باد صبا

چهارشنبه، شهریور ۰۸، ۱۳۸۵

میلادیه

فرصت نیست چیزی بگویم ، فقط این که بعضی ها هنر ذوب شدن را دارند . این را که می گویم بعداً اگر لازم دیدید درباره اش حرف می زنیم . اما همین بس که علی ابن الحسین علیه السلام هم مانند بیشتر امامان ما غربتش بسبب بر هم زدن محاسبات عوام بوده و هست. روزی زینب سلام الله در کنار او همه مظلومیت ها را جذب خود کرد تا امام زمانش از مهلکه جان سالم بدر برد و روزی امام چهارم همه مظلومیت ها را به خود جذب کرد تا امامت بماند و آن حداقلی از مردم که به دنبال هدایت هستند سرگردان نمانند .

نمی توانم بگویم چقدر ، اما خیلی دلم می خواهد بدانم شهربانو چه کرد که مادر معصوم ششم شد .

دوشنبه، شهریور ۰۶، ۱۳۸۵

میلاد امام عشق

هوالمحبوب
السلام علیک یا ابا عبد الله ...
جایی جمله ای خواندم از امام حسین (ع) :
مثل منی با مثل یزید بیعت نمی کند.

انگار امام با این جمله تکلیف همه رو تا ابد معلوم کردند. با یه جمله کوتاه و ساده.

احساس کردم این گفته جواب بسیاری از سوالهای کودکی من است.
اینکه چرا بعد از این همه سال عاشورا را زنده نگه می داریم. و اینکه چرا می گوییم اسلام هرچه دارد، از عاشورا دارد. درست که خاندان پیامبر مظلوم بودند و درست که حماسه عاشورا عجیب و با شکوه و در عین حال دردناک بوده اما چرا اینقدر مهم است؟

همه اینها هست تا یادم نرود که حسین (ع) چه کسی بود. تا یادم بماند که این آدم مهم را باید بشناسم و اگر شناختمش سعی کنم مثل او بشوم و آنوقت است که باید بدانم مثل حسین با مثل یزید بیعت نمی کند.

و حالا مثل حسین کیه و مثل یزید کیه ... .
السلام علیک یا ثار الله و ابن ثاره ...
...............................................
میلاد دردانه فاطمه (س) بر اهل زمین و آسمان مبارک.

سعادت که نداشتیم بریم از نزدیک تبریک بگیم ولی خونشون حسابی شلوغه!( روی عبارت " فی رحاب الروضه" کلیک کنید.)

سه‌شنبه، مرداد ۳۱، ۱۳۸۵

ضمیمه تنهایی

چند روز پیش پیرزنی می گفت « خوشا بحال آنان که در زمان ائمه بودند . جایی بود تا به آن پناه ببرند . اما ما چه ؟ »!!. مولای ما ! این حاصل عمری شیعگی تو نیست . راضی مشو که آخرالامر نا امید شویم از درک حضورت در کنار خود . شنیدم در حدیثی از رسول خدا ، که ایمان مؤمنان آخرالزمان را بهتر از ایمان مسلمانان زمان خود دانسته بود ، چه ، در آخرالزمان مؤمنان به وعده ایمان می آورند. نه وحی را می بینند و نه حتی امامی را که به او بی واسطه گوش دهند و هیچ . حالا که آمدنت تا اینجا طول کشیده ، بهتر می فهمیم سختی ایمان به وعده را .
آقای ما ! می دانی چقدر خسته ایم ؟هرچه باشد به خستگی تو نیست . توهم آنها را که می گویند خدا را به خدایی نمی شناسند می بینی که نمک خورده و نمکدان شکسته اند وهم آنها را که می گویند دین دارند اما تیشه در دست، قصد ریشه کرده اند . و جانهای پاک را هم ، که سر خورده از این همه نااهلی در خلوت اشک می ریزند و فرج می خواهند . می دانم که تو هم می دانی ما زود خسته می شویم . برای بدیهی ترین اعتقاداتمان هم حاضر به جنگیدن نیستیم و هر روز مجبوریم بخشی از مدینه فاضله مان را به مصالحه ببخشیم . کم کم خودمان هم می فهمیم از ما هم چیزی درست نمی شود* . نکند سختی امتحان غیبت تو بیش از این آبروی ما را درو کند . بر ما که خود بهتر می دانیم چه کاره ایم ، سخت مگیر .
ای دردانه امید خاندان پیامبر و ای یگانه همراز غم های آل رسول . تن هامان خرج پول در آوردن دیگران شد . روحمان تازیانه قهر و آشتی صاحبان سرمایه با بت هاشان را بوسه می زند . کجایی تا ببینی چیزی از ما نمانده جز همان ایمان به آمدنت که چشم های دریده نااهلان را یارای دیدنش نیست .
آقای ما ! می گفتند ما جماعت راحت معصیت می کنیم چرا که می دانیم – باور داریم – خدای کریممان به این زودی ها عقاب نمی کند . می گفتند اگر در کوچه شد آن چه نباید می شد برای آن بود که مدینه ، شیر خدا را می شناخت و می دانست به این زودی ها دست به شمشیر نمی برد . چه نیک درس گرفته ای . با تو قهر می کنیم ، صدایمان را بالا می بریم . انگار که می دانیم حالا حالا ها رو بر نمی گردانی وبی نیاز ، خریدار ناز چون مایی هستی .
ای چشم های خدا نگران دل نگرانی هایت ! و ای آخرین گوهر از دریای «لَما خلقتُ الافلاک» . رویمان نمی شود بگوییم دل نگرانت هستیم . راست بگوییم برای خیلیهامان به افسانه ای شبیه شده ای . ضریحی به دورت کشیده ایم که وقت حاجت دستهامان را به پنجره اش گره می زنیم . از تو آن را نمی خواهیم که تو می خواهی بدهیمان ، می خواهیم آن باشی که ما می خواهیم . می خواهیم دروازه اجابت خواسته های ریز و درشتمان باشی . یادم هست به نقل از دفتر یکی از علماء شنیدم که از بس مردم زنگ می زنند و اصرار می کنند که خود علامه برایشان استخاره بگیرد همه عاصی شده اند . خود علامه گفته بودند من نمی گویم استخاره نمی گیرم اما از من بیشتر از استخاره بخواهید تا هستم . استخاره را دیگران هم می توانند انجام دهند . خوب که فکر می کنیم می بینیم چیزی از تو نمی دانیم . چه می دانیم آن ولیِ ناصحِ امین کیست ؟ دلمان می خواهد چشم هایمان را ببندیم و همه حاجاتمان را قربانی قدومت کنیم - چه قدر شیرین است این اضطراب که در جان می خلد - قربانی ما را می پذیری؟

*کم کم باید آماده شویم تا پاسخ سوالهایی که از پدر و مادرمان می پرسیدیم را به بچه هامان بدهیم .
------------------
پی نوشت : می دانم که شیعگی می گوید که بهتر از اینها باید بتوانی با امامت حرف بزنی اما فقط همین یک بیت شعر می ماند که :
مولای من ضمیمه تنهایی شما /شرمنده ام که وصله جوری نداشتم

دوشنبه، مرداد ۳۰، ۱۳۸۵

...

هوالمحبوب
سلام. قبل از هر چیز عید بزرگ مبعث مبارک!
امروز از صبح می خواستم یه شعر قشنگ آماده کنم برای وبلاگ ولی هرکاری کردم دیدم نمیشه! یعنی حسش نمیومد. خب بالاخره شعر خوندن هم حس می خواد و من هرچی شعر می خوندم غمگین از آب در میومد به جای اینکه شاد باشه! مثلاً می خوندم:
ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد / دل رمیده مارا رفیق و مونس شد
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت / به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد
...
بعد که گوش می کردم میدیدم هیچ خوشم نمیومد.
یا مثلاً :
ای همه شکل تو مطبوع و همه جای تو خوش / دلم از خنده شیرین شکرخای تو خوش
و...
ولی بازم چنگی به دلم نمی زد!
خلاصه که دیدم نمیشه که نمیشه . عوضش عجیب دلم می خواست این شعر حسین پناهی رو بخونم... .
ایشاللا تو یه فرصت دیگه!
آهنگ وبلاگ رو عوض کردم. امیدوارم بپسندید. فقط اشکالش اینه که حجمش مقادیری بالاست! صبر می خواد تا کامل لود بشه.
................
ایام به کام.
روزگار خوش.

سه‌شنبه، مرداد ۲۴، ۱۳۸۵

تنها تو مانده اي

تنها تو مانده اي نصرالله!
عليرضا قزوه
...
شرم الشيخ كوفه است و
جنوب ، نينوا!
دارد جنوب شبيه كربلا مي شود
مديترانه ، فرات است
فرات ، عباي توست!
براي اين همه زخمي
براي اين همه بي كفن
تنها رداي مهربان تو مانده است !

وگرنه اين سران

دشداشه هاشان را

پرچم صلح كردند و فروختند

شايد اگر نبود نفت مي جنگيدند

ديروز، ذوالفقار را

با قطعنامه ها

تاق زدند

امروز منتظرند

كه از قطعنامه ها

زمين و نان

فرشته و غلمان ببارد!

باريد!

و قطعنامه همين بمبي ست

كه دارد مي بارد!

جنوب غرق خون است و

غزه آهوي زخمي

تو تنها مانده اي نصرالله!

در خيبري به نام جنوب

و هواپيماها دارند خندق مي كنند و

كودكان زخمي تشنه اند

تو رفته اي از شريعه آب بياوري

در برابر چشم اين همه ماهواره جاسوسي

اوضاع روزگار بد نيست

از سران عرب

يكي با شمشيري از طلا بركمر

دارد ريشش را خضاب مي كند و

يكي

هميشه در مواقع حساس

به سجده مي رود

شيخ فلان

تا دشداشه را عوض كند

شيخ الرشيد تا سان ببيند از برابر عكسش

شاه كوچك تا برگردد از تعطيلات امريكايي

دير خواهد شد

نماد ارتش عربي

پليس مصراست

كه همچنان حمله مي كند به الازهر!

جان بولتون دارد پارس مي كند درسازمان ملل!

تنها تو مانده اي نصرالله !

پس شمشير را پس بگير و

اسب را پس بگير و

شريعه را پس بگير و

غيرت عربي را پس بگير

كه پادشاهان عرب

شيهه اسبان مرده اند!

چهارشنبه، مرداد ۱۸، ۱۳۸۵

کد نویسی یا دیوانگی زود رس!

یک زمانی حرفه اصلی ام برنامه نویسی بود و دیگر هیچ! آن روزها را یادم هست. مدتها می نشستم پشت کامپیوتر و با کدها سروکله می زدم. ممکن بود 2 ساعت بگذرد و من از جایم تکان هم نخورده باشم. وقتی هم در راه خانه بودم بازهم در ذهنم با اشکالات برنامه درگیر بودم.
بعد اما سیستم کاریم عوض شد. مخلوطی شدم از برنامه نویس و Administrator شبکه و پشتیبان برنامه و نماینده پیمانکار و ... !
آنوقت دیگر کارم خیلی نشستنی نبود. باید به قسمتهای مختلف می رفتم و با افراد مختلف صحبت می کردم. مکاتبات را پی گیری می کردم و تماسهای تلفنی داشتم. خلاصه که با سیستم قبلی ام خیلی فرق داشت.
تا اینکه بعد از 2 سال و اندی دوستان به صرافت افتادند که یک مهندس دیگر هم بیاورند کنار دست من.
این دوست عزیز جدید من دقیقاً مثل روزهای اولیه من است. تمام مدت پشت میزش نشسته و به مانیتور نگاه می کند! من ولی دیگر نمی توانم!حتی احساس می کنم به جای او خسته می شوم! مانیتور چشمم را اذیت می کند و از ثابت نشستن پشت میز خسته می شوم.
ولی کد نویسی هم دنیایی دارد برای خودش!
چند وقت پیش با یکی صحبت می کردم. وقتی شنید من Administrator هستم به من توصیه کرد کارم را عوض کنم! می گفت تا به حال Administrator ای ندیده که تعادل روانی داشته باشد!! می گفت همه اشان عصبی می شوند و شاکی. به این دوستم گفتم دقیقاً درکشان می کنم چون تقریباً مسخره ترین کار در حوزه کامپیوتر همین کار است. مهندسی که در واقع کار اصلی اش کار با ماشین است تبدیل می شود به چرخ دنده ای بین ماشین و انسان! یعنی از یک طرف باید به مشکلات ماشین رسیدگی کند و از یک طرف باید جوابگوی توقعات افراد باشد. خب طبیعی است که بعد از چند سال پاک به سرش بزند!
ولی به نظرم من هنوز کاملاً دیوانه نشده باشم ؛)

دوشنبه، مرداد ۱۶، ۱۳۸۵

تبرک

وانفسایی است ....
سر شب کسی زمزمه می کرد :«کجایی عدالت ؟»
***
میلاد قبله همه خوبیها مبارک

میلادِ مولا

هوالمحبوب
یعنی آن روز که حق بود و دگر هیچ نبود
در پس پرده معبود، علی بود به سجود
(خودم یادمه که این شعر رو پارسال هم نوشتم! ولی خوشم میاد ازش خب!)

میلاد مولا مبارک!
علی یار

سه‌شنبه، مرداد ۱۰، ۱۳۸۵

همینطوری

هوالمحبوب
1. از بین پیغمبران جرجیس را انتخاب کرده ایم! تعجب نکنید. این عین واقعیت است! من نمی دانم مثلاً گلیم بافی سوره چه چیزی کم داشت که ما ( من و چند نفر دیگه!) رفتیم رشته کامپیوتر؟! رشته منحصر به فردی داریم. همه چیز در این رشته در حال تغییر است. کافی است به مدت سه سال بنشینی یک گوشه و ماستت را بخوری و به کار کسی کاری نداشته باشی. آنوقت دقیقاً به نقطه صفر می رسی! و اگر بخواهی در این رشته فعالیت کنی بدون اغراق باید از نقطه صفر شروع کنی! اگر هم نخواهی به آن وضع بیفتی باید در تمام دوران زندگیت درس بخوانی و مطالعه کنی و تحقیق کنی و یاد بگیری! یاد گیری در این رشته متوقف نمی شود! ما همواره در حال ارتقا هستیم. چه نرم افزاری و چه سخت افزاری. هیچ نقطه نهایتی هم نیست که وقتی به آن رسیدیم خیالمان راحت باشد که "خب، بالاخره تمام شد." این حس شیرین فارغ التحصیلی هیچ وقت به سراغ ما نمی آید! فارغ التحصیلان سایر رشته ها کدامشان بازهم به کتبشان رجوع می کنند؟ مثلاً مهندسان عمران. یکسری فرمولها و مقادیر اولیه دارند که آن را هم ما مهندسان کامپیوتر برایشان نرم افزاری کرده ایم تا دیگر کتاب باز نکنند!!! ولی خود ما در رشته مان حتی کتاب مرجع نداریم! در هیچ شاخه ای از علم کامپیوتر کتابی به عنوان مرجع وجود ندارد زیرا پایه های اصلی و اساسی این رشته ظرف یکی دو سال کامل عوض می شود! البته من خودم عاشق تنوع هستم و یکنواختی کلافه ام میکند ولی اینجا دیگر واقعاً میزان تنوع بالاست!!
2. دیروز در محل کارم امتحان گزینش داشتم! نه، محل کارم را عوض نکرده ام. همانجاییکه از حدود 3 سال پیش بودم، هستم. ولی دوستان تازه یادشان افتاده که امتحان گزینش بگیرند! جالب بود دیروز! یکی از آقایان هیئت مدیره که مسئول این ماجرا بود طی سخنانی قبل از شروع امتحان فرمودند هدف از برگزاری این امتحان آشنا کردن کل مجموعه با مفاهیمی مثل نماز بوده است تا اگر خدای نکرده کسی هست که نماز خوان نیست به این شکل به سمت نماز هدایت شود! و ایشان متذکر شدند که اگر کسی هست که اینجا کار می کند و نماز نمی خواند بداند که حقوقی که از ما می گیرد حلال نیست!
ای کریمی که از خزانه غیب / گبر و ترسا وظیفه خور داری
دوستان را کجا کنی محروم / تو که با دشمن این نظر داری
ما به این نتیجه رسیدیم که : عجب صبری خدا دارد!