باد صبا

پنجشنبه، اردیبهشت ۱۳، ۱۳۸۶

صراط


براي من " صراط " از يه سوال فوق فلسفي شروع شد:"می شه آماتور حرفه ای بود ؟"
صراط را مدتها قبل از اینکه وارد جمعشان بشوم شناختم .روزهای اول فقط قضاوت های دیگران را در موردش می شنیدم و بعدتر دعواهای جمع را سر میزان نقش شان در صراط . چند تایی از نشریه که چاپ شد به من حس غریبی می داد . مرا یاد نشریه مان می انداخت در محله مان ، سال های آخر دبیرستان . یک برگه A4 بود که افقی اش می کردیم و سه ستونه رویش مطلب می نوشتیم . من آن روزها کامپیوترم به راه نبود هنوز ، پس این ها را می دادیم به اصطلاح برایمان صفحه آرایی می کردند و با تایپش می شد 2000 تومن ناقابل . 50 تا ازش چاپ می کردیم و در مسجد و جمع های کوچک محل پخش می کردیم . صراط آن روزها را که می دیدم یاد همان کاغذ ها می افتادم . البته با جلد رنگی گلاسه و 40، 50 صفحه مطلب و همان مطالب که کپی شده بود از جاهای مختلف - و یادم نیست که اسم منبع را می زدند یا نه - و خسته کننده تر به سبب مطالب طولانی اش و چیز های دیگر . یادم است روزهای بعد - مثل روال عادی کارهای زمانه - تقدیر مرا کشاند با خودش به جلسه صراط -البته نه به عنوان یکی از اعضای آن- تا تلاشی که قدیمی ها کردند برای نقش داشتن در صراط، این گونه به بار بنشیند . جلسه ناراحتم کرد . بد موقع رسیده بودم ، مثل خیلی جمع های دیگر موقع فروپاشی اش زود فرا رسیده بود و بچه ها از هم دلخور بودند و عده ای نیامده بودند و بقیه هم آمده بودند برای تسویه حساب لااقل کلامی . و من سخت آزرده شدم .
چند صباحی بعد که جمع نو شد ، باز صراط را راه انداختند و من دلواپس آن تنها تصویر نزدیکی که از صراط داشتم ، خیلی هم مشتاق نبودم . بماند که شکر خدا کسی منتظر موافقت من هم نشد و گرنه معلوم نبود آخر داستان چه ها که نمی شد . فقط گفتند برای شروع ، اگر می شناسید از خانم ها معرفی کنید برای حضور در صراط، معتقد بودند بعد ها نیروهای خودشان را با صراط پیدا می کنند و نیازی به معرفی نخواهد بود-همین طور هم شد- . گرچه دوست نداشتم آن تصویر نزدیک این بار نزدیک تر به من تکرار شود اما نمی شد استعداد نیم دانشکده را انکار کرد و جواب رد داد -می گفتم جواب خدا را چه باید داد - و دو سه نفر از رانت خوارها که اتفاقاً دوستانم بودند را اسم دادم . به این امید که اگر خراب شد مثل روال عمومی جامعه نگویند بسیج دانشجویی بود که چنین کرد . و البته شرمنده دوستان دیگرم که با محیط بسیج آشنا نبودند نباشم . اما ماجرا جور دیگر بود صراط به تولید ، به تکاپو ، به تولد رسیده بود وبچه ها آن همه بیشتر از توقع من خوب بودند که سال های بعد با افتخار در دانشکده ، سراغ بسیاری از بچه های دانشکده می رفتم -بی آنکه هم را بشناسیم یا آنها بسیج را بشناسند یا اصلاً هیچ آشنایی بین ما بوده باشد -صراط می دادم دستشان و نظرشان را می پرسیدم و این که چرا نمی آیی بنویسی . گاه بچه ها چشم هایشان گرد بود و گاه لبخندشان کمکم می کرد بقیه حرفم را بگویم بهشان . بعد تر ها که با بچه ها مطلب می گذاشتیم برای صراط ، زیاد با این سوال روبرو شدم که چرا این همه صراط را جدی گرفته ای ؟ برای عده ای از بزرگتر ها سوال بود که کی بزرگ می شوم تا بفهمم صراط و دانشگاه و فعالیت های دانشجویی و همه ، سرگرمی کودکی است و نقشی در آینده و زندگی و واقعیت نهفته پشت درهای دانشگاه ندارد . من اما هنوز هم فکر که می کنم بغضی را در گلویم تازه می یابم . انگار که هنوز هم آن فریاد خاموش شده ، آن حرف نگفته باقی است . گاهی تازه تر هم می شود و می آید پشت دریچه های چشمم. هنوز هم به نظرم مسخره نمی آید کارهایی که برایشان وقت گذاشتم . گویی می بینم که منی که الان هست حاصل همان سعی و خطاهاست . گاهی اوایل سعی می کردم مسیر فعالیت دانشجویی را راه رو به جلوی بدون بازگشتی کنم تا بعدی ها اشتباهات ما را انجام ندهند .اما بعدتر ها با یک لبخند این تصور را رها کردم . کار دانشجویی یک جریان سیال است . تکاملش در بستر زمان معنا دارد و این یعنی تکامل یک اجتماع ، اینکه بچه های زمان ما خیلی از اشتباهات زمان قبل از ما را انجام نمی دادند و خیلی از بعدی های ما ، از بعضی اشتباهات جدا شدند ربطی به خواست کسی نداشت . حاصل یک ارتباط بود .
صراط تصویر کوچکی بود از جامعه . بعضی ها با تجاربی که آنجا پیدا کردند امروز از نیروهای فرهنگی و مهندسی جامعه به شمار می آیند . البته بیشتر آنهایی که توانستند صراط را بعد از پایان درس شان بزرگ کنند، و نه آنهایی که در خاطره صراط متوقف شدند .
صراط برای خیلی ها کلمه معنا داری است . برای من اما پلی است برای عبور .


--------------------
پی نوشت : تصویر مربوط به یکی از مطالب صراط است، با حق تکثیر محفوظ برای نشریه صراط لابد ، گمانم کار آقای مهدی نژاد است که آن روزها کاریکاتوریست نشریه بود و امروز هر مطلبش را هرکجا که می بینم یا می شنوم شادمی شوم .

2 Comments:

  • مور مورم شد. اما جلوی خودم رو گرفتم تا حرفی نزنم. این رو نوشتم تا فقط نشون بدم که هنوز ... بگذریم

    نوشتة Anonymous ناشناس, در ساعت اردیبهشت ۲۳, ۱۳۸۶ ۴:۵۴ بعدازظهر  

  • به به! به سلامتي يه حركاتهايي داره اينور صورت مي گيره! پست جديد ِ‌چند هفته قبل! آهنگ جديد!
    عين بچه خوب بشينيد به نوشتن ديگه اه!

    نوشتة Anonymous ناشناس, در ساعت اردیبهشت ۲۴, ۱۳۸۶ ۹:۵۵ قبل‌ازظهر  

ارسال یک نظر

<< باد صبا