باد صبا

دوشنبه، آذر ۰۷، ۱۳۸۴

دو تا موضوع بی ربط

بی ربط اول :
الف - جابر هميشه روزها به اينجا می آيد
ب- جابر الآن به اینجا آمده است
ج- پس الان روز است
حالا اگرازاتاق خارج شدید و دیدید همه جا تاریک است چه؟ اگر بررسی کردید و متوجه شدید که چند ساعتی می شود خورشید غروب کرده ، اما ده دقیقه نیست که جابر آمده ، چطور ؟ حال بیایید و به همه آنهایی که گزاره بالا را با جان خویش پذیرفته اند اثبات کنید که جابر این بار شب به اینجا آمده است . اگر همه بگویند که : " محال است ، حتی اگر خورشید هم غروب کرده باشد بازهم چون جابر به اینجا آمده ، حتماً روز است ! " شما چه حکمی می دهید ؟ کدام را می پذیرید ؟ عقل با آگاهی از درصد خطای گذازه الف به راحتی می پذیرد که صحت این قبیل گزاره ها خدشه ناک است . اما آیا می دانید اتصال به این قبیل گزاره ها چقدر از تاریخ را رقم می زند ؟ اجازه دهید منظور را با مثال عینی بیان کنم .
الف – بزرگانی را می شناسم که همیشه حق را به درستی می شناسند .
ب- آن بزرگان امروز در لشکر یزید شمشیر می زنند .
ج- پس لشکر یزید امروز بر حق است . حتی اگر شراب خواری یزید را به چشم دیده باشم و یا یقین کنم که بزرگان قوم از ترس یا به تطمیع ، در لشکر یزید به سر می برند .
به همین راحتی اهل سعادت یا شقاوت می شویم . می توان به راحتی حکم کرد تا زمانی که شناخت این قبیل گزاره ها را می دانیم ، مشکلی درشناخت حقیقت نخواهیم داشت . واضح بگویم: عوام اندیشان( آنانکه اندیشه عامی در سر دارند) حق را با اهل حق می شناسند . اما اهل تشخیص، اهل حق را با حق می شناسند . این همان کلام معصوم علیه السلام است که می فرماید : "حق را باید با حق شناخت" . چنین بود که اهل تاریخ ، روزی شمشیر برای یاری حسین ابن علی ها می ساختند و روز بعد آن را برای کشتن فرزندانش ازغلاف می کشیدند .
سؤال : چطور می شود دست نا اهلان را از خوبی ها و حقایق جدا کرد ؟
پاسخ : ن – م – ی – ش – و – د .
همین . تا ابد این چنین خواهد بود که جاهلان بر کرسی استادی تکیه می زنند و نا محرمان به لباس اهل امانت درمی آیند ودزدان به سیمای امین غافله ، دهانه شتررا در دست می گیرند . اما آیا می شود پای درس هیچ استادی ننشست و بر منبر همه روحانیون بی اعتنا بود و به هیچ راهداری اعتماد نکرد ؟ این دلیل خوبی نیست اما شما هم میدانید که توجیه بسیاری از کوتاهی های ما در یافتن حقایق است
***
بی ربط دوم :

سالها پیش با عده ای از دانشجویان برای بازدید از مناطق جنگی عازم شدیم . با رسیدن به محل تجمع دانشجویان – که تقریباً همه به هم شبیه بودند – دونفر جلب توجه کردند . جلو که رفتم متوجه شدم این دو نفر (که ظاهرشان با همه بچه های آنجا فرق داشت) معلوم نیست چطور ثبت نام کرده اند . تقریباًهمه مسئولین اردو با حضور این دو نفر مخالف بودند،اما معلوم نیست چرا نتوانستند مانع از حضور آنها شوند . بعدتر با توجه به فرصت زیادی که در مسیر تهران – اهواز داشتیم ، بیشتر با آنها آشنا شدم و از اینکه با توجه به سردی هوای جنوب در این روزها، هیچ لباس گرمی به همراه نداشتند اظهار تعجب کردم . فهمیدم که این دو، برای اینکه بفهمند واقعاً در جنگ چه گذشته به اردو آمده اند . از طرفی برای جلب رضایت خانواده به آنها گفته اند که به مشهد می روند. یادم هست که در تمام مسیر با توجه به نارضایتی علنی بعضی ها ، از چند نفر از قدیمی تر ها دائم سؤال می کردند . اتفاقاً یکی از دوستان که پایان نامه اش را به ارتباطات گروهی و تاثیر آن بر روال جنگ (یا چیزی در این مزمون) اختصاص داده بود همراه ما بود . آن دو نفرهمه استنادات و کتابهایی که دیگران به هر علتی به همراه داشتند ، به همراه نوارهای مستند از جنگ را مرور کردند . بی توجه به اینکه دراطراف آنها کسانی بودند که به ظاهر آنها ایراد می گرفتند و گاه کار را به تهمت و بی احترامی می رساندند . یک شب که به دو کوهه رسیدیم ، متوجه شدم آنها نیستند . نگران شدم . به دنبالشان گشتم و دیدم بیرون در حسینیه نشسته اند و از سرما می لرزند . پیش آنها رفتم و پرسیدم که چه شده و یادآوری کردم که شام را داده اند . دیدم گریه می کنند . به شدت و با صدای خفه . تعجبم بیشتر شد . فکر کردم تاثیر نوحه و دعای یک ساعت قبل است . از آنها خواستم بگویند که چه رخ داده . یکی شان بدون آنکه به من نگاه کند گفت : "مگر نمی شنوی ؟ صدای پاهایشان به خوبی می آید . شهادت میدهم که آنها زنده اند و هستند . در کنار ما ...."

5 Comments:

  • خیلی حرف داشت. جای تفکر داره.

    نوشتة Anonymous ناشناس, در ساعت آذر ۰۸, ۱۳۸۴ ۸:۵۷ قبل‌ازظهر  

  • مرسی بابت هردو نوشته!
    متن اول خیلی به جا بود تو این شرایط و زمانه:) متن دوم هم من به عین دیدم همچین چیزی رو! حیف که قاضیهای ظاهری هستیم!
    هردو متن قابل توجه بعضیا:P(هرکی خواست می تونه به خودش بگیره:D)

    نوشتة Anonymous ناشناس, در ساعت آذر ۰۸, ۱۳۸۴ ۹:۵۱ قبل‌ازظهر  

  • دوست من به شدت با خوندن این مطلب حال کردم.دردِ مبتلابه همه ماست...
    ما که فعلاً رفتن به مناطق جنگی قسمتمون نشده. ایشاللا در جوار شما بریم.

    نوشتة Blogger توسن, در ساعت آذر ۰۸, ۱۳۸۴ ۱۱:۲۶ قبل‌ازظهر  

  • خدمت رئیس و هری: از اینکه دور هم جمع شدیم ، خیلی خوشحالم.
    جای آسمان و امضا محفوظ خالی بود. امیدوارم در فرصتهای دیگه با اونها هم آشنا بشیم.:)

    نوشتة Anonymous ناشناس, در ساعت آذر ۰۹, ۱۳۸۴ ۱۱:۰۳ بعدازظهر  

  • منم اومدم حرف معصومه رو بزنم:) رئیس رو که مشعوف شدیم باز دیدیم:) هری هم که چه خوب شد اومد:) خوشحال شدم از آشنایی ! من می میرم واسه دوستای جدید:P
    ایشالله آسمان و امضا محفوظ هم تو قررا خودمون بیان دیگه:)

    نوشتة Anonymous ناشناس, در ساعت آذر ۱۰, ۱۳۸۴ ۱:۳۴ قبل‌ازظهر  

ارسال یک نظر

<< باد صبا