باد صبا

سه‌شنبه، مهر ۰۵، ۱۳۸۴

سرود ملی ...

به خاطر اینکه رئیس علاوه بر اون دوتا ترانه ، یه ترانه ی دیگم برای خوندن بلد باشه و آسمان هم بتونه وقتش رو تو اداره به طرز مفیدی پر بکنه ومجنونی هاهم بفهمن تو این دنیا غیر از شجریان خواننده های دیگه ای هم وجود دارن و از همه مهمتر به افتخار ایدزوو دو برره ؛ این آهنگ رو به عنوان سرود ملی کلوپ با مرام ها تقدیمتون می کنم .
http://www.milaadesign.com/barareh.html
http://www.milaadesign.com/barareh.html
http://www.milaadesign.com/barareh.html

یه روز معمولی

هوالمحبوب
سلام

امروز از صبح دو تا ترانه تو ذهنم دائم بالا و پائین میرن. برای شما هم اتفاق افتاده؟ هر کاری هم بکنی بیرون نمیرن که نمیرن!

گل گلدون من شکسته در باد
تو بیا تا دلم نکرده فریاد
گل شب بو دیگه شب بو نمیده
کی گل شب بو رو از شاخه چیده؟

گوشه آسمون
پر رنگین کمون
من مثه تاریکی
تو مثل مهتاب
اگه باد از سر
زلف تو نگذره
من میرم گم میشم
تو جنگل خواب

گل گلدون من
ماه ایوون من
از تو تنها شدم
چو ماهی از آب
گل هر آرزو
رفته از رنگ و بو
من شدم رودخونه
دلم یه مرداب

آسمون آبی میشه
اما گل خورشید
رو شاخه های بید
دلش میگیره
دره مهتابی میشه
اما گل مهتاب
از برکه های خواب
بالا نمیره

تو که دست تکون میدی
به ستاره جون میدی
میشکفه گل از گل باد
وقتی که ماتم میاد
دو ستاره کم میاد
میسوزه شقایق از داغ
...
یکیش این ترانه است. حیران بین غم یا شادی ... .
یکیش هم اینه:

چی بگم صبح سپیدم
مثل شبهای سیاهه
سینه ام زخمی ز سوز
شعله صد رنگ آهه
...
...................................................
صبح بطور هاتف غیبی با آسمان بانو صحبت میکردم کمی افکار بودند از بابت نقل مکان اجباری که به ایشان تحمیل شده بود که الساعه درست در جوار مسئول قسمتشان که یک بانوی نسبتاً بد اخلاق میباشد، مستقر شده اند. هیچ دل خوشی از این حادثه نداشتند و اظهار ناراحتی می نمودند. سعی کردم دلداریشان بدهم. فرمودند متاسفانه امکان ارتباط با شبکه جهانی اینترنت را هم از ایشان گرفته اند و آسمان بانو ازین بابت بسیار پریشان بودند.
قول دادم سلام مخصوص از طرف ایشان به همه دوستان برسانم.
انشا الله هرچه سریعتر مشکلشان برطرف شود؛ آمین.
.....................................................
من و آسمان میخواستیم اگر جور بشه امسال در مراسم مهرگان شرکت کنیم. یک زمانی هم به واسطه یکی از دوستان یک دوست زرتشتی داشتیم که میتوانستیم آمار برنامه هاشون رو ازش بگیریم. ولی در حال حاضر به اون بنده خدا دسترسی نداریم.
کسی میتونه کمک بکنه؟ هیچ کدومتون دوست زرتشتی ندارین؟

شنبه، مهر ۰۲، ۱۳۸۴

ما تصمیم گرفتیم بریم آنتالیا 2

هوالمحبوب
سلام
با توجه به استقبال دوستان از تصمیم ما مبنی بر سفر به آنتالیا؛ روز چهارشنبه اینجانب و آسمان بانو جهت تدارک مقدمات سفر سری به یکی از مراکز خرید زدیم. از آنجایی که برای هر سفری چمدان مورد نیاز است ما هم تصمیم داشتیم برای خودمان چمدان بخریم ولی اینقدر جو بازار مدرسه زده بود (!) که ما هم جو گیر شدیم و به جای چمدان کیف مدرسه خریدیم ! اونهم نه یکی ، نه دوتا، 10 تا!! به عبارت 8 کیف پسرانه و 2 کیف دخترانه!!!
یکی از دوستان قدیمی هم که شنیده بود ما قصد سفر داریم برایمان لوازم تحریر آورد.بین خودمان بماند، فکر کنم این بنده خدا هم دچار جو گرفتگی شده بود! وگرنه آنتالیا رفتن که مداد و خط کش نمیخواهد!
روز پنجشنبه هم جای شما خالی رفتم آنتالیا!( آسمان بانو کار داشتند، نیامدند.) من هم که سفر تنهایی بهم نمی چسبید یک روزه رفتم برگشتم!

القصه؛ به اطلاع عموم دوستان میرساند اقلام گفته شده صبح پنجشنبه تحویل شد. ( شاهد هم دارم!!!)
انشاالله خداوند یک در دنیا، صد در آخرت جزای خیر بهتون بده که دل بچه ها رو شاد کردید.

........................................................
صبح است اول مهر
دل می تپد ز شادی
از شوق کودکانه
شهرست پر هیاهو

...

ک مثل کپل
صحرا شده پر ز گل
گ مثل گردو
بنگر به هر سو
ب مثل بهار
فکر کن بسیار
پ مثل پسته
نباش خسته

....

میرم مدرسه
میرم مدرسه
جیبام پر
فندق و پسته

....

باز آمد
بوی ماه مدرسه
بوی بازیهای راه مدرسه

.........................................

بازهم ماه مهر، بازهم هیجان رفتن به مدرسه ...
ولی نمیدونم چرا امسال اصلاً اول مهرش من رو یاد دوران خوش (!) تحصیل نمیندازه! هوا هم به اندازه کافی سرد نشده!
سالهای پیش همیشه اول مهر که میشد یاد مدرسه رفتن خودم میافتادم و دلم هوای مدرسه رو میکرد ولی امسال چنین حسی نداشتم. شاید چون سرم شلوغ تر از اونه که بخوام به مدرسه فکر کنم.
از اول تابستان امسال قرار بود ما خونمون رو عوض کنیم. بعد از نزدیک دو ماه و نیم گشتن دنبال یک خونه که مطابق سلیقه هر چهار نفر عوض خونواده باشه (!) یک خونه رو پیدا کردیم که به نظر خوب بود. حالا چی؟ وقتی اون خونه رو نشون ما دادند که صاحب خونه داشت بازسازی کلی میکرد. و حالا که تقریباً کار بازسازی رو به اتمام هست ما تازه تونستیم قد و قواره خونه رو برانداز کنیم! و خب تازه معلوم شد که با اون چیزی که فکر میکردیم خیلی فاصله داره!!! میدونین، بد ضد حالی بود:(
از طرفی هم ما این روزها در حال جمع کردن و بسته بندی کردن وسایلمون بودیم که البته هنوز تموم هم نشده. بعد از بیست سال یک جا نشستن، اسباب کشی یجور کابوس محسوب میشه!

خداوند همه رو زودتر بفرسته سر خونه و زندگیشون !!!

یا حق

شنبه، شهریور ۲۶، ۱۳۸۴

مرا به رجعت خورشید باور است هنوز .

هوالمحبوب
سلام
می بینم که همه اهالی وبلاگها اول هفته قبراق و سرحال سر کار و فعالیتشون حاضر شدند و برای تمام طول هفته انرژی مثبت ذخیره کردند!! و همه وبلاگها هم به روز شده!!
اینکه میگن "گذروندن آخر هفته در دامن طبیعت باعث میشه تو این زندگی های بهم ریخته شهری آرامش بیشتری داشته باشیم و با روحیه بالا و سرحال وظایفمون رو به بهترین شکلی انجام بدیم" منظورش ماییم!!!!
من امروز تمام مدت به این فکر می کردم که استراحت کردن چقدر خوبه!!! و اینکه این "حسن صباح" بیکار بود رفت اون بالا قلعه درست کرد که بعد ملت رو تا اون بالا بکشونه که برن بقایای قلعه شو تماشا کنن؟!!

ولی خب از شوخی گذشته به یک بار رفتن می ارزید و در جوار دوستان بسیار خوش گذشت.

و یه تشکر ویژه دارم از بنیامین خان بخاطر طرح خوب پول جمع کردن برای بچه ها. واقعاً لبخند یه بچه چقدر می ارزه؟ من و آسمان قول میدیم وقتی از سفر آنتالیا برگشتیم یه سوغاتی ویژه برای ایشون بیاریم!!! (دوستان اگر فکر کردند این پولهایی که دادند صرف کارهای خداپسندانه میشه سخت در اشتباهند.)

یکشنبه، شهریور ۲۰، ۱۳۸۴

اینجا، ایران است!

هوالمحبوب
سلام
همین الان خوندن بخش پایانی گزارش شان پن از سفرش به ایران رو خوندم.
اصرار دارم همتون رو به خوندن این گزارش دعوت کنم.
همونطور که شاید بدونید شان پن بازیگر سرشناس آمریکایی در روزهای انتخابات به عنوان خبرنگار به ایران سفر کرد. از اون موقع منتظر فرصت بودم که گزارش آقای پن رو در مورد ایران و آنچه که کشورم دیده بخونم. البته قبلاً نمونه یک گزارش رو که BBC در مورد ایران تهیه کرده بود رو دیده بودم.
انتظار نداشتم آقای پن کشور من رو به عنوان مهد تمدن و دموکراسی (!) به مردم خودش معرفی کنه ولی در کل نتیجه گیری بدی هم روی کل موضوع نکرده.
این گزارش ممکنه تلخ، عصبانی کننده، تاسف انگیز و یا حتی نفرت انگیز باشه (!) اما به نظرم بد نیست با دیدگاه یک آدم خارجی که به قصد تحقیق در مورد کشورمون به ایران اومده آشنا بشیم.
ترجمه این سلسله گزارش رو من در وبلاگ "ساده تر از آب" دیدم.البته من کمی دیر پیداشون کردم! لینکش رو براتون میذارم بخونید:
ترجمه قسمت اول
ترجمه قسمت دوم
ترجمه قسمت سوم
ترجمه قسمت چهارم
ترجمه قسمت پنجم

نویسنده این وبلاگ ترجمه روانی ارائه داده ولی خب بازهم ممکنه اشکالات خیلی ریزی دیده بشه که به نظر من اصلاً مهم نیست. امیدوارم خوشتون بیاد.
.............................
از وبلاگ دلتنگستان :

عدالت

عدالت در جدايی يعنی تقسيم همه چيز به دو سهم مساوی، يکی برای من، يکی برای تو. ما پيش از جدايی هيچ چيزی نداشتيم غير از هزار هزار خاطره؛ ما به عدالت معتقديم، پس تمام خاطره هايمان را تقسيم کرديم، خوبها برای من، بدها برای تو. ديدی؟ باز هم من بُردم.

...........................
یا حق

جمعه، شهریور ۱۸، ۱۳۸۴

حاجی احرام دگر بند ...

کعبه یک سنگ نشان است که ره گم نشود
حاجی احرام دگر بند ببین یار کجاست
.......
دوباره آمدم ، تا شروع کنم همه چیز را . شاید عمیق ترین احساس بعد از حج همین احساس شروع کردن دوباره است . اینکه هیچ نیستی . نه اینکه کسی بوده ای که به میعاد رفته باشد ، بلکه خسی بوده ای که به میقاتت برده اند . و اکنون آن خس باید بکوشد تا کسی بشود یا شاید آن کس بکوشد که خسی بشود .
باید بروی نیت کنی و آنگاه عاشقانه نزد پروردگارت بروی . و ادب عاشق بودن را پروانه به من و تو آموخته است که باید دور معشوق بچرخی . در این چرخیدن نباید به سمت خانه ی معشوق روی کنی و نه آن را لمس کنی که عشق در همان گردیدن است دور معبودت . گردیدن و گردین و گردیدن ...
بعد باید بروی در هیاهویی شبیه صحرای محشر یا شاید هم شبیه دنیای خودمان . مابین صفا مروه . باید همه را در حال رفت و برگشت در این راه ببینی و خود نیز مانند هاجر در سرگردانی صفا و مروه را سعی کنی ، نه یکبار که هفت بار ، و نه هفت بار که هفتاد بار ، و نه هفتاد بار که هفتاد سال باید در سرگردانی و حیرت این دنیا بدوی و آن گاه که از پی هفت بار یا هفتاد سال از جستجوی خود ناامید شدی ، وقتی است که برایت زمزم خواهد جوشید .
.......
آنجا یاد همه تان بودم . یاد با صبا و همه حومه اش ، مثل بنیامین و قراری که در درک با هم داریم ، ئسرین و ماهی هایش ، عمه معصومه ، ...
اکنون که این را می نویسم ساعت 30/20 است و روی آسمان خلیج فارس هستیم . تقریبا چیزی حدود 16 ساعت را در فرودگاه جده بوده ایم . پرواز اولمان ساعت 30/5 صبح بود. بعد از گذشت نیم ساعت از پرواز موتور سمت چپ هواپیما آتش گرفت و خلبان هم با خاموش کردن موتورهای هواپیما تمام سوخت را روی دریا خالی کرد و با فرود اضطراریِ استثنایی اش جانمان را نجات داد . جالبش خواب های بود که بچه ها در یکی دو شب قبلش دیده بودند از جمله اینکه به خانه رسیده اند و به جای پارچه ی تبریک پارچه ی سیاه دم خانه شان نصب کرده اند ، و یا اینکه پارچه ی سیاهی را خواب دیده بودند که رویش نام آنها نوشته شده بود . حالا شما مونتاژ کنید یادآوری کردن این خواب ها را در شرایطی که داخل هواپیمایی هستی که موتورش آتش گرفته است ... البته درست است که از صانحه ی هوایی کسی صدمه ندید ، اما چند نفری از ترس سنگ کوب کردند که در حالت کما از هواپیما بیرون برده شدند .
به هر حال از قدیم گفته اند که بادمجان بم آفت ندارد . برایتان متاسفم اما باید بپذیرید که خدا من را دوباره به شما داد !!!
راستش یک سوغاتی هم آورده ام که به علت نوع خاصش پیشنهاد می کنم که فقط آقایان برای گرفتنش اقدام کنند ، در غیر این صورت من هیچ مسئولیتی قبول نمی کنم .
در پناه حق
هری پاتر

چهارشنبه، شهریور ۱۶، ۱۳۸۴

روزمرگی

هوالمحبوب
سلام.
ماه شعبان هم شروع شد و تا چشم رو هم بذاریم میرسیم به ماه رمضان. با همه سختی سحرا از خواب بیدار شدن! و همه حواس جمع کردنا برای اینکه "کاری نکنم که اجر روزه گرفتنم از بین بره" و همه هیجان قبلِ افطار و همه صفای سفره افطار که همه دور هم جمع میشیم و همه صدای ربنای شجریان و همه "ربنا انّنا سمعنا منادیَ ینادی للایمان ..." و همه " اللهمّ لَکَ صُمنا ... " و حتی همه سریالهای آبکی تلویزیون و ... شبهای قدر ...
آره چشم بهم بذاریم میرسه .
تو این ماه هم که یه عالمه مناسبت خوب داریم؛ خوراک تقویم نویسی باد صبا!!!!
..............................
عمرمون داره خیلی سریعتر از اونی که خودمون بخوایم میگذره ... احساس میکنم وقتی بچه بودم سرعت زندگی کمتر بود!
..............................
یکی از دوستان پارسال همین موقعها یه روز داشت خیلی معمولی از تاکسی پیاده میشد که استخوان پاش مو برداشت و کارش به گچ گرفتن رسید!
دیروز از یکی دیگه شنیدم که همون دوستمون چند روز پیش دوباره داشته خیلی معمولی تو خیابون راه میرفته که دوباره همون پاش همونطوری شده و دوباره رفته تو گچ!
به نظر شما این یه جور حساسیت فصلیه؟ !!!