باد صبا

پنجشنبه، آذر ۱۷، ۱۳۸۴

فقط بخاطر تو

هوا گرم است ، گرچه تابستان نیامده اما هوا گرم است . هر دو نفر خسته اند و نالان . چشم به مردم می اندازند که بسیاری شان گرچه هنوز ساعت سه و نیم بعد از ظهر است اما کم کمک به خانه هاشان می روند و آن دو تازه این وقت روز می روند تا یکی از سفارشات به اصطلاح عوام، مشتری هاشان را جفت و جور کنند . اینجاست که بد و بیراه گفتن به آسمان و زمین ، دلیل نمی خواهد . تازه تر اینکه هیچ ماشینی هم اعم از رنو و پیکان و نه حتی پژو و پاژرو و هیچی نگه نمی دارد تا سوار بشوند . یک پیکان نگه می دارد و از قضای روزگار همان مسیری را می رود که آنها می خواهند اما تا از دهان شان بخواهد ندای دردناک اما آشنای" زیر پل "در بیاید پنج نفری از زرنگ تر ها ماشین را پر کرده اند . از دور یک آمبولانس نزدیک می شود .
- وای من حاضرم همین را سوار بشم . چه فلاکتی ، فکر می کنی برای کدوم بیمارستانه ؟
- نمی دونم اما برای هرجا باشه از این فلاکت بهتره ودر دل می گوید ، مریضی هرچه باشد گاهی از سلامت بهتر است خوش به حال اویی که الان روی تخت توی آمبولانس خوابیده . آمبولانس با آرامش و بی هیچ عجله ای از جلوی آنها رد می شود . ناخواسته چشم به شیشه عقب آمبولانس می دوزند تا معلوم شود مقصد کدام بیمارستان است:" پزشکی قانونی ". آنروز تا چند ساعت همه جا تاریک بود .

2 Comments:

  • اگر من بودم سوارش می شدم ...

    ئه سرین جان :
    word verification رو برداشتم؛ فقط به خاط تو :)

    نوشتة Blogger توسن, در ساعت آذر ۱۹, ۱۳۸۴ ۹:۴۶ قبل‌ازظهر  

  • راستش اصولا من پیاده رو ترجیح میدم :P
    قشنگ می نویسی امضا محفوظ جان
    رئیس بانو دست شما درد نوکوله:P
    اون سایت رو هم چک کردم دیدم رفته اینجاhttp://www.bmezine.com/ritual/group/oxente001.html
    از این آی پی ها نداری که دور بزنی؟ یا فیلتر شکن؟ والا چون ما فیلتر نیستیم باید بگردم چندتا از این سایت ها که دور می زنن پیدا کنم برات می فرستم

    نوشتة Anonymous ناشناس, در ساعت آذر ۱۹, ۱۳۸۴ ۱۱:۰۷ قبل‌ازظهر  

ارسال یک نظر

<< باد صبا