باد صبا

جمعه، فروردین ۲۵، ۱۳۸۵

چترباز !!!

4شنبه ساعت 23:الو ... سلام چطوری بنی ؟ موافقی یه برنامه برای فردا بذاریم ؟ کجا بریم ؟ باشه چیتگر خوبه . می ریم دوچرخه سواری . پس تا فردا ساعت 11
5شنبه ساعت 11: الو ... سلام ، کجایی ؟ من نزدیک چیتگرم
5شنبه ساعت 11,15 : سلام پسر . چطوری ؟
5شنبه ساعت 11,20 : جواد به نظر تو چیتگر فاز می ده ؟!! آره به نظر منم فاز نمی ده . پس بریم یه ذره جلوتر
5شنبه ساعت 14,30 : اِ بنی ببین رو این تابلو چی نوشته ... بذار ببینم ... آها ...(( به شهر شهید پرور رشت خوش آمدید )) اَاَاَوووووووو
5شنبه ساعت 14,45 : آقا ببخشید رستوران جهانگیرخان کجاست ؟ اَاَاَوووووووو
{مفروضات مسئله از اینجا به بعد : 1- بنیامین در سربازی دوره ی چتربازی را به طور کامل گذرانده است
2- محمد رضا یکی از دوستان خوب ، هم دانشگاهی , کوچولو و دوست
داشتنی ما در رشت و در کنار خانواده ی محترم زندگی می کند.}
5شنبه ساعت 15 : الو ... سلام محمد رضا . خوبی ما رشتیم . شما نهار خوردین یا نه ؟؟! باشه پس ما نهار داریم می آییم پیش شما
5شنبه ساعت 15,30 : محمد رضا به همراه خانواده ی محترم انواع غذاهای خوشمزه را تدارک دیده بودند آنچنان که حتی بنیامین هم شرمنده شد !!!!! تکرار می کنم ؛ حتی بنیامین هم !!!!!

5شنبه ساعت 16:30 : جلوی بنیامین انبوهی از بقایای جانوران اهلی و غیراهلی یافت می شد ، تقریبا به اندازه ی میزان زباله ی تولید شده توسط آلمان شرقی در ده ی هشتاد ...



5شنبه ساعت 17,30 : حالا که تا اینجا آمده ایم بد نیست که یک سری هم برویم بندر انزلی ، شاید یک سری هم به مرداب زدیم . تازه من هم چند دقیقه ای آنجا کار دارم

5شنبه ساعت 20 : به نظرم برای برگشتن دیر باشد . بگذاریم فردا صبح کله ی سحر برگردیم

5شنبه ساعت 22 : چتر مجدداً در منزل محمد رضا باز می شود ، به همراه انبوهی از غذاهای محلی برای شام

5شنبه ساعت 23 : احتمالا به علت اصرار زیاد خانواده ی محمد رضا !!! و ( بنیامین !!) شب ر باید اینجا بمانیم !!!

جمعه ساعت 2 بامداد : هنوز موبایل در گوش بنیامین است و صدایش حتی محمد رضا که 2 تا اطاق با ما فاصله دارد را هم از خواب بیدار کرده است ؛ !!!!

جمعه ساعت 8 : بنیامین خجالت بکش ، صبحانه رو هم که مزاحم این خانواده شدی !!!!

جمعه ساعت8:30 : این هوا حیف است . کاش می شد یک سری هم به فومن و ماسوله می زدیم

جمعه ساعت 10 : نه خانم ما لیف نمی خواهیم . ( بنی جان ، دلبندم این لیف نیست جوراب دستباف محلیه ماسوله است )!!

جمعه ساعت 13 : بازم چتر بنیامین برای ناهار و باز هم منزل محمد رضا

جمعه ساعت 18 : جاده و ما که آخرشم دوچرخه سواری نکردیم !!!

اینم یه عکس انتخاباتی ... به من رای بدین ...

ببخشید آخرش با عجله شد . آخه همین الان با بنی داریم می ریم چیتگر دوچرخه سواری

در پناه حق

هری پاتر

4 Comments:

  • خسته نباشید واقعا:)
    هری، بنیامین چتر بود یا خودتم بعله؟:D

    نوشتة Anonymous ناشناس, در ساعت فروردین ۲۶, ۱۳۸۵ ۹:۵۶ قبل‌ازظهر  

  • سلام به همه اهالی و خوانندگان و ... !
    میبینم که دوستان استاد چتر باز کردن هستند!! ایشاللا همیشه چتر بازی به کامتون باشه.
    میلاد رحمتٌ للعالمین رو تبریک میگم.
    امروز هوس شنیدن همه اون داستانهای تکراری تولد پیامبر رو کردم!شاید تو برنامه کودک نشون بدن!

    نوشتة Blogger توسن, در ساعت فروردین ۲۶, ۱۳۸۵ ۹:۵۷ قبل‌ازظهر  

  • سلام! تنوير عالميان به قدمهاي پر فيض و بركت سرچشمه هاي زلال دين و مكتب را تبريك ميگم.
    هري جون خيلي خوش گذشت، يعني هرجا با من بري حتما خوش ميگذره. متن قشنگي بود فقط حيف ننوشته بودي كه همش دنبال شارژر بودي و حتي يكبار پدر محمدرضا بدون اينكه موبايلش رو شارژ كنه از خونه رفت بيرون يا اينكه جاده فومن-رشت وقت برگشت برات تازگي داشت چون وقت رفت كل جاده رو داشتي با موبايل حرف ميزدي يا صبح جمعه رو با مشت و لگد بيدار شدي يا اون ماهي كولي ها رو مثل بيسكوييت خورديم.
    خلاصه دستت درد نكنه. من هم رفتم يه كلينيك ترك اعتياد تا چتربازي رو ترك كنم، دعا كن مفيد باشه.
    بنده از همين تريبون بعضي از موارد ناروا رو تكذيب ميكنم، بخصوص اينكه كساني كه من رو ميشناسند ميدونن كه پسر خجالتي و با حيا و ماخوذ به ادب مثل من كم پيدا ميشه. (هري هنوز كه محمد رضا رو ميبينم خجالت ميكشم) هري جون اين هفته بريم سد لتيان، فقط غسل زيارت يادت نره شايد سر از مشهد درآورديم.
    شرمنده، باز هم كامنتم زياد شد.

    نوشتة Blogger سپار, در ساعت فروردین ۲۸, ۱۳۸۵ ۱۲:۵۶ قبل‌ازظهر  

  • اولش گفت بریم با این دختره رفیق بشیم آخرش بچه شونو انداختن تو چاه توالت!

    نوشتة Anonymous ناشناس, در ساعت فروردین ۳۱, ۱۳۸۵ ۲:۳۰ بعدازظهر  

ارسال یک نظر

<< باد صبا