باد صبا

سه‌شنبه، مرداد ۳۱، ۱۳۸۵

ضمیمه تنهایی

چند روز پیش پیرزنی می گفت « خوشا بحال آنان که در زمان ائمه بودند . جایی بود تا به آن پناه ببرند . اما ما چه ؟ »!!. مولای ما ! این حاصل عمری شیعگی تو نیست . راضی مشو که آخرالامر نا امید شویم از درک حضورت در کنار خود . شنیدم در حدیثی از رسول خدا ، که ایمان مؤمنان آخرالزمان را بهتر از ایمان مسلمانان زمان خود دانسته بود ، چه ، در آخرالزمان مؤمنان به وعده ایمان می آورند. نه وحی را می بینند و نه حتی امامی را که به او بی واسطه گوش دهند و هیچ . حالا که آمدنت تا اینجا طول کشیده ، بهتر می فهمیم سختی ایمان به وعده را .
آقای ما ! می دانی چقدر خسته ایم ؟هرچه باشد به خستگی تو نیست . توهم آنها را که می گویند خدا را به خدایی نمی شناسند می بینی که نمک خورده و نمکدان شکسته اند وهم آنها را که می گویند دین دارند اما تیشه در دست، قصد ریشه کرده اند . و جانهای پاک را هم ، که سر خورده از این همه نااهلی در خلوت اشک می ریزند و فرج می خواهند . می دانم که تو هم می دانی ما زود خسته می شویم . برای بدیهی ترین اعتقاداتمان هم حاضر به جنگیدن نیستیم و هر روز مجبوریم بخشی از مدینه فاضله مان را به مصالحه ببخشیم . کم کم خودمان هم می فهمیم از ما هم چیزی درست نمی شود* . نکند سختی امتحان غیبت تو بیش از این آبروی ما را درو کند . بر ما که خود بهتر می دانیم چه کاره ایم ، سخت مگیر .
ای دردانه امید خاندان پیامبر و ای یگانه همراز غم های آل رسول . تن هامان خرج پول در آوردن دیگران شد . روحمان تازیانه قهر و آشتی صاحبان سرمایه با بت هاشان را بوسه می زند . کجایی تا ببینی چیزی از ما نمانده جز همان ایمان به آمدنت که چشم های دریده نااهلان را یارای دیدنش نیست .
آقای ما ! می گفتند ما جماعت راحت معصیت می کنیم چرا که می دانیم – باور داریم – خدای کریممان به این زودی ها عقاب نمی کند . می گفتند اگر در کوچه شد آن چه نباید می شد برای آن بود که مدینه ، شیر خدا را می شناخت و می دانست به این زودی ها دست به شمشیر نمی برد . چه نیک درس گرفته ای . با تو قهر می کنیم ، صدایمان را بالا می بریم . انگار که می دانیم حالا حالا ها رو بر نمی گردانی وبی نیاز ، خریدار ناز چون مایی هستی .
ای چشم های خدا نگران دل نگرانی هایت ! و ای آخرین گوهر از دریای «لَما خلقتُ الافلاک» . رویمان نمی شود بگوییم دل نگرانت هستیم . راست بگوییم برای خیلیهامان به افسانه ای شبیه شده ای . ضریحی به دورت کشیده ایم که وقت حاجت دستهامان را به پنجره اش گره می زنیم . از تو آن را نمی خواهیم که تو می خواهی بدهیمان ، می خواهیم آن باشی که ما می خواهیم . می خواهیم دروازه اجابت خواسته های ریز و درشتمان باشی . یادم هست به نقل از دفتر یکی از علماء شنیدم که از بس مردم زنگ می زنند و اصرار می کنند که خود علامه برایشان استخاره بگیرد همه عاصی شده اند . خود علامه گفته بودند من نمی گویم استخاره نمی گیرم اما از من بیشتر از استخاره بخواهید تا هستم . استخاره را دیگران هم می توانند انجام دهند . خوب که فکر می کنیم می بینیم چیزی از تو نمی دانیم . چه می دانیم آن ولیِ ناصحِ امین کیست ؟ دلمان می خواهد چشم هایمان را ببندیم و همه حاجاتمان را قربانی قدومت کنیم - چه قدر شیرین است این اضطراب که در جان می خلد - قربانی ما را می پذیری؟

*کم کم باید آماده شویم تا پاسخ سوالهایی که از پدر و مادرمان می پرسیدیم را به بچه هامان بدهیم .
------------------
پی نوشت : می دانم که شیعگی می گوید که بهتر از اینها باید بتوانی با امامت حرف بزنی اما فقط همین یک بیت شعر می ماند که :
مولای من ضمیمه تنهایی شما /شرمنده ام که وصله جوری نداشتم

2 Comments:

  • خیلی سعی کردم یه چیزی بنویسم اما نمیشه. نمیتونم.
    اصلاً چرا باید سعی کنم بنویسم؟ تو همه چیز رو گفتی.

    نوشتة Blogger توسن, در ساعت شهریور ۰۴, ۱۳۸۵ ۱۰:۴۹ قبل‌ازظهر  

  • بد دوره و زمونه ای شده. الان داشتم یه بار دیگه کامنت مستور رو میخوندم. فقط میتونم بگم تو بد دوره ای داریم روزگار می گذرونیم. یه جورایی حرفش درسته. " امام زمان و غيبت و تشيع رو كالاهاي دكان روزمرگي نكنيم"
    احساس می کنم نفس کشیدن سخت شده. حرفها بیخ گلوی آدم رو میگیرن و نباید بیرون بیان.
    احساس می کنم یه سایه نحس بالای سر هممون هست که ...
    ولش کن.
    اصلاً ما چرا به اینجا رسیدیم؟
    ما، ساکنان کشوری شیعه مذهب ...
    ولش کن. خودت چطوری؟

    نوشتة Blogger توسن, در ساعت شهریور ۰۴, ۱۳۸۵ ۱۰:۵۵ قبل‌ازظهر  

ارسال یک نظر

<< باد صبا