوئیچ که اومد آقایون رسماً گفتند ما بار رو خالی نمیکنیم ،خسته شدیم! منم ایندر حرصی شده بودم که خودم با نگهبانمون کمک کردم خالیش کردیم!!!
البته بعداً همه به من گفتن که اشتباه کردم و این حرفها ولی خب دیگه یه وقتایی منم یه کارایی به سرم میزنه که نمیتونم جلوشو بگیرم!
تازه کلی هم سرکارگر شدم!!! الانم میز کارم به همه چیز شبیه بجز میز یه خانم مهندس کامپیوتر! از آچار و پیچ و مهره و سر سوکت تا بروشور و کارت گارانتی قطعات و روزنامه و CD و خودکار و کاغذ و کی بورد و ماوس و ..... همینطور درهم!!!
هر کدوم رو بخواین باید بگردین و پیداش کنید!
ولی در کل راضی هستم. یه پروژه که مقدماتش نفسم رو گرفت بالاخره استارت خورده و به نظر میاد به حرکت افتاده و بخش اعظمش از روی کاغذ به صحنه عمل رسیده که این خیلی لذت بخشه.حتی اگر بخاطرش پنجشنبه ها رو هم بیام سرکار. ( ولی این لذت بخش بودن دلیل نمیشه که من غر نزنم؛) )
این اولین تجربه من در زمینه مدیریت و راه اندازی یه همچین پروژه ایه .البته نه اینکه به تنهایی این کارا رو کرده باشم ها! نا اینجا یه مشاور انفورماتیک داریم که دکترای کامپیوتر داره و خط اصلی هر کاری رو تعیین میکنه و نظارت می کنه.
خلاصه روزهای شلوغی رو میگذرونم.
امیدوارم شماها هم از روزهاتون راضی باشید مثل من و اگر خواستید در عین راضی بودن غر بزنید ، بازم مثل من!
یا حق

......................................
سلام
من این مطلب رو دیروز نوشتم ولی فرصت نکردم پستش کنم!
قفلی که برای در واحد خریده بودند دیروز نصب کردند ! منم رفتم کلید های جدید رو تحویل گرفتم. وسایلم رو جمع کردم که برم، در رو هم قفل کردم. همین وسطا به سرم زد که با این کلید جدید در واحد بغلی رو امتحان کنم و در کمال حیرت دیدم باز شد!!!
خیلی جالب بود!!!!

2 Comments:

  • ای بابا! ما هر وقت اومدیم بگیم که سرمون شلوغه، یکی پا شد اومد گفت "چیه عاشق شدی؟". آخه رئیس جان الان شما هم سرت شلوغه، خوبه منم واسه شما حرف در بیارم؟:)
    خوشحالم که از کارت راضی هستی. برای ما هم دعا کن که وضعیت کاریم بهتر شه، .

    نوشتة Anonymous ناشناس, در ساعت شهریور ۰۷, ۱۳۸۴ ۱۰:۳۸ قبل‌ازظهر  

  • من عاشق اينجور دوندگيها و پيچ گوشتي به دست و اينام. قبلا يه جايي كار مي كردم تقريبا مثل كار تو بود. خيلي حال ميداد ولي شرايط خوبي نداشت از نظر استخدامي. مجبور شدم بيام بيرون.
    ببين اگه كارت مدام اينه، همكار نميخواهي؟:P

    نوشتة Anonymous ناشناس, در ساعت شهریور ۰۸, ۱۳۸۴ ۱:۱۸ بعدازظهر  

ارسال یک نظر

<< باد صبا