در سینه دارم یاد او یا بر زبانم میرود
ای ساربان آهســته رو کارام جانـــم میرود
وان دل که با خود داشتم با دلستانم میرود
من مانده ام مهجور از او، بیچـــاره و رنجور از او
گویی که نیشی دور از او در استخوانم می رود
گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون
پنهان نمی مانــــد که خون بر آستانم می رود
محمل بدار ای ساربان تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان گویی روانم میرود
او میرود دامن کشان من زهر تنهایی چشان
دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم میرود
بازآی و بر چشمم نشین ای دلستان نازنین
کاشـــوب و فریاد از زمین بر آسمانم میرود
شب تا سحر می نغنوم واندرز کس می نشنوم
وین ره نه قاصد می روم کز کـــف عنانم می رود
گفتم بگریم تا اِبل چون خر فرو ماند به گِل
وین نیز نتوانم که دل با کــــاروانم می رود
صبر از وصال یار من برگشـــتن از دلدار من
گرچه نباشد کار من هم کار از آنم می رود
در رفتــــن جــــان از بدن گویند هـــر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود
...
وان دل که با خود داشتم با دلستانم میرود
من مانده ام مهجور از او، بیچـــاره و رنجور از او
گویی که نیشی دور از او در استخوانم می رود
گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون
پنهان نمی مانــــد که خون بر آستانم می رود
محمل بدار ای ساربان تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان گویی روانم میرود
او میرود دامن کشان من زهر تنهایی چشان
دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم میرود
بازآی و بر چشمم نشین ای دلستان نازنین
کاشـــوب و فریاد از زمین بر آسمانم میرود
شب تا سحر می نغنوم واندرز کس می نشنوم
وین ره نه قاصد می روم کز کـــف عنانم می رود
گفتم بگریم تا اِبل چون خر فرو ماند به گِل
وین نیز نتوانم که دل با کــــاروانم می رود
صبر از وصال یار من برگشـــتن از دلدار من
گرچه نباشد کار من هم کار از آنم می رود
در رفتــــن جــــان از بدن گویند هـــر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود
...
2 Comments:
اين شعر به سقوط هواپيما ربط داشت يا .........
:((
نوشتة
بائوباب, در ساعت آذر ۱۷, ۱۳۸۴ ۱۱:۳۸ بعدازظهر
اين شعر به سقوط هواپيما ربط داشته يا .......
:((
باز دستكاري كرديد تو وبلاگ ؟
كامنتها نمياد
تاييد كامنت گذاشتيد ؟؟
هااااااا
نوشتة
بائوباب, در ساعت آذر ۱۷, ۱۳۸۴ ۱۱:۴۶ بعدازظهر
ارسال یک نظر
<< باد صبا