باد صبا

سه‌شنبه، خرداد ۳۰، ۱۳۸۵

این روزهای من

هوالمحبوب
سلامی به گرمی هوای این روزهای تهران! داغِ داغِ داغ!
اگر از احوالات ما جویا باشید، ملالی نیست!
حالا شما جدی نگیرید این جمله بالا را! من هم میدانم دل خوش پیدا نمی شود که بخواهیم برایش قیمت تعیین کنیم که حالا سیری چند! ولی خب آدم که نباید همواره سختیها را ببیند. اصلاً گیرم که ملالی باشد. می خواهید چه کار کنید مثلاً؟!
معتقدم که اگر بگویی " ملالی هست." حتماً خواهد بود! می توانی بگویی " نیست." حتی اگر باشد. آنوقت شاید کم محلی ببیند برود پی کارش!! (خوشم میاید از پر رو بودن خودمان!)
و اما بعد:
این روزها مقادیر زیادی وبلاگهای شعر و غزل و ادبیات پیدا کردیم که بعضی هاشان واقعاً دست مریزاد دارند. خوشمان آمد!
یک مقادیری هم وبلاگهای هنری و روزمره نویسی و بی دینی و ... پیدا کردیم که خواندنشان جالب بود. با یک سری دیدگاههای جدید آشنا شدیم. از آنها هم خوشمان آمد!
یک چند تایی هم وبلاگ قومی قبیله ای پیدا کردیم! یعنی می دانید همه این بحث های قومی قبیله ای در این وبلاگها از همان کاریکاتور کذایی شروع شده و ادامه پیدا کرده بود. ولی به نظرم نحوه برخورد افراد مختلف از قومیت های مختلف با این ماجرا جالب بود. بهر حال فعلاً که تا حد زیادی قائله آرام شده است.
تیم ملی هم که به سلامتی وظیفه خطیرش را به انجام رساند و احیاناً به زودی به آغوش وطن باز می گردد.
همان که گفتم. ترینیداد و توباگو را عشق است!
از بین sms های بعد از بازی اونی که می گفت علی رغم شکست در فوتبال و افت روحیه نباید فراموش کنیم که انرژی هسته ای حق مسلم ماست (!) از همه جالب تر بود! خوشمان آمد اساسی!
دیروز داشتم به آن همه آهنگ و ترانه ای که برای این تیم ساخته شد فکر می کردم. زهی خیال باطل! فکر محال!
حداقل اگر این تیم یک مقدار آبرومندانه تر حذف می شد اینقدر افسوس نمی خوردم.حذف شدن داریم تا حذف شدن! الان همین تیم ترینیداد! خب حذف خواهد شد؛ ولی با عزت و احترام!
راستی آخرش هم من ترانه ملی را نشنیدم. همان که شعرش را علی معلم گفته و تاجیک خوانده. ولی یک مطلب باحال در موردش خواندم که اگه بتونم براتون می نویسمش!