باد صبا

سه‌شنبه، آذر ۱۵، ۱۳۸۴

آثار باستانی

من و " زيور "
كه باشد بنده را همخانه و همسر -
نشسته ايم توي خانه زيباي باحالي
و ديگ " آش جو " مان بر سر بار است
و ما را استكاني چاي در كار است
غم و رنج و عذاب و غصه در اين خانه متروك است
خلاصه، لب مطلب، از قضا، آن سان كه مي بيني،
حسابي كيفمان كوك است !
اگر زيور به من گويد كه: " ملا جان ! "
جوابش مي دهم با مهرباني : " جان ملا جان !
من از تو نگسلم تا هست جاني در بدن، پيوند
به جان هشت سر فرزندمان سوگند... ! "
***

- بيا نزديك، ملا جان !
ز پشت پنجره، بنگر خيابان را
بفرما كيست اين مردي كه مي آيد ؟
- كدامين مرد، زيور جان ؟ !
- همان مردي كه رنگ مركبش زرد است
همان مردي كه شاد و خرم و مسرور
برامان دست مي جنباند از آن دور... !
- بلي مي بينمش، اما نمي دانم كه نامش چيست.
گمان دارم كه او بي توش مردي، راه گم كرده است
و شايد باد ديشب، جانب اين سمتش آورده است !
- ببين ملا ! عجب خوشحال و شنگول است !
و خورجينش از اين جايي كه مي بينم پر از پول است
گمانم بخت گم گرديده ما باشد اين موجود فرخ فال
به قول يقنعلي بقال:
" بر آمد عاقبت خورشيد اقبال از پس ديفال ! "
- عيال نازنينم، اندكي خاموش
هماي بخت و اقبال تو، دارد مي تكاند پاچه هايش را !
و دارد مي نمايد سينه اش را صاٿ
بيا بشنو، ببين دارد چه مي گويد:
***

- هلا اي شهرونداني كه بي تزوير و بي ترفند
شكٿته روي لب هاتان ز شادي، غنچه لبخند
منم، من، شهرداريمرد گلدانمند
منم مرد عوارض گير خود ياري ستاننده
منم، من، خانه هاي بي مجوز را، بنا، از بيخ و بن كنده !
منم بيچارگان را درد بي درمان !
منم چونين... منم چونان... !
***
دو روزي رفته از آن روز ...
***
من و زيور
نشسته ايم، زير سايه كاج كهنسالي !
و آنك بچه هامان نيز
به بازي، داخل ويرانه هاي خانه مشغولند
ومن قدري بد احوالم
دلم آن سان كه مي بيني، دچار رنج و بي صبري است
و چشمانم، كمي تا قسمتي ابري است !
دگر زيور نمي گويد كه : " ملا جان ! "
و من ديگر نمي گويم: " بفرما، جان ملا جان ! "
چرا؟ چون خانه مان ياد آور ويرانه هاي " آتن " و " بلخ " است
و ما اوقاتمان تلخ است !
((ناصر فیض))

3 Comments:

  • طفلک اخوان ببین چه به روز شعرش اومده، طفلی دوتا کفترا و شهریار شهر سنگستان!!
    ولی حال کردم خدایی باحال بود:))
    ---
    شماها دوره ای می نویسید؟ رئیس و آسمان و امضا محفوظ کجان؟ هری چیکارشون کردیییییییییییییی؟

    نوشتة Anonymous ناشناس, در ساعت آذر ۱۵, ۱۳۸۴ ۳:۰۴ بعدازظهر  

  • هری الآن کامنتت رو تو مجنون دیدم. فقط می تونم بگم متاسفم! خیلیارو از دست دادیم! تسلیت
    تا نگاه می کنی دیر می شود نه؟

    نوشتة Anonymous ناشناس, در ساعت آذر ۱۶, ۱۳۸۴ ۱۲:۲۹ قبل‌ازظهر  

  • هنوز پستت رو نخوندم.
    از بابت کامنتت برا مجنونیها نگران شدم. امیدوارم خبری که گفتی راست نباشه.
    این اتفاق واقعا یه فاجعه بود:(

    نوشتة Anonymous ناشناس, در ساعت آذر ۱۶, ۱۳۸۴ ۱۲:۳۲ قبل‌ازظهر  

ارسال یک نظر

<< باد صبا