من بي نيازم از همه ، تو بي نياز تر ...
خيلي وقت بود كه در ضمينه ي عاشورا شعري به اين زيبايي نشنيده بودم . تركيب بندي است با چهارده بند از قزوه ، كه اينجا سه بندش را برايتان آورده ام .
تركيب بند
با كاروان نيزه
عليرضا قزوه
...
بند اول
ميآيم از رهي كه خطرها در او گم است
از هفت منزلي كه سفرها در او گم است
از لا به لاي آتش و خون جمع كردهام
اوراق مقتلي كه خبرها در او گم است
دردي كشيدهام كه دلم داغدار اوست
داغي چشيدهام كه جگرها در او گم است
با تشنگان چشمه احلي من العسل
نوشم ز شربتي كه شكرها در او گم است
اين سرخي غروب كه همرنگ آتش است
توفان كربلاست كه سرها در او گم است
ياقوت و در صيرفيان را رها كنيد
اشك است جوهري كه گهرها در او گم است
هفتاد و دو ستاره غريبانه سوختند
اين است آن شبي كه سحرها در او گم است
باران نيزه بود و سر شهسوارها
جز تشنگي نكرد علاج خمارها
...
بند دوم
جوشيد خونم از دل و شد ديده باز، تر
نشنيد كس مصيبت از اين جانگدازتر
صبحي دميد از شب عاصي سياهتر
وز پي شبي ز روز قيامت درازتر
بر نيزهها تلاوت خورشيد، ديدنيست
قرآن كسي شنيده از اين دلنوازتر؟
قرآن منم چه غم كه شود نيزه، رحل من
امشب مرا در اوج ببين سرفرازتر
عشق توام كشاند بدين جا، نه كوفيان
من بينيازم از همه، تو بينيازتر
قنداق اصغر است مرا تير آخرين
در عاشقي نبوده ز من پاكبازتر
با كاروان نيزه شبي را سحر كنيد
باران شويد و با همه تن گريه سر كنيد
...
بند سوم
فرصت دهيد گريه كند بيصدا، فرات
با تشنگان بگويد از آن ماجرا، فرات
گيرم فرات بگذرد از خاك كربلا
باور مكن كه بگذرد از كربلا، فرات
با چشم اهل راز نگاهي اگر كنيد
در بر گرفته مويهكنان مشك را فرات
چشم فرات در ره او اشك بود و اشك
زان گونه اشكها كه مرا هست با فرات
حالي به داغ تازهي خود گريه ميكني
تا ميرسي به مرقد عباس، يا فرات
از بس كه تير بود و سنان بود و نيزه بود
هفتاد حجله بسته شد از خيمه تا فرات
از طفل آب، خجلت بسيار ميكشم
آن يوسفم كه ناز خريدار ميكشم
...
..
تركيب بند
با كاروان نيزه
عليرضا قزوه
...
بند اول
ميآيم از رهي كه خطرها در او گم است
از هفت منزلي كه سفرها در او گم است
از لا به لاي آتش و خون جمع كردهام
اوراق مقتلي كه خبرها در او گم است
دردي كشيدهام كه دلم داغدار اوست
داغي چشيدهام كه جگرها در او گم است
با تشنگان چشمه احلي من العسل
نوشم ز شربتي كه شكرها در او گم است
اين سرخي غروب كه همرنگ آتش است
توفان كربلاست كه سرها در او گم است
ياقوت و در صيرفيان را رها كنيد
اشك است جوهري كه گهرها در او گم است
هفتاد و دو ستاره غريبانه سوختند
اين است آن شبي كه سحرها در او گم است
باران نيزه بود و سر شهسوارها
جز تشنگي نكرد علاج خمارها
...
بند دوم
جوشيد خونم از دل و شد ديده باز، تر
نشنيد كس مصيبت از اين جانگدازتر
صبحي دميد از شب عاصي سياهتر
وز پي شبي ز روز قيامت درازتر
بر نيزهها تلاوت خورشيد، ديدنيست
قرآن كسي شنيده از اين دلنوازتر؟
قرآن منم چه غم كه شود نيزه، رحل من
امشب مرا در اوج ببين سرفرازتر
عشق توام كشاند بدين جا، نه كوفيان
من بينيازم از همه، تو بينيازتر
قنداق اصغر است مرا تير آخرين
در عاشقي نبوده ز من پاكبازتر
با كاروان نيزه شبي را سحر كنيد
باران شويد و با همه تن گريه سر كنيد
...
بند سوم
فرصت دهيد گريه كند بيصدا، فرات
با تشنگان بگويد از آن ماجرا، فرات
گيرم فرات بگذرد از خاك كربلا
باور مكن كه بگذرد از كربلا، فرات
با چشم اهل راز نگاهي اگر كنيد
در بر گرفته مويهكنان مشك را فرات
چشم فرات در ره او اشك بود و اشك
زان گونه اشكها كه مرا هست با فرات
حالي به داغ تازهي خود گريه ميكني
تا ميرسي به مرقد عباس، يا فرات
از بس كه تير بود و سنان بود و نيزه بود
هفتاد حجله بسته شد از خيمه تا فرات
از طفل آب، خجلت بسيار ميكشم
آن يوسفم كه ناز خريدار ميكشم
...
..
3 Comments:
خوشحالم كه باز ميبينم فعال شديد، هرچند به ما سر نميزنيد اما دورادور جوياي احوال هستيم
نوشتة
بائوباب, در ساعت بهمن ۱۵, ۱۳۸۴ ۱۱:۲۹ بعدازظهر
سلام بر باد صبايي ها!!
چون چند وقت نبودم و باز هم نخواهم بود همه’ شادي ها و خونه تكوني ها رو تبريك مي گم. چه كار كنم، ضررش رو قبول ميكنم اگر هري ميخواد سر كيسه رو شل كنه منم يه وقتي بهش بدم.
چشم فرات در ره او اشك بود ، اشك
نوشتة
سپار, در ساعت بهمن ۱۸, ۱۳۸۴ ۲:۱۱ قبلازظهر
سلام بر سركار آسمان!
بنده نوازي فرموديد.فعلا كه به بهانه اين روزهاي سوگواري به همه از جمله خودم مرخصي داده اند.
ماشالا در فاز نوشتن قرار داريد. ان شاالله بيشتر از نوشته ها و نظراتتان بهره مند شويم.
نوشتة
سپار, در ساعت بهمن ۲۰, ۱۳۸۴ ۱۲:۵۰ قبلازظهر
ارسال یک نظر
<< باد صبا