باد صبا

سه‌شنبه، آبان ۱۷، ۱۳۸۴

زمین سوخته

هوالمحبوب
سلام
دیروز سعادت نصیب شد با ئه سرین بانو تلفنی صحبت کردم، بسیار لذت بخش بود. اصولاً من به ایشون ارادت قلبی دارم.صحبت کردیم که ایشاللا یه قراری بذاریم بلکه سعادت دیدار حضوری هم نصیب بشه، فیض ببریم از حضور پر برکت بانو!
...............................
دو روز پیش کتاب "زمین سوخته" نوشته "احمد محمود" رو تموم کردم. کسی خوندتش؟ خیلی وقت پیش هم کتاب "بادبادک باز" رو خوندم که اونم برام جالب بود.
البته هردوی این کتابا یه فضای تلخ و گزنده دارن.
زمین سوخته روزهای اولیه شروع جنگ ایران و عراق رو از منظر چشم مردم عادی کوچه و خیابان تعریف می کنه. مردم شهر هایی مثل آبادان و اهواز و اندیمشک و ... که درست وسط ماجرا بودند.
داستانش از یه روز ساکت و معمولی شروع میشه که خبر صف آرایی ارتش عراق لب مرز بین مردم میپیچه و کمتر کسی باور میکنه؛ تا دو ماه بعد از شروع رسمی حمله عراق به خاک ایران. همه اتفاقات هم از دید یک شهروند معمولی بیان میشه. داستان در سطح همون کوچه و خیابون میمونه و به جبهه جنگ کشیده نمیشه. ما چهره کریه جنگ رو تو حرفهای مردهایی که تو قهوه خونه با هم صحبت می کنن یا زنهایی که مردشون رو تو همون روزهای اول از دست دادند می بینیم. روزها و شبهایی رو می بینیم که هر لحظه مردم منتظرن هدف بمب و موشک قرار بگیرن. شهری که ظرف 10، 15 روز انقدر کشته میده که همه اهالی شهر سیاه پوش میشن چون کمتر خانواده ای پیدا میشه که شهید نداده باشه.
آوارگی، گرسنگی، ترس، ترس و ترس... و در کنار همه اینا غیرت و همیّت و تعصب مردمی که در اوج درماندگی نمیخوان بذارن دشمن یک قدم تو خاک میهنشون پیش روی کنه.مادری که تنها پسرش رو به جبهه جنگ میفرسته و خودش هم صلاح بدست مگیره تا از شهرش دفاع کنه و وقتی خبر شهادت پسرش رو میشنوه حتی گریه هم نمیکنه ...
این ماجرا رو بارها و بارها شنیدیم و دیدیم و خوندیم. اما هنوز دردناکه... .
احمد محمود این کتاب رو در سال 1360 نوشته.
شاید تازگی ماجرا بخاطر همینه که نویسنده هنوز تو همون حال و هوا بوده و تنورش به اصطلاح داغ بوده.
کتاب دردناک و غم آلودی بود. اما دردناکتر از مطالب کتاب اینه که تو میدونی اینها همشون عین واقعیتند.این اتفاقات افتاده. واقعاً اتفاق افتاده...

4 Comments:

  • قران شما رئیس جان، البته سعادت نصیب ما شد ارادت قلب هم دو طرفه است البته:)تعارف هم نیست اصلا. ایشالله قرار:)
    والا از احمد محمود هیچی نخوندم. ولی یک ماه قبل از فوتش دیدمشون . یه برنامه گذاشته بودیم سر نقد کتاب درخت انجیر معابد مه همون موقعش هم درگیر یه اختتامیه بودیم وقت نشد بخونمش. با این شرحی هم که از کتاب نوشتی یک کم دست و دلم میلرزه برم بخونمش. این روزا دنبال بهونه می گردم هنگ کنم جنگ و اون روزها موضوع خیلی خوبیه ولی یه عالمه کار رو سرمه که باید اونارو انجام بدم ترجیح میدم یک کم دیرتر گیر کنم تو اون روزها!
    می گم کتاب بیشتر معرفی کن:)

    نوشتة Anonymous ناشناس, در ساعت آبان ۱۷, ۱۳۸۴ ۱۰:۰۶ قبل‌ازظهر  

  • سلام. می بینم که دو تایی با ئه سرین بانو می شینین واسه من حرف در میارین. دیواری کوتاه تر از دیوار من گیر نیاوردین؟؟!!!

    نوشتة Anonymous ناشناس, در ساعت آبان ۱۷, ۱۳۸۴ ۱۲:۵۸ بعدازظهر  

  • ئه سرین جان این کتابه تا حد زیادی هنگ کننده است! اگه وقتشو نداری نخونش.

    نوشتة Blogger توسن, در ساعت آبان ۱۸, ۱۳۸۴ ۱۱:۲۳ قبل‌ازظهر  

  • سلام! الطاف كريمه رييس الرئوس هميشه شامل حال بنده بوده است. همونطور كه خودتون گفتيد دعوت از من شوخي خيلي جالبي بود. (22 كلمه)
    سركار آسمان، ذوق سرشارتان را در درك زيبايي نامم را تبريك وويقولينزجگ.(12 كلمه)
    هري جون آي لاو يو (احساسات در كلمات نگنجند)

    نوشتة Blogger سپار, در ساعت آبان ۱۸, ۱۳۸۴ ۱۱:۰۷ بعدازظهر  

ارسال یک نظر

<< باد صبا