من شما را نمي بخشم
هيچكس من را دوست ندارد ، هيچكس و البته ديگر ملالي نيست ؛ اين كبريت در اين اتاق پر از گاز مي تواند به همه ي بي توجهي ها ، بي ذوقي ها و قدر ناشناسي هاي شما براي هميشه پايان دهد . شايد كه بفهميد با چه گنجينه ي بي نظيري طرف بوديد . شايد تكاني بخوريد و لنگان لنگان خود را به حوالي اولين كوچه پس كوچه هاي اولين خيابان اولين شهر عشق و شعر و شعور برسانيد .
آن از توسن كه مثلا رئيس وبلاگ است و اساسا نمي پرسد : (( زير دستان محترم خرتان به چند ؟ )) . اين هم از آسمان كه هم خانه اي است ، اما نمي داند كه من مرده ام ، زنده ام ، ... . امضا محفوظ هم كه حفظ الله ... . پيشترها معصومه و هوخشتره هم سري مي زدند و حالي مي پرسيدند كه از گردش احوال و زمانه آنها هم ديگر با از ما بهتران آمد و شد دارند و به نظرم اگر بميرم هم بر قبرم فاتحه اي نثار نكنند .
همه ي اينها يك طرف ؛ كسي نمي پرسد كه چرا اين چشمه ي جوشان ذوق بشري كور شده است ؟! چرا ديگر آثار بي بديلت قلمي نمي شوند ؟! چرا از آن نثرهاي مسجع و متون مرصع خبري نيست ؟!
خدا خير دهد مادرم را ، تنها كسي كه قدر اين آثار ادبي را مي داند . و اگر نبود چه كسي از اين ميراث فرهنگي بشريت حمايت مي كرد ؟؟! . كاش شما يك هزارم درك مادرم را داشتيد . هميشه قربان صدقه ي نوشته هايم مي رفت .
من ذله شدم از دست شما مردم قدر نشناس هنر نفهم .
من شما را نمي بخشم . حالا هزارتا پارچه بنويسيد كه : (( هري پاتر يار خوبي بود و ما قدرش ندانستيم ))
اين اقدام تاريخ ساز من صرفا براي تنبيه كردن همه ي شماست كه اين استعداد متراكم و انباشته ي ادبي ، هنري ، فلسفي و ... را در زير بي توجهي هايتان له كرديد .
آهاي بشنويد . من هر كاري كه لازم بود براي اينكه شما من را دوست داشته باشيد كردم . اما شما ...
بنيامين ، فرقان ، ... من خودم را مي كشم و خونم گردن شماست . تا چند لحظه ي ديگر كبريت را روشن مي كنم و آنوقت چيزي ديده نمي شود جز يك بدن جزغاله شده و ... چه صحنه ي وحشتناكي ، از تصورش هم هول مي كنم . و مقصر اين همه شماييد ، فقط شما ...
ضربان قلبم دارد تند مي شود ، دست هايم به لرزه افتاده اند ، ده ، نه ، هشت ، هفت ، ...
آن از توسن كه مثلا رئيس وبلاگ است و اساسا نمي پرسد : (( زير دستان محترم خرتان به چند ؟ )) . اين هم از آسمان كه هم خانه اي است ، اما نمي داند كه من مرده ام ، زنده ام ، ... . امضا محفوظ هم كه حفظ الله ... . پيشترها معصومه و هوخشتره هم سري مي زدند و حالي مي پرسيدند كه از گردش احوال و زمانه آنها هم ديگر با از ما بهتران آمد و شد دارند و به نظرم اگر بميرم هم بر قبرم فاتحه اي نثار نكنند .
همه ي اينها يك طرف ؛ كسي نمي پرسد كه چرا اين چشمه ي جوشان ذوق بشري كور شده است ؟! چرا ديگر آثار بي بديلت قلمي نمي شوند ؟! چرا از آن نثرهاي مسجع و متون مرصع خبري نيست ؟!
خدا خير دهد مادرم را ، تنها كسي كه قدر اين آثار ادبي را مي داند . و اگر نبود چه كسي از اين ميراث فرهنگي بشريت حمايت مي كرد ؟؟! . كاش شما يك هزارم درك مادرم را داشتيد . هميشه قربان صدقه ي نوشته هايم مي رفت .
من ذله شدم از دست شما مردم قدر نشناس هنر نفهم .
من شما را نمي بخشم . حالا هزارتا پارچه بنويسيد كه : (( هري پاتر يار خوبي بود و ما قدرش ندانستيم ))
اين اقدام تاريخ ساز من صرفا براي تنبيه كردن همه ي شماست كه اين استعداد متراكم و انباشته ي ادبي ، هنري ، فلسفي و ... را در زير بي توجهي هايتان له كرديد .
آهاي بشنويد . من هر كاري كه لازم بود براي اينكه شما من را دوست داشته باشيد كردم . اما شما ...
بنيامين ، فرقان ، ... من خودم را مي كشم و خونم گردن شماست . تا چند لحظه ي ديگر كبريت را روشن مي كنم و آنوقت چيزي ديده نمي شود جز يك بدن جزغاله شده و ... چه صحنه ي وحشتناكي ، از تصورش هم هول مي كنم . و مقصر اين همه شماييد ، فقط شما ...
ضربان قلبم دارد تند مي شود ، دست هايم به لرزه افتاده اند ، ده ، نه ، هشت ، هفت ، ...
5 Comments:
هري جون
اين نوع خودكشي ديگه بيكلاس شده
روشهاي جديدش رو فرستادم به ايميلت
ببين و انتخاب كن
نوشتة
بائوباب, در ساعت اسفند ۲۰, ۱۳۸۴ ۱۱:۱۱ بعدازظهر
(( هري پاتر يار خوبي بود و ما قدرش ندانستيم))
نوشتة
سپار, در ساعت اسفند ۲۰, ۱۳۸۴ ۱۱:۵۳ بعدازظهر
هري جون به شش رسيدي پشيمون شدي؟ يا شايد هم بلد نيستي از شش تا يك رو بشمري؟
بگو: شش، پنج،چهار،سه،....بيقه اش چي بود؟
نوشتة
سپار, در ساعت اسفند ۲۱, ۱۳۸۴ ۱۲:۳۷ قبلازظهر
آخی هری! چه پسر خوبی بود! قدشو ندونستیم:P
هی می خواست دعوتمون کنه به مناسبتهای مختلف. چقدر دست و دلباز بود. چقدر بچه هاش رو دوست داشت.
هی روزگار دست گلچین روزگار اول گلهای خوب رو می چینه:D
فکر کنم قبل اینکه کبریت رو بکشی یکی از بچه ها برات چراغ روشن کرده تو تاریکی کبریت نکشی:P
راستی شماها یهو غیبتون می زنه یهو هم همه آپ دیت می کنید؟ امون بدید مسلمونا آخه
نوشتة
ناشناس, در ساعت اسفند ۲۲, ۱۳۸۴ ۲:۱۷ بعدازظهر
چی شد ؟ الان یعنی واقعا خدا بیامرزدت!
نوشتة
ناشناس, در ساعت اسفند ۲۴, ۱۳۸۴ ۳:۱۶ بعدازظهر
ارسال یک نظر
<< باد صبا