باد صبا

جمعه، شهریور ۱۸، ۱۳۸۴

حاجی احرام دگر بند ...

کعبه یک سنگ نشان است که ره گم نشود
حاجی احرام دگر بند ببین یار کجاست
.......
دوباره آمدم ، تا شروع کنم همه چیز را . شاید عمیق ترین احساس بعد از حج همین احساس شروع کردن دوباره است . اینکه هیچ نیستی . نه اینکه کسی بوده ای که به میعاد رفته باشد ، بلکه خسی بوده ای که به میقاتت برده اند . و اکنون آن خس باید بکوشد تا کسی بشود یا شاید آن کس بکوشد که خسی بشود .
باید بروی نیت کنی و آنگاه عاشقانه نزد پروردگارت بروی . و ادب عاشق بودن را پروانه به من و تو آموخته است که باید دور معشوق بچرخی . در این چرخیدن نباید به سمت خانه ی معشوق روی کنی و نه آن را لمس کنی که عشق در همان گردیدن است دور معبودت . گردیدن و گردین و گردیدن ...
بعد باید بروی در هیاهویی شبیه صحرای محشر یا شاید هم شبیه دنیای خودمان . مابین صفا مروه . باید همه را در حال رفت و برگشت در این راه ببینی و خود نیز مانند هاجر در سرگردانی صفا و مروه را سعی کنی ، نه یکبار که هفت بار ، و نه هفت بار که هفتاد بار ، و نه هفتاد بار که هفتاد سال باید در سرگردانی و حیرت این دنیا بدوی و آن گاه که از پی هفت بار یا هفتاد سال از جستجوی خود ناامید شدی ، وقتی است که برایت زمزم خواهد جوشید .
.......
آنجا یاد همه تان بودم . یاد با صبا و همه حومه اش ، مثل بنیامین و قراری که در درک با هم داریم ، ئسرین و ماهی هایش ، عمه معصومه ، ...
اکنون که این را می نویسم ساعت 30/20 است و روی آسمان خلیج فارس هستیم . تقریبا چیزی حدود 16 ساعت را در فرودگاه جده بوده ایم . پرواز اولمان ساعت 30/5 صبح بود. بعد از گذشت نیم ساعت از پرواز موتور سمت چپ هواپیما آتش گرفت و خلبان هم با خاموش کردن موتورهای هواپیما تمام سوخت را روی دریا خالی کرد و با فرود اضطراریِ استثنایی اش جانمان را نجات داد . جالبش خواب های بود که بچه ها در یکی دو شب قبلش دیده بودند از جمله اینکه به خانه رسیده اند و به جای پارچه ی تبریک پارچه ی سیاه دم خانه شان نصب کرده اند ، و یا اینکه پارچه ی سیاهی را خواب دیده بودند که رویش نام آنها نوشته شده بود . حالا شما مونتاژ کنید یادآوری کردن این خواب ها را در شرایطی که داخل هواپیمایی هستی که موتورش آتش گرفته است ... البته درست است که از صانحه ی هوایی کسی صدمه ندید ، اما چند نفری از ترس سنگ کوب کردند که در حالت کما از هواپیما بیرون برده شدند .
به هر حال از قدیم گفته اند که بادمجان بم آفت ندارد . برایتان متاسفم اما باید بپذیرید که خدا من را دوباره به شما داد !!!
راستش یک سوغاتی هم آورده ام که به علت نوع خاصش پیشنهاد می کنم که فقط آقایان برای گرفتنش اقدام کنند ، در غیر این صورت من هیچ مسئولیتی قبول نمی کنم .
در پناه حق
هری پاتر

4 Comments:

  • سلام و درود بر بازگشته، نه از غربت ليك ز قربت.بارالها طعم شيرين خس شدن و بودن را نيز بر كامم بچشان.
    نور آوردي و تاريكيم را بر ياد.
    سيد جان از اينكه به گاه حيرت به ياد من بودي ممنونم، الوعده وفا سر قرارم هستم.
    در ضمن اينجانب اعلام ميكنم كه حاضرم حسين فهميده وار روي سوغاتت بپرم تا مبادا تركشش تنابنده اي را بيازارد.
    ثواب روزه و حج قبول آنكس برد
    كه خاك ميكده’ عشق را زيارت كرد

    نوشتة Blogger سپار, در ساعت شهریور ۱۹, ۱۳۸۴ ۱۲:۵۹ قبل‌ازظهر  

  • سلام
    خوش اومدی.

    هرچند که بودن در سرزمین وحی ، موهبتیست؛ ولی هیچ جا که خونه آدم نمیشه!!!
    به نظرم با این اتفاقی که تو پرواز برگشتتون رخ داد حسابی برا تمام عمر تخلیه هیجان شدین!!
    حالا این سوغاتی مشکوک که اوردی چی هست؟ یکی از آقایون بره بگیره ببینیم چجوریه؟!!گویا داوطلب هم پیدا شده!!

    نوشتة Blogger توسن, در ساعت شهریور ۱۹, ۱۳۸۴ ۱۱:۴۵ قبل‌ازظهر  

  • دوباره سلام.
    اومدم که میلاد مسعود امام سجاد رو به همتون به خصوص هری تبریک بگم.
    مناسبتهای گذشته هم همینطور!

    نوشتة Blogger توسن, در ساعت شهریور ۱۹, ۱۳۸۴ ۱۱:۵۷ قبل‌ازظهر  

  • یا از زبان دوست شنو داستان دوست
    یا از زبان آنکه شنید از زبان دوست

    حاجی زیارت قبول!
    خیلی خوشحال شدم وقتی گفتی به یاد ما بودی. ممنون حاجی!
    این مدت جات خیلی خالی بود. راستی مثل اینکه به خیر گذشت. داشتیم دستی دستی بی هری می شدیما.

    نوشتة Anonymous ناشناس, در ساعت شهریور ۱۹, ۱۳۸۴ ۱۱:۴۸ بعدازظهر  

ارسال یک نظر

<< باد صبا