باد صبا

چهارشنبه، آبان ۱۷، ۱۳۸۵

پيغمبر آب و رسول باران

خداوند گفت: ديگر پيامبري نخواهم فرستاد، از آن گونه كه شما انتظار داريد؛ اما جهان هرگز بي پيام بر نخواهد ماند؛ و آنگاه پرنده اي را به رسالت مبعوث كرد. پرنده آوازي خواند كه در هر نغمه اش خدا بود. عده اي به او گرويدند و ايمان آوردند.
و خدا گفت: اگر بدانيد، حتي با آواز پرنده اي مي توان رستگار شد.

خداوند رسولي از آسمان فرستاد. باران، نام او بود. همين كه باران، باريدن گرفت، آنان كه اشك را مي شناختند، رسالت او را دريافتند، پس بي درنگ توبه كردند و روحشان را زير بارش بي دريغ خدا شستند.
خدا گفت: اگر بدانيد با رسول باران هم مي توان به پاكي رسيد.

خداوند پيغامبر باد را فرستاد، تا روزي بيم دهد و روزي بشارت. پس باد روزي توفان شد و روزي نسيم و آنان كه پيام او را فهميدند، روزي در خوف و روزي در رجا زيستند.
خدا گفت: آن كه خبر باد را مي فهمد، قلبش در بيم و اميد مي لرزد و قلب مومن اين چنين است.

خدا گلي را از خاك برانگيخت، تا "معاد" را معنا كند. و گل چنان از رستخيز گفت كه از آن پس هر مومني گلي را ديد، رستاخيز را به ياد آورد.
خدا گفت: اگر گل را بفهميد، تنها با گلي قيامت خواهد شد.

خداوند يكي از هزار نامش را به دريا گفت. دريا بي درنگ قيام كرد و سپس چنان به سجده افتاد كه هيچ از هزار موج او باقي نماند. مردم تماشا مي كردند. عده اي پيام دريا را دانستند، پس قيام كردند و چنان به سجده افتادند، كه هيچ از آن ها باقي نماند.
خدا گفت: آن كه به پيامبر آب اقتدا كند، به بهشت خواهد رفت.

و به ياد دارم فرشته اي به من گفت: جهان آكنده از فرستاده و مرسل است، اما هميشه كافري هست تا باران را انكار كند و با گل بجنگد. تا پرنده را دروغگو بخواند و باد را مجنون و دريا را ساحر.
اما هم امروز ايمان بياور كه پيغمبر آب و رسول باران و فرستاده باد براي ايمان آوردن تو كافي است ... .

عرفان نظرآهاری