باد صبا

شنبه، مرداد ۰۶، ۱۳۸۶

آخرین عدل

این روزها آسمان شیعه سخت ابری است .
شاید آن همه این روزهای میلاد اولیاء الله شادش کرده که اشک در چشم مانده تا رخصتی بیاید و گریه ای که سبک کند همه دلش را که :"الحمد لله الذی جعلنا من المتمسکین بولایة علی ابن ابی طالب و اولاده الطاهرین".
شاید هم حیران مانده تا چگونه فریاد کند غربت مردی را که کعبه گریبان چاک کرد از شدت تنهایی اش حتی پیش از تولد .
یا شاید "یا علیُ یا علیُ " می خواند ، تا خدا به حرمت آن عدل که به دنیا آمد ، فرزندش را برساند و بی یاورش مگذارد و شیعه شرمگین این آخرین عدالت نشود.
***
مدت هاست می اندیشم تا رابطه خود را با تو بیابم . آیا تو همان موهبت الهی هستی ، یا نور چشم ها ، یا خوابی آرام تا آشوب ها رانده شوند ، یا چیز دیگر؟
دوست داشتم هنوز هم روی زانوهایت بودم ، صورت بر صورتت و نوازشم می کردی و از عدالت می گفتی . دست بر قلبم می گذاشتی و"فاتقِ اللهِ وَ اردُد الی هولاء القوم ِاَموالُهُم " می خواندی.
کاش شعر می دانستم تا نغمه ای هدیه ات کنم ، یا نوایی، یا رنگی بر کاغذی ، یا لااقل کلامی تا بدانی که تلاش کرده ام بهترین ها را تقدیمت کنم . چه کنم با این همه نا داری ؟! تنها اشکی ، شاید از سر ناتوانی . روزت مبارک .