باد صبا

چهارشنبه، تیر ۰۸، ۱۳۸۴

روز بزرگ !

هوالمحبوب
سلام
و امروز همان روز مهمی است که گفتم.....
حتماً دیگه میدونید چه روزی ... نمیدونید؟؟؟!!!
خب مجبورم بگم :
امروز در واقع سالروز یک اتفاق با شکوه است.
یک افسانه چینی میگوید هر 6000 سال یک بار یک شهاب سنگ از آسمان به زمین میاید و ...
سالها پیش در روزی مثل امروز یک بچه به دنیا آمد.
البته آنموقع فقط پدر و مادر و نزدیکانش او را میشناختند و یک بند قربان صدقه اش میرفتند!!
آنها نمیدانستند که او در آینده چه کاره میشود و آیا انسان موفقی خواهد بود یا نه؟ و حتی نمیدانستند که او دقیقاً چه شکلی خواهد شد! ولی مثل همه پدر و مادر های دیگر به وجود نوزادشان افتخار می کردند!!!
آنها مثل همه پدر و مادرها ،فکر میکردند که بچه شان زیباترین و بهترین نوزادی است که از ابتدای خلقت بشر تا آن لحظه ( و حتی شاید تا آخر الزمان ) به دنیا آمده است! و فکر میکردند که او با نمک ترین کودکی ست که تا به حال دیده اند! آنها در همان لحظات نخست به دنیا آمدن کودکشان به این فکر میکردند که او در مهد کودک باهوش ترین کودک خواهد بود! و اینطور فکر میکردند که وقتی او را به مدرسه بفرستند استعدادهای نهفته کودکشان شکوفا شده و مایه سربلندی آنها خواهد بود! قطعاً پدر و مادر نوزاد کوچک ما انتظار داشتند که او یک مهندس موفق شود.( یا شاید هم پدر و مادرش دوست داشتند که او یک دکتر موفق شود ؛ به این مسئله در تاریخ اشاره نشده.) و فرزندی خواهد شد که هر پدر و مادری آرزوی داشتنش را داشته باشند.
و حتماً فکر میکردند که این کودک قطعاً در آینده جوان برازنده ای خواهد شد که دل از هر دختری به نگاهی می رباید!! ( گفتم که نوزاد مذکور پسر است؟!)
از نظر آنها پسرشان بهترین، زیباترین، با نمک ترین، با هوش ترین، با درایت ترین، متین ترین، دوست داشتنی ترین، مودب ترین، رشید ترین، مهربانترین، برازنده ترین، خوش قد و قامت ترین، خواستنی ترین، جوانمرد ترین، و با مرام ترین پسری بود که ممکن بود به دنیا بیاید!

اینکه چه مقدار از آرزوهای پدر و مادر این کودک به واقعیت پیوست چیزیست که تاریخ دانان در مورد آن با هم اختلاف نظر دارند.آنچه که ما میدانیم این است که بعضی از قسمتهای این لیست آرزوها به حقیقت پیوسته است. ( مثل مهندس شدن و با مرام بودن!!!) ولی در بعضی قسمتهای دیگر ... البته دانسته های ما از سیر زندگی این کودک گذشته و جوان امروز کمتر از آنست که بتوانیم روی همه موارد نظر بدهیم!

آری ، در روزی مثل امروز پسری به دنیا آمد که پدر و مادرش او را بنیامین نام نهادند!!!!!!!!!!
.
.
.
طبق آخرین اخباری که به دست ما رسیده جناب بنیامین خان تصمیم دارند به مناسبت این روز فرخنده کام دوستدارانشان را شیرین کنند! تا باد چنین بادا!!!
( ما از پشت همین تریبون هر نوع همکاری در راستای شیرینی خوران را تائید میکنیم:)) )

آقای بنیامین خانِ با مرام
تولدت مبارک!
صمیمانه آرزوی سالهایی سرشار از موفقیت و شادکامی برایتان داریم. انشا الله تولد 120 سالگیتان را تبریک بگوییم!
وبلاگ باد صبا این اتفاق فرخنده و مبارک را به همه جهانیان (!) به خصوص شخص بنیامین خانِ با مرام و اهالی وبلاگ دوست و همسایه، مجنون و تمام کسانی که به نوعی با ایشان آشنایی دارند تبریک می گوید.
مسلماً ظهور و حضور این انسان شریف بر کره خاکی مایه مسرت همگان هست و خواهد بود!
و مایه مباهات ماست که خبر این این اتفاق هیجان انگیز را به شما میدهیم! ( به هر حال یکی از وظایف همیشگی ما تقویم نویسی است!)

هری پاتر - رئیس الکتاب – آسمان

سه‌شنبه، تیر ۰۷، ۱۳۸۴

آهای ...

هوالمحبوب
سلام
بهتون گفتم که چهارشنبه یه روز مهمه؟
گفتم که روز بزرگیه؟
یه روز تاریخی؟
با شکوه؟
گفتم، نگفتم؟
خب حالا که گفتم!!
در جریان باشید. چهارشنبه روز مهمیه ...

دوشنبه، تیر ۰۶، ۱۳۸۴

دو درویش در گلیمی بخسبند و ...

چند باری ( تقریبا بیست بار ) خواستم درباره ی انتخابات مرقومه ای قلمی کنم ، اما آنقدر فضا غبارآلود بود که ننوشتن را ترجیح دادم . اما اکنون که از این مرحله گذشته ایم شاید دوباره دیدن بعضی نکاتش خوب باشد .
1- تا به حال فکر می کردیم افراد در احزاب سیاسی دنبال دستورات و تصمیمات حزبی شان می روند اما ظاهرا این امر در ایران به گونه ای دیگر است که احزاب دنبال خواست و تمایلات افرادشان می روند . ظاهرا در این مرز و بوم کار گروهی و نفع جمعی هیچ محلی از اعراب ندارد و تنها مسئله ی مهم قضیه ی میل و هوس شخصی است . این گونه است که جبهه های باصطلاح اصولگرا و اصلاح طلب هر کدام در یک انتخابات سه کاندیدا دارند ، به طوری که حاضرند هیچ کدام رای نیاورند اما به نفع هم تیمی شان نیز کناره گیری نکنند . روز انتخابات برای یکی از دوستانم در این احزاب اس.ام.اس زدم که :(( دو درویش در گلیمی بخسبند و دو اصولگرا در مملکتی جای نگیرند )) { به جای اصولگرا در نسخ قدیمی اصلاح طلب هم آمده است }
2- از زیبا ترین صحنه های انتخابات هنر آقای هاشمی بود در جمع کردن گروه ها و جناح های مختلف . فکر می کنم این اولین بار در تاریخ انقلاب و آخرین با در تاریخ بشریت بود که از جامعه ی روحانیت مبارز و جامعه ی مدرسین حوزه ی علمیه ی قم گرفته تا مشارکت و تحکیم وحدت و بگیر تا اپوزیسیون خارج از کشور همگی از یک نفر حمایت می کردند و کاندیدای همه ی آنها آقای هاشمی بود .
در برخور با لیست بلند بالای حامیان ایشان نمی دانستی باید اولین عکس العملت چه باشد . چرا که نام پگاه احمدی که زیباترین شعرش این است که :(( من عاشق تیرک عمودی دروازه ام ... )) را در کنار نام آیت الله مقتدایی می یافتی . و این لیست پر بود از این زوج ها...
3- می گویند آقای هاشمی از شنبه همینطور در خانه را می رود و می خواند : دشمن دانا ، برده ای بالا ، محسن نادان ، خاک بر سرم کردی ... ولی انصافا قابل تقدیر است روحیه ی این مرد که صبح شنبه سفت و محکم در جلسه ی مجمع تشخیص مصلحت حاضر شد و مانند همیشه جدی به کارش ادامه داد ، بدونه اینکه اتفاقی افتاده باشد . و این در حال است که بسیاری از شکست خورده گان انتابات و اطرافینشان هنوز هم در آی.سی.یو به سر می برند .
هنری نبود کار مخالفان هاشمی که تمام دستاوردهای کشور را زیر سوال ببرند و ایشان یک تنه از آنها دفاع کند . طبیعی است که همیش موضع منتقد موضع برتر است . راه انداختن بازی (( کی بود کی بود من نبودم )) درباره ی مشکلات نظام علیه هاشمی بازی ناجوانمردانه ای است که چپ و راست با هم در آن شریک شدند . دو جناحی که در غالب اوقات خود اداره کننده ی مملکت بودند .
4- گمان می کردم که تعلقات و پیوندهای قومی و قبیله ای در تصمیمات سیاسی کمرنگ شده باشد ، اما ظاهرا واقعیت دقیقا برعکس است و هنوز هم مشترکات قومی و منطقه ای حرف اول را می زند . نتایج انتخابات مشخص کرد که تقریبا تمام کاندیداها رای چشم گیرشان را از استانهای زادگاهشان آورند
5- یک پیشنهادی هم داشتیم که البته کسی به آن توجهی نکرد . آن هم این بود که کنار عکس دکتر معین اگر یک شعر از معین می گذاشتند جذاب تر می شد تا اینکه شعر داریوش را بنویسند !! مثلا می شد کنار پوسترش نوشت : (( پشت درُ ننداختی ننه ... ))
6- و اینکه در حکمت رای مردم مانده ام که هشت سال به یک کاندیدای تند جناح چپ رای دادن و اینبار دقیقا به قطب مخالف او ، یعنی تند ترین کاندیدای جناح راست رای می دهند . و اساسا احساس می کنم که انگار تا امروز نیمی از مردم ایران را ندیده بودم ...
در پناه حق
هری پاتر

یکشنبه، تیر ۰۵، ۱۳۸۴

روزهایی با خبر های مهم!!!

هوالمحبوب
سلام
چند وقتیست حس نوشتن ندارم. نه برای خودم؛ نه برای دیگران. البته با دستگاه کامپیوترم هم کمی مشکل پیدا کرده ام ، شاید دلیلش این باشد.
کامپیوتر اداره هم که یک جور دیگه قر و قاط شده!
راستش حس درست کردنشون رو ندارم.
دیروز می خواستم یک پست دو خطی بنویسم مبنی بر اینکه:
من هستم.
من زنده هستم!
ولی ننوشتم. حتی کامپیوترم رو روشن کردم ولی به جای نوشتن این مطلب به صدای سیمین غانم گوش دادم!
............................................
فردا دوشنبه است.
فردا دوشنبه ششم تیر ماه است.
فردا دوشنبه ششم تیر ماه سال هزار و سیصد و هشتاد و چهار است.
فردا روز مهمی است!!!
.
.
.
چرا؟ نمی دونید؟ خبر ندارید؟
ای بابا ...
حالا خوبه بهتون نگم؟!!!!
نه می گم.
درست یک سال پیش، در چنین روزی یعنی 6 تیر ماه سال 1383 اولین مطلب به وبلاگ باد صبا پست شد!
یادش به خیر!
نه اینکه اولین مطلب نوشته خیلی آش دهن سوزی بوده باشه ها ، نه!
ولی اینکه یه چیزی از یه جایی شروع شده و جلوی چشم من رشد کرده و حالا یک سالش شده جالبه.
امروز به اهدافم در یک سال پیش برای تاسیس یه وبلاگ فکر کردم ... به بعضی هاش نرسیدم و به جای اون به بعضی چیزای دیگه رسیدم ... از این بابت خوشحالم.
علی ایّحال، این سالروز فرخنده را به تمامی اهالی وبلاگستان تبریک و تهنیت میگم! سزاوارست چنین روز پر شکوهی برای همیشه در ذهن تمام کسانی که به نوعی با اینترنت و دنیای وبلاگ نویسی ارتباط دارند ماندگار شود !

............................................
راستی خبر دارین دو روز دیگه چه روز مهمیه؟
یک روز با شکوه ... تاریخی ... ماندگار ...
چی؟ از این یکی هم بی خبرین؟؟؟
حالا تولد باد صبا هیچی ... این یکی که خیلی مهمتره ...
ای بابا ...
من از دست شماها چی کار کنم که از هیچی خبر ندارین؟
.
.
.
حالا که اینطور شد نمیگم تا وقتش برسه!

یا حق

یکشنبه، خرداد ۲۹، ۱۳۸۴

سلام

علیرغم میل باطنی همه بر و بچه های مرقومه دانی های دور و بر باید بگویم که ما هنوز زنده ایم و هم کیف مان کوک است و هم دماغ مان چاق ... اما این که من چند وقتی نبودم قضیه مربوط می شود به همان یک لقمه نان حلال که خوب دنبالش باید تا چین رفت . البته من که تا چین نرفتم حداکثرش حساب کنید تا قرچک ورامین ، یا تا زرند . آن هم زرند ساوه نه کرمان !!
امشب هم هرچه خواستم برایتان چیزی ننویسم نشد . دیدم فردا شهادت حضرت زهرا است گفتم به بهانه ی تسلیت شهادت هم شده یک چند خطی قلمی کنم .متن زیر قسمت هایی است از خطبه ی ایشان .
............

مردم! من فاطمه دختررسول خدا، محمّد مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم هستم. آنچه راكه مي گويم همه مطابق با واقع است.به اين جهت درگفتار من خلافي نيست. هرچه دراول خواسته ام درآخرهم مي خواهم.هيچگاه برخلاف حق خواسته اي نداشته ودراظهار حق زياده روي ننموده ام.
خداوند درقران كريم فرموده است« براي شما پيامبري ازجنس خود شما آمده كه بسياربراوگران است كه شما درناراحتي و سختي بسر بريد وبنده ناكسان باشيد اوفراوان مي كوشد و برحفظ موقعيت شما حريص ونسبت به مؤمنين سخت روؤف ومهربان است».
مردم ! خوب دقت كنيد اگراورا بشناسيد خواهيد ديد كه ا او پدرمن است ونه پدرزنان شماوبرادر پسرعموي من بوده ونه برادر مردانتان.
بنابراين شخصيت من وهمسرم درميان زنان ومردان به مقامي رسيده كه هيچ كس به آن پايه نرسيده وچنين خويشي رابا رسول اكرم ندارد. خودم دختر پيامبر و همسرم برادر رسول اكرم است. چه افتخار بزرگي رامن دارا هستم!
رسول خدا آنچه راكه ازسوي خدا مأموريت داشت به مردم ابلاغ نمود و با كمال شهامت به دنيا اعلام خطر كردوازراهي كه مشركين و بددلان مي رفتند منحرف بود. شمشيرخود را برفرق وپشت آنها كوبيد و گلوي آنها را فشرد تا به سوي حق متمايل گردند ومردم راازراه انسانيّت باز ندارند.
او با زبان و بياني كه سرتا پا موعظه ونصيحت بود بشريّت رابه مقام خود آشنا ساخت تاراه خدا رادر پيش گيرند وازبت پرستي وسيه روزي دست بردارند وبتها رابا دست خود بشكنند وسرهاي سرداران آنها را بكوبند. درنتيجه، جمع آنها پراكنده شد و فراريها باز گشتند وصبح سعادت برروي آنها اشعه نوراني خود را تابيد وحق جلوه كرد و پرده از روي تاريكيها برداشته شد. آنگاه زعيم دين و زمامدار مسلمين لب به سخن گشود و زبانهاي شياطين و دشمنان انسانيّت لال شد ومردان پست ودون همت به سزاي اعمال خود رسيده وهلاك گرديدند وتمام گره هائي كه كفار ومشركين وبي خردان در اجتماع مسلمين انجام داده بودند وتمامي عقده ها گشوده شد وانسانها با صميميت كلمه اخلاص رابه واسطه مردمي روشن و پاكدل آموختند. شما در لب پرتگاه سقوط به جهنم، زندگي وحشت زاي دوزخيان را داشتيد. نيم خورده آب ديگران را مي نوشيديد وبراي طمعكاران لقمه چربي بوديد كه مردمان عجول و تندرو ازوجود شما خانه خود را گرم مي نمودند وشما را زير دست وپاي خود نرم مي كردند. از ابهاي گنديده در چاله هاي كثيف
مي نوشيديد ودر ظرفهاي ناپاك پوستي غذا مي خورديد وبا ذلّت وخواري روزگار مي گذرانديد.
شما بوديد كه مي ترسيديد ديگران شما را غارت كنند. خداي متعال بر شما مّنت گذاشت وشمارااز همه بدبختيها به واسطه پدر بزرگوارم، محمّد صلي الله عليه و آله و سلم نجات داد وبراي ادامه حيات شما آن چنان رنج وزحمت كشيد كه همه گردنكشها رااز شما دور كرد وگرگان عرب و كساني كه اهل كتاب هستند وبا كتاب آشنايي ندارند به سزاي خود رسانيد.
در اينجا زهراي اطهر عليهاالسلام با جمله كوتاهي كه از قران كريم اقتباس كرده فرمود : « هر گاه دشمنان آتش مي افروختند خداي بزرگ با دست نيرومند خود آن را خاموش مي نمود» وچون با شيطان صفتان براي نابودي شما هم پيمان مي شدند وبراي خود از مشركين ومنا فقين مدد مي گرفتند، پيامبر عاليقدر برادر خود علي عليه السلام رابه كام آنها مي انداخت وبايك حمله مردانه آتش زبانه كشيده را خاموش مي نمود.
آري، علي عليه السلام بود كه هيچگاه از ميدان جنگ بر نمي گشت مگر آنكه پنجه به روي دشمنان انداخته وآنان را به سيه روزي و بدبختي مبتلا مي ساخت و آتش افروزان را با شمشير آبدار خود نابود كرده آتش جنگ را خاموش مي نمود؛ چه علي عليه السلام آن طور كه بايد در راه رضاي خدا واجراي اوامر او كوشا بود وبا كدّ يمين وعرق جبين ونيروي مدد يافته از غيب جهان وظيفه خود را انجام مي داد و با اين عمل نزديكترين فرد به مقام مقدّس نبي اكرم گرديد وبه منصب سيادت اوليا رسيد.
اميرالمؤمنين، علي عليه السلام همه همت خود را در نصيحت مسلمانان وافراد علاقه مند قرار داد ودر اين راه از هر كوششي دريغ ننمود؛ ولي شما – درهمين حال- با يك دنيا امنيت وآرامش روزگار را با عيش وعشرت مي گذرانديد وانتظار مي برديد كه براي ما پيشامد هاي نا گوراي پيش آيد. شما هر گاه احساس ضعف وسستي درلشكر اسلام مي نموديد فورأ عقب گرد كرده و به گذشته زشت خود بر مي گشتيد واز جنگ وجهاد در راه خدا فرار مي نموديد. پيامبر اكرم را خدا به بهشت برين منزلگاه هميشگي او كه جايگاه انبياء و اصفياي الهي مي باشد، برد. ناگهان تمام عقده هاي دروني شما كه از نفاق وحسد سرچشمه گرفته ظاهر شد وآثار دينداري ودوستي با خدا از چهره هاي تاريك شما زدوده گرديد وٍآنچه تبه كاران در دل داشتند به زبان آوردند ومردمي كه در گوشه وكنار بدون نام ونشان آرميده بودند در اجتماع شما به نبوغ و فراست جلوه گري كردند وباطل گرايان نعره سر دادند و در ميدانها آنچه مي توانستند فرياد كشيدند.
همين كه شيطان شما را آماده براي هر گونه جنايتي يافت شما را به نهضتي عظيم دعوت نمود و شما هم با كمال سهولت قيام عليه حق نموديد و بر مردان خدا خشم گرفتيد.
او ديد تا چه حدي شما خشمگين هستيد و در مقابل اوامر الهي وگواهي او مي ايستيد و سر به مخالفت بر مي داريد.
راهي را كه بايد بپيماييد و خداوند براي شما آن راه را از همه جهات آراسته كرده بود نپيموديد وراه ديگري را ادامه داديد واز مكتبي كه بايد استفاده كنيد بهره اي نبرديد ومعاهده اي كه با پيامبر خدا در غدير خم بسته بوديد زود ان رااز ياد برديد ورحلت رسول اكرم كه دردي بسيار بزرگ بود ناديده انگاشتيد.
در صورتي كه ناراحتي وجراحتي كه قلبها را شكسته وانسانها را متأثر ساخته هنوز التيام نيا فته، بلكه بدن مقدس پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم هنوز دفن نشده بود كه با سرعت وشتابزدگي به بزرگترين خيانت دست زديد.
...
اي مردم! در مقابل اين منطق گويا آيا مي گوييد: محمّد صلي اللّه عليه و آله و سلم از دنيا رخت بر بست ونوبت او تمام شد ومكتب اسلام تعطيل گشت. چه مرگ او مصيبتي عظيم به وجود آورد و سستي ها ونا كاميها براي مردم مسلمان پيدا شد وپيوستگي ها وهمبستگي ها همه از هم پاشيده شد و در اجتماع رخنه هاي وسيعي بين افراد و طوائف ايجاد گرديد. جهاني با مرگ حضرتش تاريك شد و مردان خدا واولياي الهي در مصيبت آن حضرت غمگين ومصيبت زده گشتند وخورشيد و ماه به واسطه كسوف وخسوف نتوانستند نور افشاني كنند و عوالم وجود را در حيات ياري نمايند. ستارگان با عظمت فرو ريختند وآرزوها همه پايمال شد. كوهها همه ريزش نمود و حقوق خاندان عصمت و حريم احكام الهي دستخوش اغراض هوسبازان گرديد و احترام به مقام مقدّس نبوّت با مرگ حضرت ختمي مرتبت از بين رفت.
به خدا سوگند، اين بزرگترين مصيبتي است كه بر بشر روي آورده و دنيا هرگز به چنين پيشامد سويي مبتلا نشده و نخواهد شد كه امروز گريبان انسانها را با اين سرعت گرفته است!
عجيب است كه قرآن كريم چنين روزي را به مردم نشان داده و اين مصيبت بزرگي كه براي بشر پيشامد مي كند را گوشزد كرده است.
شما همه روزه در خانه وكوچه وبازار در هر صبح وشام با صداي بلند اين آيه كريمه را مي خوانيد و
مي شنويد وتكرار مي كنيد كه:« محمّد، رسول اسلام به دنبال پيامبران ديگر براي تكميل مدرسه انسان ساز الهي آمده است، اگر او مرد يا كشته شد شما به آئين و روش گذشتگان خود روي مي آوريد. بدانيد در اين كردار زشت زياني به خدا نمي رسانيد؛ چون او بي نياز است وكسي كه شكر نعمت پروردگار كند پاداشي نيكو ازدست نيرومند پروردگار مي گيرد.»
آگاه باشيد ! فرزندان اوس و خزرج كه از قبيله قيله ايد، شما در چه شرايطي قرار داريد؟
ارث مرا از بين مي برند ودر شكم گرسنگان خلافت هضم مي شود وحال آنكه شما در تمامي مجالس ومحافل وخانه ها مرا مي بينيد وصداي مرا مي شنويد وناله مرا گوش مي دهيد.
شما دعوت مرا از هر سو دريافت مي نماييد واز همه جهت بر اوضاع آگاهي داريد؛ اما ترتيب اثر نمي دهيد.
...

سه‌شنبه، خرداد ۲۴، ۱۳۸۴

هوا را از من بگیر، خنده ات را نه ...

هوالمحبوب

نان را ازمن بگیر، اگرمی¬خواهی،
هوارا ازمن بگیر،اما
خنده ات را نه.


چند روز پیش از اداره که زدم بیرون، خسته بودم – یا عصبانی ... یا غمگین ... یا یه حس دیگه تو همین مایه ها ...- به جای مسیر همیشگی کمی راهم رو کج کردم و رفتم که به نزدیکترین کتاب فروشی سر بزنم. یه کتاب فروشی کوچیک ولی گرم ، با قفسه های چوبی و نوای موسیقی روح نواز. حیف از فروشنده نپرسیدم اونروز چه آهنگی رو انتخاب کرده بود ولی به نظر من یه نوای بهشتی بود. همینطوری که بین کتابا نگاه میکردم چشمم خورد به کتاب " هوا را از من بگیر ، خنده ات را نه! " ترجمه منتخب اشعاری عاشقانه از پابلو نرودا شاعر مبارز اهل شیلی. ترجمه این شعرها کار آقای احمد پوری هست.
یه کتاب کوچیک قطع جیبی با عنوانی کنجکاو کننده.
از شعر ها خوشم اومد. یه حس قوی عاشقانه درش هست ، البته یه جاهایی با چاشنی خشم یا غرور یا عطش . و یا بازتابی از رنج و درد مردم شیلی ( و یا هر سرزمین دیگه ای که مردمش رنج می کشند)
از اونروز تصمیم داشتم یکی از شعر های این کتاب رو براتون بنویسم که وقت نشد.
امروز ولی مینویسم. امیدوارم بپسندید.
........................................

بانو

تو را بانو نامیده ام
بسیارند از تو بلندتر، بلندتر.
بسیارند از تو زلال تر، زلال تر.
بسیارند از تو زیباتر، زیباتر.

اما بانو تویی.

از خیابان که میگذری
نگاه کسی را به دنبال نمی کشانی.
کسی تاج بلورینت را نمی بیند.
کسی بر فرش سرخِ زرینِ زیر پایت
نگاهی نمی افکند.
و زمانی که پدیدار می شوی
تمامی رودخانه ها به نغمه درمی آیند
در تن من،
زنگ ها آسمان را می لرزانند،
و سرودی جهان را پر می کند.

تنها تو و من،
تنها تو و من، عشق من،
به آن گوش می سپریم.

.............................................
یا حق.

یکشنبه، خرداد ۲۲، ۱۳۸۴

یادداشتی در تمجید مردان!

هوالمحبوب
حیف که این نوشته کمی طولانیه وگرنه همینجا کپی می کردمش.
ولی برید بخونید و لذت برید:)

این لینکش:
یادداشتی در تمجید مردان!

اینم آدرس لینکش:
http://www.40cheragh.com/contentDetail.asp?id=71&PNo=148&page=1

خوش بگذره!

چهارشنبه، خرداد ۱۸، ۱۳۸۴

مسافر

بعد يک فراق سخت و مرگبار ، مانده استخاره های مادرت
شيخ خوب مسجد محله تان ، خوب باشد اين جواب آخرت
مادر من اين طرف دعا کنان ، مادر تو آن طرف به ذکر و ورد
جنگ تن به تن شروع شد خدا ، در ميان افسران لشکرت
اين که من به پای تو نشسته ام ، درد طعنه های تلخ مردم است
با دوتا جواب نه بريد و رفت ، عاشق ضعيف ! خاک بر سرت
باز هم که اخم کرده ای عزيز !؟ ناسلامتی من و تو عاشقيم
غنچه غنچه گل کن و کمی بخند ، ناز غنچه های ناز پرورت
يک لطيفه ی جديد خوانده ام ، چند ترک و رشتی و لر و بلوچ
می روند اصفهان مسافرت ... مثل من که گشته ام مسافرت
...لا به لای زنده رود زلفهات ، دستهای ماهی ام شنا کنان
پل زديم: لب به لب! سی و سه پل! بی خيال مرگ و قبر و آخرت
تشنه ی وصالی و نمی رسم ، طفلک خموش من صبور باش
بوسه ای بزن که باز سر زند ، آب تازه از لبان هاجرت

پنجشنبه، خرداد ۱۲، ۱۳۸۴

شمر آباد

آسمان از ترک آباد نوشت و البته وقتی گوشه های ایران را بگردی نمونه های عجیبی از روابط انسانی را می بینی که در هیچ مکتوبی نیامده است . در هیچ کدام از کتاب های مشرق شناسان غربی و ایران شناسان عرب ندیدم که توجهی کرده باشند به این روابط انسانی و بیشتر آنچه نوشته اند روبنایی است از یک قلعه ی تودرتوی کهن .
به واسطه ی نوشته ی آسمان خاطره ای یاد آمد از همین روابط پیچیده ی انسانی . چندی پیش کاری داشتیم در رابطه ی موسیقی . فردی را از مازندران آوردند مسلط به موسیقی ، تا برای ما این کار را انجام بدهد . خلاصه بعد از صحبت در رابطه با کار یکی از بچه ها گفت که این آقا مداح امام حسین هم هست . ما هم از خدا خواسته گفتیم که برای تبرک شروع کار کمی مدح امام حسین را بخواند و او هم شروع کرد به مدح حضرت ( البته با لهجه ی مازنی ). بعد از این مداحی یکی گفت هیچ میدانی که جد این آقا به شمر می رسد ؟؟! من هم با خنده گفتم :(( بنده ی خدا را دست نیندازید ، مگر می شود نسل شمر مداح امام حسین بشود ؟؟!! )) که این آقای مداحِ موسیقی دان با یک قیافه ی خجالت زده ای گفت که فلانی راست می گوید ، جد من به شمر می رسد . ما را می گویی از یک طرف اعصاب سمپاتیک و پاراسمپاتیک مان با هم درگیر شده بودند که این یارو را بگیریم بزنیم که بچه ی شمر است یا ماچش کنیم که مداح امام حسین است !!! و از طرف دیگر احساس و اندیشه ی مان با هم درگیر شده بودند که اصلا مگر بچه ی شمر مداح آقا می شود ؟!
بالاخره خود این آقا به حرف آمد که اجدادش چند صد سال قبل به مازندران می آیند و در این منطقه ساکن می شوند . مردم منطقه هم که فهمیده بودند اینها از نسل شمرند از همان ابتدا به آنها می گویند که شما در این جا حق کسب و کاری ندارید . نه می توانید کشاورزی کنید ، نه می توانید دام داشته باشید ، نه می توانید باغ داشته باشید و نه ... . چند باری هم که اجدادش می خواستند باغ داری یا دام داری کنند مردم شبانه نهال های باغ هایشان را از ریشه در آورده اند و یا دام هایشان را دزدیده اند یا کشته اند .
خلاصه مردم آن منطقه اجداد این آقا را از همه ی کارها باز می دارند الا یک کار ، و آن کار هم مداحی امام حسین بود . این افراد نه می توانستد دام داری کنند ، نه کشاورزی ، نه باغ داری و تنها راهی که به آنها اجازه داده می شد معیشت شان را تامین کنند مداحی امام حسین بود . و اینگونه بود که اجداد این آقا نسل اندر نسل مداح امام حسین می شوند .
و زیاد است عجایب در گوشه و کنار ایران که شاید بعضی شان را که می دانم کم کم برایتان قلمی کنم . البته بیشترشان را چون به مسائل اخلاقی و جنسیتی (سکسی) مربوط می شود نمیتوان قلمی کرد اما باقی را سعی می کنم به مرور زمان بنویسم .
در پناه حق
هری پاتر