باد صبا

پنجشنبه، فروردین ۱۱، ۱۳۸۴

از اين سفينه سفر كرده بي شمارانند

كاروان شهيد رفت از پيش
آن ما رفته گير و مي انديش
از شمار دو چشم يك تن كم
وز شمار خرد هزاران بيش
امسال روزهاي اول سال من شروع شد با يكي از بدترين خبرهايي كه برايم متصور بود ، درگذشت يكي از بهترين استادانم و همچنين يكي از بهترين و دوست داشتني ترين دوستانم . پرفسور محمد مددپور . يكي از نوادر ايران در فلسفه و بي ترديد نفر اول در فلسفه غرب و فلسفه هنر . خيلي به او اميد داشتم . اميد كه بتواند براي اين مرز و بوم نامي ماندگار در جهان باقي بگذارد . اميد به اينكه من بتوانم از او بياموزم و بياموزم و بياموزم . حدود چهل و هشت سال داشت و براي يك فيلسوف تازه اين سن زمان ثمر دادن است . حيف شد حيف . و حيف تر آنكه يك بچه ي بي مقدارِ مواد مخدر مصرف كرده با ماشين پدرش او را زير بگيرد .
شاید اگر تلاش های بی وقفه و شبانه روزی پرفسور مددپور در انتشار آراء فکری و فلسفه ای سیداحمد فردید نبود، شاید فردید امروز همچون گذشته در غبار غربت و گمنامی باقی می ماند. دیگر اینکه در عرصه مباحث هنری تلاش یکی، دو نفر، یکی شهید آوینی و دیگر ایشان اگر نبود، خيلي مباحث مطرح نمی شد، از جمله مباحث حکمت هنر و پیوند دادن آن با مباحث روز هنری از جمله سینما، نقاشی، موسیقی معاصر ...، که شاید مهم ترین آن ها مابعد الطبیعه در سینما و حکمت معنوی و ساحت هنر بود. در این روزگار كه اغلب فلاسفه از رفتن به سراغ موضوعات روز پرهیز دارند،ایشان با توجه به اینکه به حکمت متعالی که متعلق به حکمای گذشته بود، تعلق خاطر داشت با این حال از طرح مسایل روز اصلا غفلت نمی کرد و همچنان که در حوزه مسایل فلسفه به مباحث مدرنیته توجه جدی داشت، در مباحث هنری هم همین گونه بود و فیلم های به روز سینمای ایران را تعقیب می کرد و سینمای روز امریکا را هم دنبال می کردو موسیقی معاصر و نقاشی هم پیگیری بود و نظرات قابل ملاحظه ای را در این زمینه ها ارایه کردند. به هر حال سهم محمد مددپور در خصوص مباحث نظری و حکمت هنر در یکی، دو دهه اخیر بر هیچ کس پوشیده نیست.
بگذريم . به يكي از دوستان گفتم انگار همان گونه كه سال 83 سال مرگ شعرا بود ( سيد حسن حسيني ، نصرالله مرداني ، ... ) ؛ سال 84 هم سال مرگ فلاسفه است . اول استاد آشتياني ، بعد پرفسور مددپور و خوب سومي را هم شما حدس بزنيد و جايزه بگيريد .
..........................
بنايم بر اين بود كه نوروز را برايتان از رامسر مرقومه قلمي كنم . در رامسر هم روز اول سال رفتم و يك كارت اينترنت خريدم اما بعد در يك سلسله عمليات پيچيده سيم مودم را به جاي پريز تلفن توي پريز برق چپاندم و ...
اين هم شوخي روز اول سال ما بود و البته بر خلاف تصور شما من اصلا ناراحت نشدم كه خوب انصافا از شوخي روز اول سال پارسال (كه افتادن از طبقه دوم ساختمان بود) خيلي بهتر است.
بعد هم زودتر از موعد مقرر از رامسر برگشتم و تا امشب درگير مراسم دكتر مددپور بودم . بهرحال اميدوارم عذر من را به علت غيبت طولاني بپذيريد .
در پناه حق
هري پاتر

سیزده بدر

سيزده فروردين ماه روز بسيار مبارک و فرخنده ایست. ايرانيان چون در مورد اين روز آگاهي کمتري دارند آن روز را نحس مي دانند و براي بيرون کردن نحسي از خانه و کاشانهً خود کنار جويبارها و سبزه ها مي روند و به شادي مي پردازند. تا کنون هيچ دانشمندي ذکر نکرده که سيزده نوروز نحس است. بلکه قريب به اتفاق روز سيزده نوروز را بسيار مسعود و فرخنده دانسته اند. مثلا در صفحهً 266 آثار الباقيه جدولي براي سعد و نحس آورده شده که در آن سيزده نوروز که تير روز نام دارد کلمهً ( سعد ) به معني فرخنده آمده و به هيچ وجه نحوست و کراهت ندارد. بعد از اسلام چون سيزدهً تمام ماه ها را نحس مي دانند به اشتباه سيزده عيد نوروز را نيز نحس شمرده اند. وقتي دربارهً نيکويي و فرخنده بودن روز سيزدهم نوروز بيشتر دقت و بررسي کنيم مشاهده مي شود موضوع بسيار معقول و مستند به سوابق تاريخي است. سيزدهم هر ماه شمسي که تير روز ناميده مي شود مربوط به فرشتهً بزرگ و ارجمندي است که " تير " نام دارد و در پهلوي آن را تيشتر مي گويند. فرشتهً مقدس تير در کيش مزديسني مقام بلند و داستان شيريني دارد. ايرانيان قديم پس از دوازده روز جشن گرفتن و شادي کردن که به ياد دوازده ماه سال است، روز سيزدهم نوروز را که روز فرخنده ايست به باغ و صحرا مي رفتند و شادي مي کردند و در حقيقت با اين ترتيب رسمي بودن دورهً نوروز را به پايان ميرسانيدند.
سبزه گره زدن:
افسانهً آفرينش در ايران باستان و مسئلهً نخستين بشر و نخستين شاه و دانستن رواياتي دربارهً کيومرث حائز اهميت زيادي است. در اوستا چندين بار از کيومرث سخن به ميان آمده و او را اولين پادشاه و نيز نخستين بشر ناميده است. گفته هاي حمزه اصفهاني در کتاب سني ملوک الارض و انبياء و گفته هاي مسعودي در کتاب مروج الذهب جلد دوم و بيروني در کتاب آثار الباقيه بر پايهً همان آگاهي است که در منابع پهلوي وجود دارد. مشيه و مشيانه که پسر و دختر دوقلوي کيومرث بودند روز سيزده فروردين براي اولين بار در جهان با هم ازدواج نمودند. در آن زمان چون عقد و نکاحي شناخته شده نبود آن دو به وسيله گره زدن دو شاخه پايهً ازدواج خود را بنا نهادند. اين مراسم را بويژه دختران و پسران دم بخت انجام ميدادند و امروز هم دختران و پسران براي بستن پيمان زناشويي نيت مي کنند و علف گره مي زنند. اين رسم از زمان کيانيان تقريباً متروک شد ولي در زمان هخامنشيان دوباره شروع شده و تا امروز باقي مانده است. در کتاب مجمل التواريخ چنين آمده " اول مردي که به زمين ظاهر شد پارسيان او را کل شاه گويند. پسر و دختري از او ماند که مشيه و مشيانه نام گرفتند و روز سيزدهً نوروز با هم ازدواج کردند و در مدت پنجاه سال هيجده فرزند بوجود آوردند و چون مردند جهان نود و چهار سال بي پادشاه بماند " . چنانکه در بحث جشن نوروز اشاره شد کردهاي ايران و عراق که زرتشت را از خود مي دانند روز سيزدهم فروردين را جزو جشن نوروز به حساب مي آورند.
شوخی سیزده بدر:
شباهتی بین دروغ هاي روز اول آوريل، با شوخي هاي سيزده بدر دیده میشود. روز اول آوريل، هر چهار سال يکبار مصادف با روز سيزده فروردين است ( و سه سال با 12 فروردين ).
پيشينه و انگيزهً برگزاري سيزده بدر، هر چه باشد، در همهً شهرها و روستاها و عشيره هاي ايران، سيزدهمين روز فروردين، رسمي است که بايد از خانه بيرون آمد و به باغ و کشتزارها رو آورد و به اصطلاح نحسي روز سيزده را بدر کرد. خانواده ها در اين روز به صورت گروهي و گاه چند خانواده با هم غذاي ظهر را آماده کرده و نيز آجيل ها و خوردني هاي سفرهً هفت سين را با خود برداشته، به دامان صحرا و طبيعت مي روند و سبزهً هفت سين را با خود برده و به آب روان مي اندازند. به دامن صحرا رفتن، شوخي و بازي کردن، دويدن، تاب خوردن و در هر حال جدي نبودن، از سرگرمي ها و ويژگي هاي روز سيزده است. گره زدن سبزه، به نيت باز شدن گره دشواري ها و برآورده شدن آرزوها، از جمله بيرون کردن نحسي است. اين باور، معروف است که " سبزه گره زدن " دختران " دم بخت "، شگوني براي ازدواج و همسر يابي، مي باشد. در فرهنگ اساطير براي رسم هاي سيزده بدر، معني هاي تمثيلي آورده : شادي و خنده در اين روز به معني فروريختن انديشه هاي تيره و پليدي، روبوسي نماد آشتي و به منزله تزکيه، خوردن غذا در دشت نشانهً فديه گوسفند بريان، به آب افکندن سبزه هاي تازه رسته - نشانه دادن هديه به ايزد آب يا " ناهيد " و گره زدن سبزه براي باز شدن بخت و تمثيلي براي پيوند زن و مرد براي تسلسل نسلها، رسم مسابقه ها به ويژه اسب دواني - يادآور کشمکش ايزد باران و ديو خشکسالي است.
اين باور همگاني چنان است که اگر خانواده اي نتواند به علتي تمام روز را به باغ و صحرا برود، به ويژه با دگرگوني هاي جامعه شهر امروز در بعد از ظهر، هر قدر هم مختصر، " براي گره زدن سبزه و بيرون کردن نحسي سيزده " به باغ يا گردشگاه عمومي مي رود.

سیزده بدر به همتون خوش بگذره، و فراموش نکنیم که طبیعت زیبای اطراف ما باید برای نسلهای بعدی حفظ بشه و این مسئولیت تک تک ماست.

پنجشنبه، فروردین ۰۴، ۱۳۸۴

رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید ..

هوالمحبوب
ای آنـــــکه به تدبـیـــــــــر تو گردد ایام
ای دیده و دل از تو دگرگـــــــــون مادام
وی آنکه به دست توست احوال جهان
حکــمی فرما که گردد ایـــــــام به کام

سلام. بهار مبارک!
اینم اولین پست سال 1384 هجری شمسیِ من!
سال گذشته رو که مرور میکنم در مجموع رضایت بخش و خاطره انگیز بود.البته سختیها ، اتفاقات ناخوشایند ، غمها و غصه ها و گریه ها ، فرصتهایی که از دست رفتند و اشتباهات هم بوده ولی بطور کلی از خودم و سالی که بر من گذشته راضی هستم.
ولی امسال ... راستش باید یه اعتراف بکنم . امسال رو با تنبلی شروع کردم! اصلاً دستم به هیچ کاری نمیره. تنبلی تو به روز کردن وبلاگ ، تنبلی تو زنگ زدن و تبریک گفتن به دوستام ، تنبلی تو انجام کارایی که قراره تو تعطیلات انجام بشن ، تنبلی تو خیلی کارای دیگه ...
این اعتراف سختیه ولی باید بگم شاید خجالت بکشم و دیگه تنبلی نکنم !!
بگذریم
برای همه دوستانم سالی سرشار از موفقیت و بهروزی رو آرزو میکنم. عیدتون مبارک.
زمین هست و ایران زمین هست و نوروز
تو هستی و من هستم و بخت پیروز
تو را سبز تر خواهم از سبزه های بهاری
در این سال فرخنده و شاد و پیروز !

و دعایی از زبان خواجه برای همه :
سال و فال و مال و حال و اصل و نسل و تخت و بخت
بادت اندر شـــــــــــهریـــــــاری بــــــر قرار و بـــــر دوام
سال خـــــرم، فال نیــــــــکو، مال وافر، حال خـــــــوش
اصل ثابــــت، نســـــل باقی، تخـــت عالی، بخــت رام
..................................................
بهار ایرانشهر

فرّ بهار بین که به آفاق، جان دهد
هر بوته را هرآنچه سزا دید آن دهد

پارینه آنچه باد خزانی ربود و برد
آرد دهد به صاحبش و رایگان دهد

سختم شگفت آید ازین هوش سبز او
کز هرکه هرچه گم شده او را همان دهد

بر فرق کوه سوده الماس گسترد
دامان دشت را سَلَبِ پرنیان دهد

زان قطره های باران بر برگ بید بن
- وقتی نسیم بوسه بر آن مهربان دهد -

صدها هزار اختر تابان چکد به خاک
کافاقشان نشان ز ره کهکشان دهد

آن کوژ و کژ خطی که برآید ز آذرخش
طرزی دگر به منظره آسمان دهد؛

پیری ست رعشه دار که الماس پاره ای
خواهد به دستِ همسرِ شادِ جوان دهد

آید صدای جوجه گنجشک؛ ز آشیان
- وقتی که شوق خویش به مادر، نشان دهد -

چون کودکی که سکّه چندی ز عیدی اش
در جیب خودنهاده، بعمدا ، تکان دهد

آید صدای شانه سر، از شاخ بید بن ،
وقتی که سر به سجده تکان هر زمان دهد؛

گویی که تشنه ای به سبویی، تهی ز آب،
هوهو ، ندا مکرّر ، هم با دهان دهد

گیرم بهار بندر عباس کوته است
تاوان آن کرانه مازندران دهد

آنجا که چهار فصل، بهار است و چشم را،
سوی بهشت پنجره بیکران دهد

نیلوفر کبود هنوز، آسمان صفت،
در خاکِ مرو ، ز ایزدِ مهرت نشان دهد

شادا بهار گنجه و باکو که جلوه اش
راهت به آستانه پیر مغان دهد

از سیم خاردار، گذر کن تو چون بهار،
تا بنگری که بلخ ترا بوی جان دهد

زان سیم خاردار دگر نیز برگذر
تا جلوه خُجند بهاری جوان دهد

زان سیم خاردار دگر هم گذاره کن
تا ناگهت بهار بخارا توان دهد

قالیچه ایست بافته از تار و پود جان
هر گوشه اش خبر ز یکی داستان دهد

اما چو نغز در نگری منظرش یکی ست
کاجزاش یاد از سنن باستان دهد

در زیر رنگ هاش یکی رنگ را ببین
رنگی که صد پیام ز یک آرمان دهد

گوید: یکی ست گوهر این خاک اگرچه یاد،
گاه از لنین و گاه ز نوشیروان دهد

گر خاک گشته در قدم لشکرِ تتار
ور "بوسه بر رکاب قزل ارسلان دهد" ،

اما همیشه ، در گذر لشکر زمان،
سعدیش عشق و حافظش امن و امان دهد

وانگه ز بهر پویه پاینده حیات
فردوسی اش روان و ره و کاروان دهد.

اسفند 1358
دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی

یکشنبه، اسفند ۲۳، ۱۳۸۳

آقای (( بُوَد ))

در فرودگاه مشهد ماشین برای بردن ما به بجنورد آمده بود ، تا آمدم سوار شوم سر و کله قبیله ی رفقای شاعر ما پیدا شد . جماعتی که با آن قیافه های درب و داغان و تکه کلام های مخصوص از دو فرسخی هم قابل تمیزند . آمدند یقه ما را گرفتند که مگر می گذاریم امشب تو جایی بروی ، باید بیایی برویم دخمه . و البته دخمه اسم یک اتاق سه در چهار است در پستوی یکی از داروخانه های مشهد که شبهای جمعه پانزده بیست نفر از شعرای مشهد در آنجا جمع می شوند و تا صبح به گعده و شعر خوانی مشغولند .
خلاصه ما هرچه التماس کردیم که به سبیل نداشته تان قسم من باید ساعت هشت صبح بجنورد باشم ، جلسه دارم ، کار دارم ؛ فایده ای نکرد . راننده را هم با دلایل قانع کننده ای از قبیل اینکه خوب نیست شب جمعه مرد در خانه نباشد و ... فرستادند منزل !! . حالا دیگر زورشان پرزورتر هم شده بود و لایمکن الفرار من حکومتشان !. بالاخره قول دادند که خودشان صبح زود من را به بجنورد برسانند .
وارد دخمه که شدیم تقریبا همه آمده بودند . بعد از دو سه غزل یکی بلند شد و گفت که می خواهد یک تک بیتی بخواند و خواند :
(( فتح خرمشهر فتح شهر نیست
فتح ارزشهای اسلامی بُوَد ))
ما را می گویی ، از خنده کبود شده بودیم . چون نسخه اُریجینال این جمله از امام خمینی است به این صورت : (( فتح خرمشهر فتح شهر نیست ، فتح ارزشهای اسلامی است )) . و این حضرت آقا فقط زحمت عوض کردن جای یک ((است)) را با یک ((بُوَد)) کشیده بودند . دیگر اسم این نابغه ی دهر شده بود ( آقای بُوَد ) . یک نیم ساعتی همه این بیت را می خواندند و بُوَد آخرش را از ته دل فریاد می کشیدند . بعد از خواندن این بیت تنها کاری که در این جلسه انجام نشد شعر خواندن بود و جلسه تا صبح تبدیل شد به کلکسیونی از سوژه های کُمیک و جوک های ترکی ، رشتی ، قزوینی ، کردی ، لری ، عربی و ...خلاصه ساعت پنج صبح شد ، نماز را خواندیم و بنا شد که یک نیم ساعتی چرت بزنیم و بعد رفقا من را برسانند بجنورد . همین قدر بگویم که جلسه ساعت هشت که هیچ ، ساعت یازده هم هیچ ، اصلا بجنورد هم هیچ ؛ اولین قراری که رسیدم ساعت پنج عصر در مشهد بود .
در پناه حق
هری پاتر

سه‌شنبه، اسفند ۱۸، ۱۳۸۳

هشتم مارس

دبیر کل سازمان ملل متحد :
زندگی توام با امنیت و رفاه حق طبیعی زنان دنیاست .
دبیر کل سازمان ملل متحد در پیامی به مناسبت روز جهانی زن 8 مارس 2005 برابر با 18 اسفندماه 1383 خواستار برخورداری تمامی زنان جهان از زندگی با منزلت همراه با آسودگی خیال در مورد فراهم بودن نیازها و برقراری امنیت برای ایشان در سراسر جهان شد .
به گزارش خبرگزاری مهر در پیام کوفی عنان آمده است: امسال به دلیل مرور ده ساله بر کنفرانس پکن و برنامه اقدام آن نقطه عطفی در نهضت برابری جنسیتی و پیشرفت زنان به شمار می رود. در سال 1995 زنان در شهر پکن گرد هم آمدند و گامی عظیم از جانب بشریت به جلو برداشتند. درنتیجه جهان بیش از پیش درک نمود که برابری جنسیتی برای توسعه و صلح هر ملتی حیاتی است. 10 سال بعد نه تنها زنان از حقوق خودبیشتر آگاهند بلکه برای به اجرا در آوردن این حقوق توانمندترند.

طی این دهه پیشرفت ملموس دربسیاری از زمینه ها مشاهده کرده ایم امید به زندگی و نرخ باروری بهبود یافته است . دختران بیشتری برای آموزش ابتدایی ثبت نام کرده اند . زنان بیشتری نسبت به تمامی ایام گذشته در آمد کسب می کنند. در عین حال چالش های جدیدی پدیدار شده اند. قاچاق زنان و کودکان که با وجود نفرت انگیز بودن به گونه ای فزاینده متداول شده است را در نظر بگیرید یا هدف قرار گرفتن روز افزون زنان دردرگیری های مسلحانه یا رشد وحشتناک بیماری ایدز و ویروس آن درمیان زنان به ویژه زنان جوان .

امسال فهرستی ارزشمند برای انجام این کار پدید می آید زیرا رهبران جهان آماده می شوند تا برای شرکت در اجلاس سران ملل متحد در سپتامبر سال جاری که برای بررسی پیشرفت اعلامیه هزاره که در سال 2000 از سوی دولت های جهان به عنوان سندی مهم برای ایجاد جهانی بهتردر قرن بیست و یکم به تصویب رسید، گردهم آیند. به عنوان بخشی از آن روند، جامعه بین املللی را ترغیب می نمایم به خاطر داشته باشند ارتقای برابری جنسیتی تنها مسوولیت زنان نیست بلکه مسئولیت همگی ما است.
................
نمیخواستم امروز مطلب بگذارم ولی مگه میشه روز جهانی زن رو نادیده گرفت!!
امروز به سایت گوگل سر زدین؟
من بطور تصادفی امروز به گوگل سر زدم و از لوگوی امروزش خیلی خوشم اومد!!

دوشنبه، اسفند ۱۷، ۱۳۸۳

وجه تسمیه !

هوالمحبوب
سلام
چی شد که من تخلص " رئیسُ الکُتّاب " رو برای خودم انتخاب کردم؟
خیلی ساده !!
راستش چند سال پیش یه کتاب خریدم به اسم " راپورت های یومیّه و تذکره ها " نوشته آقای ابراهیم نبوی.
این کتاب در واقع جمع آوری شده یه سری از نوشته های آقای نبوی بود که در یکی از مجلات سینمایی چاپ میشد که اسم مجله الان یادم نیست.
آقای نبوی اون زمان که برای اون مجله مینوشتند از سبک نثر مشروطه برای نوشته هاشون استفاده میکنند که ظاهراً خیلی هم مورد توجه و استقبال خواننده ها قرار میگیره.مطالبشون هم در مورد مسائل و اتفاقات سینمای ایران بوده که با نگاه آمیخته به طنز اونا رو بازگو میکنند. در مقدمه اون کتاب آقای نبوی نوشتند که بخاطر علاقه ای که به نثر مشروطه داشتند کتابهای زیادی از نمونه های این سبک نوشتاری رو خوندند و همیشه دوست داشتند که مطالبی به این سبک بنویسند . در اون سلسله نوشته ها نویسنده از اونجایی که خودش سردبیر اون مجله بوده از اسم رئیس الکتاب (به معنی سرپرست نویسندگان یا به قول خودش : رئیس کاتبان جریده!) استفاده میکردند.
از خصوصیات نثر مشروطه یکی اینه که کلمات بیگانه به خصوص عربی و فرانسوی در این نوشته ها فراوان به چشم میخورند که دلیلش هم مشخصه؛ زبان عربی که از مدتها پیش وارد زبان فارسی شده بود و بخش عظیمی از تالیفات علمای ایرانی به این زبان بوده و اروپاییها هم مدتها بود که وارد ایران شده بودند و از طرفی سالهای مشروطه اوج حضور روشنفکران و تحصیلکرده های ممالک اروپایی به خصوص فرانسه در ایران بوده و یه جورایی هرکسی سعی میکرده اقلاً دو کلمه فرانسه بلد باشه. زبان فارسی هم بی تاثیر از این مسئله نبوده و کلمات عربی و فرانسوی زیادی رو در خودش پذیرفته.
خصیصه دیگه نثر مشروطه که ناشی از طرز تفکر مردم در اون سالها بوده حیرت عظیمیه که ایرانی ها در برخورد با هر چیز جدیدی که از غرب میومده داشتند! مثلاً دستگاه سینماتوگراف ( یا بقول مشروطه ای ها سینماتوغراف !!)
نثر مشروطه خصوصیات جالب دیگه ای هم داشته که فعلاً به همینها بسنده میکنم.
خلاصه من از اون کتاب خیلی خوشم اومد و احساس کردم این سبک نگارش برای بیان مطالب طنز به خصوص، خیلی سرگرم کننده است!
همه اینها رو داشته باشید تا اونجایی که ... سعادتی دست داد و من همراه یه عده از بچه های دانشگاه به یه سفر تفریحی رفتم ، کجا؟ همدان.
تو این سفر یکی از دوستان که از قضا سمت سردبیری تنها نشریه دانشجویی دانشکده رو هم بر عهده داشتند ( همون نشریه ای که طوق دبیری بخش ادب و هنرش رو به گردن من بیچاره انداخته بودند!!) پیشنهاد دادند که نشریه روزانه داشته باشیم .من هم جو گیر شدم و تصمیم گرفتم سفرنامه بنویسم، اونم چجوری؟ به نثر مشروطه!! اولین مطلب نوشته شد و رسید به امضا!! چد تا اسم به ذهنم رسید ولی بیشتر از همه از همون رئیس الکتاب خوشم اومد. بقیه هم نظرشون رو همین اسم بود.این شد که این اسم رو ما موند!!
راستش فکر نمیکردم بچه ها خیلی از نوشته ها خوششون بیاد و یا اصلاً بتونن با این سبک نوشته ارتباط برقرار کنن ولی خب در کمال تعجب من بچه ها اون نوشته ها رو دوست داشتند. البته بودند بچه هاییکه اصلاً خوششون هم نیومد... .
چند وقت پیش کتاب "مسالک المحسنین " رو خوندم. اونم در نوع خودش جالب بود اما هنوز دنبال نمونه های دیگه این نثر هستم که هنوز گیرم نیومده.
وقتی شروع کردم به نوشتن برای اولین مطلب وبلاگ راستش هنوز تو حس و حال مشروطه بودم! اصولاً تصمیم داشتم که کلاً همونطوری بنویسم و از اونجاییکه من یه جورایی سرپرست نویسندگان این وبلاگ بودم بازم همون اسم رو انتخاب کردم. و خب چندتا مطلب مشروطه ای هم نوشتم مثل راپورتهای نمره یکم ، دوم ، سیم و چهارم !!
اینکه این مدل نوشتن چقدر برای خواننده ها جالب بوده، نمیدونم.
بعد از یه مدتی میخواستم اسمم رو عوض کنم از بس که همه عادت کرده بودند منو "رئیس" صدا کنند!!! ولی اسم جالبتری پیدا نکردم و از طرفی هم به نظرم این اسم به اندازه کافی با مسما هست که نیازی به تغییرش نباشه.
و ... اینطوری شد که اینطوری شد!
والسلام
تمام کردیم این مرقومه را در روز دوشنبه ، هفدهم حوت سال یکهزار و سیصد و هشتاد و سه هجری شمسی در بلد کبیره طهران، بعون الله تعالی.

یکشنبه، اسفند ۱۶، ۱۳۸۳

ادامه احوال پرسی!

هوالمحبوب
سلام
همیشه عید برای من همراه بوده با یه حس شادی آور و انرژی زا .راستش یادم نمیاد هیچ سالی دم عید من غمگین بوده باشم. همواره بزرگترین غم و غصه های من جلوی اولین اشعه های آفتاب بهاری آب میشده!! نه اینکه من آدم بی غمی باشم و هر روزم عید باشه ... اما از ناامیدیِ ابدی هم متنفرم! آره زندگی سخته. مشکلات زیادند. هزار و یک دلیل وجود داره که باعث بشه یه نفر از صبح تا شب غصه بخوره ولی بالاخره تو 365 روز سال یه روز خوش پیدا میشه، نمیشه؟
کافیه صبح که از خونه بیرون میاین سرتون رو بالا بگیرین و به آسمون نگاه کنین...
..........................
میدونین به چه کلماتی میگن " غلط مصطلح " ؟؟
کلماتی که بین مردم به شیوه غلط رایج شده باشند رو میگن غلط مصطلح! نکته جالب در مورد غلطهای مصطلح اینه که چون به همون شیوه غلط جا افتادند اصلاح اونها بسیار مشکله.
مثلاً کلمه " گِدا " .همه میدونین که گِدا یعنی کسی که از دیگران چیزی طلب میکنه، ولی میدونین که این کلمه غلطه؟! درستش اینه: گَدا ( به فتح گاف) !!!
دوماً و سوماً هم همونطور که دوستمون اشاره کردند غلط هستند ولی غلط مصطلح. البته این دلیل موجهی برای استفاده از اونا نیست و کسی که به ادبیات فارسی علاقه مند باشه باید رسم الخط فارسی رو هم مورد توجه قرار بده و دقت کنه که غلط ننویسه.
البته متاسفانه بین وبلاگ نویسها غلطهای بزرگتری هم به چشم میخوره که نشان از این داره که نسل جوان ایرانی چقدر نسبت به زبان مادری خودش بی توجه شده. دیدن بعضی کلمات با شکل و شمایل جدید تو وبلاگهای مختلف بعضی وقتها خنده دار و بعضی وقتها تاسف آوره.
مثلاً "راجب" به جای "راجع به" و یا "نغز" به جای "نقض" و مواردی از این دست...
به هر حال من سعی میکنم از این به بهد غلط ننوسم چه مصطلح و چه غیر مصطلح!!
...............................
شاید یه روز تعریف کردم که چی شد من اسم رئیس الکُتّاب رو برای خودم انتخاب کردم!
اما چیزی که مسلمه اینه که من با انتخاب این اسم نه رو خودم عیب گذاشتم و نه مسئله ناخوشایندی رو به خودم نسبت دادم!
...............................
سهراب میگه:
دوستان من کجا هستند؟
روزهاشان پرتقالی باد.

من میگم:
دوستان من
هرکجا هستند
روزهاشان بهاری باد !!!!!

شنبه، اسفند ۱۵، ۱۳۸۳

احوال پرسی!

هوالمحبوب

سلام. احوال شما؟ خوبین؟ خوشین؟ سلامتین؟ چه خبرا؟ چه میکنید با سرنوشت؟!
هوای عید ... روزای آخر سال ... کارایی که انگار تموم ندارند ... خرید های بی پایان ... شلوغی خیابونا ... و انتظار ... انتظار اومدن بهار ...
...و بارون ... بارونی که مثل سیل از آسمون سرازیر شده!! بارونی که دوست داشتنیه ... حتی اگه چتر با خودت ور نداشته باشی و کلاه کاپشنتم به هوای تموم شدن برف و بارون گذاشته باشی خونه!
و خونه تکونی ... که هرچقدرم خونت تمیز باشه باز خونه تکونی برای عید یه چیز دیگه است و اصلاً انگار اگه موقع تحویل سال یه ذره گرد یه جای خونه نشسته باشه، عمو نوروز پاشو تو خونه نمیذاره!!

.............................
هیچوقت به یه بره اعتماد نکنین، ممکنه گرگ باشه تو لباس بره.
و هیچوقت فکر نکنین همه آدما اصلاح پذیرند.
مهمتر از این : به هیچ گرگی اعتماد نکنین... توبه گرگ مرگه.
فاللهُ خیرٌ حافظا و هوَ ارحمُ راحمین.

جمعه، اسفند ۱۴، ۱۳۸۳

لب کارون ...

این مرقومه را از اهواز برایتان قلمی می کنم . نیم ساعت قبل که کنار کارون قدم می زدم از زور تنهایی به فکر بچه های باد صبا بودم و به یاد همه تان (( لب کارون )) خواندم .
از انتهای پل معلق باید سی پله ای را پایین بروی تا به کنار رود خانه برسی . آنجا محوطه ای پارک مانند است همراه با نیمکت و مقادیری تفریحات سالم ( قلیان و … ) . روی یکی از نیمکت ها نشستم تا کمی استراحت کنم ، چشمم به حاشیه نیمکت سیمانی افتاد . با ظرافت نوشته شده بود :
((
یا علی گفتیم و عشق آغاز شد
mohammadreza
mitra
26/2/83
29/2/83
30/2/83
1/3/83
4/3/83
6/3/83
7/3/83
9/3/83
12/3/83
13/3/83
15/3/83
17/3/83
20/3/83
21/3/83
23/3/83
25/3/83
26/3/83
29/3/83
1/4/83
2/4/83
4/4/83
6/4/83
.
.
.
28/11/83
30/11/83
1/12/83
2/12/83
4/12/83
5/12/83
7/12/83
9/12/83
10/12/83
11/12/83
))

پس حالا همه با هم : لب کارون / چه گل بارون / …

در پناه حق
هری پاتر