باد صبا

شنبه، آذر ۰۴، ۱۳۸۵

خبر...خبر...خبر داغ!

سلام
عارضم خدمت شما که یه خبرایی، یه جورایی، از یه جاهایی به گوش ما رسیده!
ضمن تقدیم انواع تبریک (!) خدمت طرفین ماجرا؛ از پشت همین تریبون اعلام می کنم یا خودتون میاین و همه دوستان رو برای شیرینی خوردن دعوت می کنید یا من بلندگو میگیرم دستم به همه میگم چی شنیدم!
با تشکر
رئیس الکتاب سابق

پ ن : این اصلاً یک تهدید نیست.

.....................
با اجازه برادر حافظ شيرازي

ز بس تلويزيون گويد از آن چشم و از آن ابرو
گرفتارم ميان بيست سي ميليون كمان ابرو

شده چشمان مطرب چارتا وقتي كه مي بيند
حديث شيخنا چشم است و ذكر روضه خوان ابرو

ز دست شاعران هر چيز ناممكن شود ممكن
شب مهتاب بالا مي رود از نردبان ابرو!

يكي هوهوكشان سر مي كشد يك شيشه گيسو را
يكي مست است با نوشيدن يك استكان ابرو

پسرها مثل دخترها بزك دارند و آرايش
ببين مانند مرجان كرده نازك كامران ، ابرو

جوان اصفهاني دوست دارد چشم شيرازي
خود شيراز وارد مي كند از اصفهان ابرو

شبيه هر چه را دارند مي سازند در دنيا
بخر از اين دكان چشم و بخر از آن دكان ابرو

جوانان وطن مان ساختند از كود ، برق و گاز
پزشكان وطن مان ساختند از استخوان، ابرو

ببين سريال هاي سينمايي را كه دريابي
در اين دوران چرا اين قدر دارد آب و نان ابرو!

پي ادغام چندين سازمان ديشب شنيدم من
يكي شد سازمان چشم هم با سازمان ابرو!

عجب ابرو پراني مي كنند اين پيرزن ها هم
زن حاجي به حاجي گفت حاجي! يك تكان ابرو !

در اين اوضاع هردنبيل بنويس "آش كشك و دوغ "
نمي پرسد كسي داري چه مي خواني بخوان "ابرو"!

علیرضا قزوه

چهارشنبه، آذر ۰۱، ۱۳۸۵

...

هی ... روزگار...

امروز اول آذره.
تو تخمین زمان دچار مشکل شدم! حوادث یا خیلی نزدیک تر از اونی که بوده به یادم میان یا خیلی دورتر.
مثلاً اینکه امروز چهارشنبه ست به نظرم خیلی عجیبه! به نظر من باید یکشنبه یا دوشنبه باشه. ولی چهارشنبه ست! لابد دو روز دیگه هم عید میاد و بهار میاد و ... .
نمی دونم این خوبه که من زمان رو گم کردم ( یا شایدم تو زمان خودم رو گم کردم!) یا نه.
.....................................
دیشب فیلم مارمولک رو دیدم! هنوزم با حاله!
....................................
آهای! با همتونم.
خونه نظافت میخواد، گرد گیری میخواد. منم که یکنفری نمی تونم جور همتون رو بکشم!
بی زحمت شما هم یک دستی به این خونه بزنید. ضرر نداره به خدا!

سه‌شنبه، آبان ۳۰، ۱۳۸۵

...

سه‌شنبه، آبان ۲۳، ۱۳۸۵

Alo? Anybody there??

می بینم که کلاً وبلاگستان دچار رکود شده. نشنوم کسی کم آورده ها.
گیرم که من این روزها نیستم؛ اصلاً معنیش این نیست که کم آوردم!
...................................
بايد عبور كرد. بايد.
.
.
.

و من دوست دارم مسافر باشم
اي بادهاي همواره !
مرا به زور هم كه شده با خودتان ببريد.
من با پاهاي خودم نمي آيم.
اين پاها از عقل فرمان نمي گيرند؛
سركشي مي كنند.
امان از سركشي ... .
..............................

نگو به من ننویسم از این دل ابری

من و ...

دو چشم شما و ....

همین دل ابری ! @

چهارشنبه، آبان ۱۷، ۱۳۸۵

پيغمبر آب و رسول باران

خداوند گفت: ديگر پيامبري نخواهم فرستاد، از آن گونه كه شما انتظار داريد؛ اما جهان هرگز بي پيام بر نخواهد ماند؛ و آنگاه پرنده اي را به رسالت مبعوث كرد. پرنده آوازي خواند كه در هر نغمه اش خدا بود. عده اي به او گرويدند و ايمان آوردند.
و خدا گفت: اگر بدانيد، حتي با آواز پرنده اي مي توان رستگار شد.

خداوند رسولي از آسمان فرستاد. باران، نام او بود. همين كه باران، باريدن گرفت، آنان كه اشك را مي شناختند، رسالت او را دريافتند، پس بي درنگ توبه كردند و روحشان را زير بارش بي دريغ خدا شستند.
خدا گفت: اگر بدانيد با رسول باران هم مي توان به پاكي رسيد.

خداوند پيغامبر باد را فرستاد، تا روزي بيم دهد و روزي بشارت. پس باد روزي توفان شد و روزي نسيم و آنان كه پيام او را فهميدند، روزي در خوف و روزي در رجا زيستند.
خدا گفت: آن كه خبر باد را مي فهمد، قلبش در بيم و اميد مي لرزد و قلب مومن اين چنين است.

خدا گلي را از خاك برانگيخت، تا "معاد" را معنا كند. و گل چنان از رستخيز گفت كه از آن پس هر مومني گلي را ديد، رستاخيز را به ياد آورد.
خدا گفت: اگر گل را بفهميد، تنها با گلي قيامت خواهد شد.

خداوند يكي از هزار نامش را به دريا گفت. دريا بي درنگ قيام كرد و سپس چنان به سجده افتاد كه هيچ از هزار موج او باقي نماند. مردم تماشا مي كردند. عده اي پيام دريا را دانستند، پس قيام كردند و چنان به سجده افتادند، كه هيچ از آن ها باقي نماند.
خدا گفت: آن كه به پيامبر آب اقتدا كند، به بهشت خواهد رفت.

و به ياد دارم فرشته اي به من گفت: جهان آكنده از فرستاده و مرسل است، اما هميشه كافري هست تا باران را انكار كند و با گل بجنگد. تا پرنده را دروغگو بخواند و باد را مجنون و دريا را ساحر.
اما هم امروز ايمان بياور كه پيغمبر آب و رسول باران و فرستاده باد براي ايمان آوردن تو كافي است ... .

عرفان نظرآهاری