باد صبا

یکشنبه، آذر ۰۸، ۱۳۸۳

آذرگان

هوالمحبوب

نهم آذر که " آذر روز " نام دارد، به فرشته مقدس آتش " آذر " تعلق دارد.آذر ، آتش هرمزدی است که بنا به گاهان زرتشت ، واپسین داوری به یاری او انجان خواهد شد.
در فرهنگ اوستا " آتش " پسر اهورمزدا و " سپندارمذ یا زمین " دختر پروردگار معرفی شده است. بدیهی است که اینها تمثیل و تشبیه اند نه اینکه خداوند دارای پسر و دختر باشد.
معمولاً ایرانیان در این جشن آتش میافروختند. آتش پاک و پاک کننده است و از این لحاظ مورد احترام است.در مورد تقدس آتش نزد ایرانیان مطالب زیادی گفته شده به حدی که به اشتباه آنان را آتش پرست پنداشته اند.
در کیش مزدیسنی به لحاظ اینکه نمیتوان برای خدا حدود و جهتی در نظر گرفت ، از این رو هنگام به جای آوردن نماز به سوی نور و روشنایی از قبیل : آفتاب ، ماه ، چراغ ، آتش و ... روی میکنند.فروغ نور و روشنایی ظاهر ، نموداری از نور و روشنایی عالم حقیقت و معنویت است و در طراوت روح و دل اثری بس شگرف دارد و انسان را به تجلیات انوار خدایی متوجه میسازد.پس دلیل اینکه ایرانیان باستان هنگام نماز به روشنایی و نور توجه میکنند ، این است که روشنایی نماد خداوند است. هرجا روشنایی هست ، خرد هست ، راستی هست ، مهر هست و خدا آنجاست.
نگهداری از آتش و ایجاد آتشگاه و جایگاه نگهداری آتش یک سنت آریایی است و پیش از زرتشت نیز رایج بوده است.اگر در گذشته آتش را در جایگاه های مخصوصی نگهداری میکردند به علت فقدان وسایل امروزی (نظیر کبریت، برق و گاز) بود و نیز به واسطه نیاز همگانی. برای آن نگهبان میگماشتند تا خاموش نشود و مردم محل برای رفع نیاز خود از آتش محله خود بهره مند میشده اند.اما نگهداری آتش در معابد صرفاً به منظور راه یافتن به نور اصلی بوده است.

جمله ای از آتش نیایش (سپاس از آتش) :
" ... کسی که سپاس دار است ، از روشنایی و نور بهره مند باشد. "
آمین.
سلام!
دیروز چه بارون قشنگی می اومد نه؟
روزای بارونی را مثل خیلی چیزهای دیگه دوست دارم.اگر اسمان مثل سیل نباره؛قدم زدن زیر نم نم باران رو دوست دارم،اگر مثل سیل بباره؛شنیدن صدای باران وقتی به پنجره می خوره،به سقف خونه می خوره را دوست دارم،حتی صدای چرخهای ماشین که روی خیابان خیس حرکت می کنه رو دوست دارم!
دیروز هم حالت دوم اتفاق افتاده بود،روی تختم نشسته بودم پتو رو کشیده بودم روی پاهام و داشتم کتاب می خوندم و لذت می بردم،بارون هم که دلبرانه می بارید!
کتاب "عادت می کنیم" زویا پیرزاد رو می خوندم،خیلی وقت بود دنبال این کتاب بودم چند بار هم رفتم داخل کتابفروشی که بخرمش اما یه کتاب دیگه خریدم و اومدم بیرون!
چند روز پیش بطور اتفاقی دیدم دوست عزیزی اون رو خریده و خونده،منم این بار فرصت رو از دست ندادم و ازش امانت گرفتم که بخونم و البته دیروز خوندمش.
خیلی بده که ادم یک کتاب رو بگیره دستش و پشت سرهم بخونه تا تموم بشه،چون تا وقتی کتاب هنوز تموم نشده می خونیش و اگرم شد لذت می بری! ولی وقتی تموم شد می مونی که حالا چی کار کنم!عادت بدیست که باید اصلاح بشه.
البته ایام امتحانات بد جوری نزدیکه و منم بد جوری وقت ندارم و همون بهتر که دیگه کتابی دستم نیست.
اگر وقت کردید این کتاب رو بخونید،راجع به زندگی یک زن است در تهران امروز،یعنی تهران در همین روزهایی که سپری اش می کنیم و ادمهای داستان هم همین ادمهایی که در اطراف خود بهشان برخورد می کنیم و این باعث شده فضای داستان قابل لمس باشه .
من که از خوندنش لذت بردم
برای همگی سلامتی ارزو می کنم.
خوش باشید.

....تن من مباد.

حالا که روضه خليج فارس روضه همه منبريهاي اين وبلاگ شده و نقل اين موضوع توي اذهان وبلاگ داغه مام گفتيم چند خطي براي خالي نبودن عريضه بنويسيم تا ما هم همرنگ جموعت شيم و فردا نگن داش لوتي بي غيرت و بي شرف که صدا از سنگ دراومد ولي از لوتي در نيومد.
اگه موضوع رو يک کم باز کنيم و کمتر از اون ريشه يابي و چند سالي به عقب برگرديم, همون زماني ارباب بعضي ها اومده بود خليج هميشه فارس ايران و امام خميني گفت همه ناو ها رو بزنيد و همه را نابود کنيد. اما خوب به هرحال اون ارباب بود و بعضي ها نوکر و اين کار رو نکردند و گوش به حرف امام ندادند و نتيجه اين شد که امروز برادران انگليسي ما با قايقهاي خود تشريف مي آورند به آبهاي ايران و در کمال آرامش مشغول جاسوسي مي شوند. و تازه بعد از دستگيري و دو روز بازداشت سوري (که احتمالا آن هم در يکي از بهترين هتلهاي تهران بوده) توسط يک هواپيماي اختصاصي خودشان, نقشه هايشان و حتي قايقهاي اين برادران جان برکف انگليسي که از نيروهاي بسيجي مخلص آن مرز بوم بودند را خدمت مبارکشان پس داديم و قول شرف و ناموس داديم که ديگر مزاحم گردش ايشان و جاسوسي اين برادران نشويم. در عوض آنها هم لطف کردند عذر خواهي ما را پذيرفته و اجازه دادند خودمان بگوييم غلط کرديم و داوطلبانه, تکرار می کنم داوطلبانه و عاجزانه بگوييم ديگر اورانيوم غني نمي کنيم.
با همه اين اوصاف خودتان انصاف کنيد که هر ملتي هر چه از ما خواست کند و برد, خوب بگذاريد اين سوسمار خورها هم به آب و ناني برسند و خليج به نام ايشان بشود تا ما باز هم مظهر و اسوه اقتدار ملي براي تمامي ملت جهان بشويم.
....وااااااااي ....اصلا خاطرم نبود که خدمت جناب ريس سيبيل گرو گذاشته بوديم که حرف سياسي ممنوع و فقط به مسائلي خارج از اين موضوع بپردازيم.
و اينک پيش بيني آب و هوا در 24 ساعت آينده:
آسمان هواي تهران در 24 ساعت آينده آفتابي, نيمه ابري, ابري, با وزش باد, ريزش باران و برف و طوفان و در بعضي نقاط همراه با سيل و زلزله و گاهي صاعقه و بلاي آسماني خواهد بود. از همه هموطنان خواهشمنديم چتر همراه خود داشته باشند و در خيابان رعايت کودکان را بکنند.
با تشکر
لوتي

جمعه، آذر ۰۶، ۱۳۸۳

بدویید بیاید جایزه

سلام به همگی، امیدوارم حالتون خوب باشه و حال دوستاتونم خوب باشه و حال دوستایه اونام خوبتروهمیطور تا اخر(کلا یه جورایی اگه دقت کنید برای تمام انسانها میشه اینجوری دعا کرد)...نترسید!!! ایندفعه نمیخوام مطلب بنویسم فقط میخواستم یه چندتا جمله بگم و نظرتونو راجع اونا بپرسم
زندگی زمین با مردم است ،زندگی مردم با وجود،زندگی وجود با روح،زندگی روح با عقل ، زندگی عقل با علم،زندگی علم با عمل و زندگی عمل بااعتقاد است
خوشحال میشیم که هر چی متوجه شدین به ما هم بگین در ضمن به بهترین پاسخ به قید قرعه جایزیه نفیسی اعطا خواهد شد

چو ایران نباشد ...

تعصب ملی ریشه در شرف انسان دارد ، از این بابت به تمام احالی باد صبا تبریک می گویم و چند نکته را اضافه می کنم :
1-فکر نکنم هیچ کدام از اهالی بادصبا نسبت به این مسئله بی تفاوت بوده باشند ، من نیز هم . در ضمن گفته بودم که انجام این دست کارها (بیانیه ، ایمیل ، نامه ) هم ضروری است . من هم به آدرسی که رئیس داده بود ایمیل زدم ، اما چون انگلیسی ام خیلی خوب نیست تنها فحش انگلیسی را که بلد بودم برایشان فرستادم .(البته این فحش چون حالت بین المللی دارد منظور را کاملا می رساند)
راستی دیشب ویجه برنامه ی تلویزیون برای خلیج فارس را دیدید؟ با معاون سازمان نشنال جئوگرافی به صورت زنده صحبت می کرد . با مجری برنامه حال کردم ،دهن طرف رو ...
2- بچه که بودم شاید سرجمع یکبار خاله بازی کرده باشم ،آن هم آخرش به دکتر بازی و آمپول بازی کشیده شد . من هم نامردی نکردم و از قفسه داروها یک سرنگ واقعی آوردم و تا ته به بچه همسایه مان فرو کردم . طفلکی از درد آنچنان شکه شده بود که توان داد زدن نداشت . آخر با جیغ خود من مادرهایمان آمدند . آنقدر ترسیده بودم که زن همسایه مان به جای رسیدن به بچه خودش من را بغل کرده بود . خلاصه از آن روز به بعد از خاله بازی بدم آمد . حالا هم که حدود بیست سال از آن روز می گذرد هنوز هم از خاله بازی خوشم نمی آید .
اصولا این دست کارها ( بیانیه ، ایمیل ،...) را خاله بازی میدانم و اساسا جواب های هوی است . اگر بیست نفر پا داشتم همین فردا نماینده این موسسه نقشه برداری را برای یک سمینار علمی دعوت می کردیم دانشگاه . بعد هم می گرفتیمش و می کردیمش توی زیر زمین دانشگاه . بعدش هم با همه خبرگزاری های داخلی و خارجی مصاحبه می کردیم که این ها همانطوری که اسم خلیج فارس را عوض کردند خوب حتما آمده اند اینجا تا اسم دانشگاه ما را هم عوض کنند و ما به خاطر دفاع از ناموس دانشگاه !! تا روشن شدن قضیه ایشان را نگه می داریم . تازه این آقا آمده بود اینجا تا از مواضع استراتجیک بسیج دانشگاه !! هم نقشه بردارد که باید روشن شود ایشان برای کدام سرویس اطلاعاتی جاسوسی می کند .
3- گفتم که دنیا دنیای گردن کلفتی و زور گویی است اما نگفتم که از دست ما کاری ساخته نیست . امروز بهترین گفتمان در فضای بین المللی برای دفاع از حقمان ، داشتن زور و توان نظامی و به طور خاص توان هسته ای است .
آیا چند ده هزار تظاهرات در تمام دنیا آمریکا را از حمله به عراق بازداشت ؟؟ اما همین بازدارندگی را چند موشک اتمی برای کره شمالی انجام داد . امروز جنگ اصلی ما در دفاع از خاک میهن در زمین بازی فناوری هسته ای تعریف می شود . و اگر قرار است دولت ، صدا و سیما ، یا هر کس دیگری عزم ملی را برانگیزد باید این برانگیختن در راستای مسئله هسته ای باشد .
باز تکرار بحث های کهنه ای مثل خلیج فارس ، جزایر سه گانه ، کردستان بزرگ ، پان ترکیسم و ... در این شرایط از سوی خارجی ها به عقل این قلم در جهت انحراف فشار افکار عمومی از دستیابی به فن آوری هسته ای است .
(این نکته در جواب به یکی از کامنت های آسمان قلمی شده است )
4-عقیده راسخ دارم که متوسط خرد فردی ملت ما از متوسط خرد فردی مسئولان ما بیشتر است و متوسط هوش سیاسی جمعی مردم ایران از متوسط جهانی اش بسیار بالاتر است . آنقدر سرعت فعل و انفعالات اجتماعی توده های مردم در ایران بالاست که مسئولان به جای اداره کردن این انفعالات مجبورند خود را با آن هماهنگ سازند .
برای رجال سیاسی جامعه ما این که تحلیل هایی را که در محافل سری شان انجام داده اند را چند ساعت بعد از زبان یک راننده تاکسی یا بقال بشنوند ، تبدیل به امری تکراری شده است . من این جامعه را جامعه هوشمندی می دانم . این حرفهایی که مصدق صبح چه شد و شب چه شد و ... را باید در بستر تاریخی خودش بررسی کرد که اگر این بررسی صورت گیرد بعید می دانم به نتیجه ای که تو گرفتی برسد . ( خواستی بررسی می کنیم . دست بر قضا تاریخ من هم ای بدک نیست )
در پناه حق
هری پاتر

وطن . . .

هوالمحبوب

ای وطن ای مادر تاریخ ساز / ای مرا بر خاک تو روی نیاز
ای کویر تو بهشت جان من / عشق جاویدان من ،ایران من
ای ز تو هستی گرفته ریشه ام / نیست جز اندیشه ات اندیشه ام
آرشی داری به تیر انداختن / دست بهرامی به شیر انداختن
کاوه آهنگری ضحاک کش / پتک دشمن افکنی ، ناکار کش
رخشی و رستم بر او پا در رکاب / تا نبیند دشمنت هرگز به خواب
مرزداران دلیرت جان به کف / سرفرازان سپاهت صف به صف
خون به دل کردند دشت و نهر را / بازگرداندند خرمشهر را
ای وطن ای مادر ایران من / مادر اجداد و فرزندان من
خانه من ، بانه من ،طوس من / هر وجب از خاک تو ناموس من
ای دریغ از تو که ویران بینمت / بیشه را خالی ز شیران بینمت
خاک تو گر نیست جان من مباد / زنده در این بوم و بر یک تن مباد

********
وطن یعنی همه آب و همه خاک / وطن یعنی همه عشق و همه پاک
به گاه شیرخواری ، گاهواره / به دور درد پیری عین چاره
وطن یعنی پدر، مادر، نیاکان / به خون و خاک بستن عهد و پیمان
وطن یعنی هویت، اصل، ریشه / سرآغاز و سرانجام و همیشه

ستیغ و صخره و صحرا و هامون / ارس، زاینده رود ، اروند ، کارون
وطن یعنی سرای ترک با فارس / وطن یعنی خلیج تا ابد فارس
وطن یعنی دو دست از جان کشیدن / به تنگستان و دشتستان رسیدن
زمین شستن ز استبداد و از کین / به خون گرم ، در گرمابه فین

وطن یعنی اذان عشق گفتن / وطن یعنی غبار از عشق رفتن
وطن یعنی هدف ،یعنی شهامت / وطن یعنی شرف ،یعنی شهادت
وطن یعنی گذشته ،حال ،فردا / تمام سهم یک ملت ز دنیا
وطن یعنی چه آباد و چه ویران / وطن یعنی همینجا ،یعنی ایران

وطن یعنی رهایی ز آتش و خون / خروش کاوه و خشم فریدون
سپاه جان به خوزستان کشیدن / شهادت را به جان ارزان خریدن
نماز خون به خونین شهر خواندن / مهاجم را ز خرمشهر راندن

وطن یعنی اذان عشق گفتن / وطن یعنی غبار از عشق رفتن
وطن یعنی هدف یعنی شهامت / وطن یعنی شرف ،یعنی شهادت
وطن یعنی گذشته ،حال ،فردا / تمام سهم یک ملت ز دنیا
وطن یعنی چه آباد و چه ویران / وطن یعنی همینجا، یعنی ایران

........................

اینم یه هدیه تقدیم به گوگل!!

به این دو تا لینک هم سر بزنید!

Arabian Gulf

الخلیج العربی


پنجشنبه، آذر ۰۵، ۱۳۸۳

لاک پشت ها هم پرواز مي کنند فيلمي به مقياس تاريخ سينماي ايران

دو روز پيش که فيلم دوئل راديدم قصد کردم که چند خطي براي اين فيلم بنويسم. اما به دليل آنکه هنوز همه دوستان اين فيلم را نديده اند و خود من نيز هنوز ذهنيت کاملي از اين فيلم ندارم از نوشتن متن صرفنظر کردم. حوالي ظهر بود که جناب هري پاتر به بنده پيام کوتاه موبايلي زدند که برادر چرا نمي نويسي ؟ تو که پاک آبروي ما را بردي و از اين جور حرفها. اين بود که قصد کردم محض خوشحالي هري جون هم که شده چند خطي دري وري بلغور کنم شايد دست از کچل ما بردارد و ما را چند روزي ما را راحت گذارد.
بگذاريد از دوئل بگذريم و کمي از فيلم عالي و مهجور لاک پشتها هم پرواز مي کنند ساخته بهمن قبادي برايتان بگويم. اما در ابتدا بگويم که اين فقط حرف دل است و نام اين متن را نقد نگذاريد که به صاحت مقدس نقد و نقاد و منتقد توهين مي شود.
پنج سال پيش که بهمن قبادي فيلم خوش نام و خوش ساخت زماني براي مستي اسبها را روي پرده برد شايد کمتر کسي فکر مي کرد که او روزي يکي از قطبهاي سينماي ايران شود و با چنان قدرتي فيلم بسازد که چنين سرمايه عظيمي براي ساختن فيلم لاک پشتها به او بدهند.
فيلم با صحنه اي تلخ که شاخص تمام فيلم هاي قبادي است شروع مي شود و تلخ هم به پايان مي رسد. اما ويژگي اصلي فيلمهاي قبادي آن است که هدف اصلي فيلم را بر جان مخاطب مي نشاند و مخاطب را گيج و مبهوت خويش مي سازد. صحنه خودکشي دختر 15 ساله در ابتداي فيلم در آن فضاي سرد کوهستاني تمامي حال و هواي فيلم را معرفي مي کند و حرف آخر را همين اول مي زند.
از ابتداي فيلم که بگذريم قسمت شاهکار آن در آخر فيلم است که شايد در تمام تاريخ سينماي ايران کمتر کسي توانسته باشد اينقدر زيبا و محکم حرف خود را بر دل بيننده بنشاند و من هم آخر فيلم را برايتان تعريف نمي کنم تا خودتان حتما برويد ببينيد و برايتان لوس نشود.
حتما برويد اين فيلم راببينيد که به زودي از همين چند تا سينما که باقي مانده هم فيلم را پايين مي آورند و از دستتان تا ابد خواهد رفت.
در انتها مي خواهم يک نکته را متذکر شوم. برادر و خواهر گرامي, ما تخلصمان لوتي است نه لوطي. اينجانب از کلمه لوطي به هزار دليل بدمان مي آيد که دو تاي آن را برايتان ذکر مي کنيم. اول کلا کلمه لوطي از کلمه لوط مشتق شده که ما با اين کلمه هيچ سر و کاري نداريم. دوم آنکه کلمه لوطي به دليل دو حرف کشيده ل و ا بلند و کشيده به نظر مي رسد, ولي ما جنسمان از خاک است و افتاده چون لوتي.
يا علي
لوتی

چهارشنبه، آذر ۰۴، ۱۳۸۳

در حضور سایه بی شمشیر نتوانم نشست

این مطلب به صورت اجمالی و فقط در جواب چند کامنت بچه ها نوشته شده است . با اینکه با خودم عهد کرده بودم هفته ای یک مرقومه بیشتر قلمی نکنم این هفته دو مرقومه خواهم داشت . به نظرم مرقومه اصلی را فردا شب برایتان قلمی کنم که در باره ی خلیج همیشه فارس خواهد بود .در ضمن امشب هم از طرف هیات اسلامی هنرمندان دعوت بودم برای دیدن فیلم (( لاکپشتها هم پرواز می کنند )) که صحبت در باره آن هم یک مرقومه جدا می طلبد ، اما چون زیاد حرف زدن عقل آدم را کم می کند این یکی را برای هفته ی بعد می گذارم .
نوشته بودند که من سیاسی ام و میتینگ میروم و ... . البته حکما بدانم که این نقل ها نتیجه جو سازی های چه کسی باشد که- که خدایش بیامرزاد - اما در راستای سیاست شفاف سازی اعتراف می کنم که من در تمام بیست و اندی سالی را که از خدا عمر گرفته ام دو مرتبه در میتینگ و تریبون آزاد شرکت کرده ام . دفعه اولش که آخرش (یعنی آخر دفعه اولش ) دو طرف با تخته و میل گرد دنبال هم افتادند و من هم طی یک سلسله عملیات چریکی فلنگ را بستم و زدم به چاک .
دفعه دوم هم که باز در انتهای جلسه اول یک حالی به خاله و عمه همدیگر دادند بعد هم تریبون را تکه تکه کردند و تا چوبهایش را برداشتند که به مخ هم بکوبند نیروی انتظامی رسید و باز هم من طی یک سلسله عملیات چریکی فلنگ را بستم و زدم به چاک .
.........................
وسط بحث با آسمان بودیم که دست آخر برای انتخابات ریاست جمهوری شش ماه دیگر کاندیدا بشوم یا نه که شاهد (کامنت) از غیب رسید( همان کامنتی که گفته بود می داند من چه کاره ام را می گویم ) ، حالا فهمیدی چرا من کاندیدا نمی شوم . لامصب رفقا اینقدر زیاد هستند که حتی در این مرقومه دانی نقلی نانازی هم پی ما را گرفته اند تا نکند خدای نکرده ما یکجایی بنشینم و از آنجا خیرات و مبراتی به امواتمان نرسد .
دوستان از بس که در آزار من کوشیده اند ......... در حضور سایه بی شمشیر نتوانم نشست
.........................
این مسئله که چه کاره ام را هنوز خودم هم نفهمیده ام . شاید از دوستمان که آن کامنت را گذاشته بپرسیم بهتر بتواند راهنماییمان کند . فقط اینقدر می دانم دو ماه قبل که شمردم سیزده تا رئیس داشتم ، پریشب که باز شمردم شده بودند شانزده تا . و یحتمل وقتی شما این مرقومه را به لطف می خوانید هفدهمی هم پیدا شده باشد . اصلا نمی دانم چرا هر کسی که به من می رسد فکر می کند رئیس من است ؟!!
و البته این تکرر رئیس هم مرضی است مانند تکرر ... (دست به آب ) باعث می شود آدم نتواند یک دقیقه یک جا بنشیند . صواب دارد اگر برای شفایم دعا کنید . البته سه چهارتاشان را قلبا دوست دارم ، الباقی را می گوبم .
در پناه حق
هری پاتر

ادامه بمباران!!

به پیشنهاد وبلاگ نویسان ایرانی قرار است موتور جست و جوی گوگل برای اعتراض به اقدام موسسه بین المللی نشنال جئوگرافیک بمباران شود کاربران ایرانی با لینک به یک صفحه پیش ساخته اینترنتی نام خلیج فارس را در موتور جست و جوی گوگل مطرح می کنند بدین ترتیب کلمه خلیج فارس یا Persian gulf در صدر نتایج جست و جو قرار می گیرد.
در صفحه ای که به این منظور آماده شده نوشته شده است: نام خلیج فارس ، همیشه خلیج فارس بوده و خواهد بود.به کار بردن عنوان "خلیج عربی" در کنار نام تاریخی خلیج فارس ،بی احترامی به تاریخ ایرانیان است و درخور حساسیتی جدی از سوی ایرانیان در سراسر دنیا.
موسسه National Geography در اطلس اخیر خود اقدام به درج نام خلیج عربی به جا خلیج فارسی کرده است و خشم ایرانیان بسیاری را بر انگیخته کرده و اعتراضات بیاری به همراه داشته است.به همین علت یک بمب گوگلی در اعتراض به این عمل درحال ساخت است که با عبارت Arabian Gulf و با لینک به صفحه روی لینک عمل میکند.صفحهدیگری که بههمین صورت و بامحتاطنز ساخته شده است با عبارت الخلیج العربی ساخته شده است.
بمباران گوگلی چیست؟
اگر بخواهیم این مفهوم را بطورساده شرح دهیم ، این عمل در اصل بمباران کردن موتور جستجو توسط لینک هایی است که به یک صفحه خاص و با عبارتی خاص فرستاده می شوند به ترتیبی که جستجو بر اساس آن عبارت ، کاربر جستجو را در اولین مورد به صفحه لینک داده شده هدایت کند.پایه موتور های جستجو طوری بنا شده ات که لینک های موجود در وبلاگ ها و سایت ها را یافته و بر اساس تعداد آن لینکها به آن صفحه رتبه میدهند.بدیهی است هرچه تعداد لینکهای داده شده به آن صفحه (البته بر اساس ترتیب روی لینک ) بیشتر باشد ، این رتبه بهتر خواهد بود.بر اساس چنین الگوریتمی در موتورهای جستجو، و با انگیزه های متعدد ، بمب های اینترنتی توسط گروهی از تولید کنندگان محتوا اعم از وبلاگ ها و سایت ها که در زمینه ای مشترک هستند ، ساخته میشود.

شما هم اگر میخواهید در این بمباران شرکت کند به آدرس زیر مراجعه کنید:

http://www.petitiononline.com/persiang/petition.html

http://tinyurl.com/6x22s
...........................................
اینم یه مقاله جالبه که اگه دوست داشتین بخونین و مثل من بخندین!!

سه‌شنبه، آذر ۰۳، ۱۳۸۳

ادامه ماجرا!

هوالمحبوب

موسسه نشنال جئوگرافیک در اطلس تازه خود به جای نام " خلیج فارس" از نام جعلی " خلیج عربی " استفاده کرده و همچنین نام کیش را به نام عربی "قیس" ، جزیره لاوان به "شیخ شعب" و تنب کوچک و بزرگ و ابوموسی به "جزایر عربی" تغییر داده است.
محمد حسین خوشوقت ، مدیر کل اداره رسانه های خارجی وزارت ارشاد اسلامی تصریح کرد تا زمانی که این اطلس تحریف شده ، اصلاح و دوباره چاپ نشود از صدور مجوز اعطای روادید به خبرنگاران و تصویر برداران " نشنال جئوگرافیک " خودداری خواهد کرد و اجازه ترخیص و توزیع نشریات آن را نیز نخواهد داد. وی اضافه کرد این واکنش ابتدایی ترین و ساده ترن واکنشی است که می توان در برابر اقدام غیر حقوقی فاحش و غیر حرفه ای نشنال جئوگرافیک در تزاد آشکار با منافع ملی ایران نشان داد.
منابع خبری اینترنتی و رادیویی طی دو روز اخیر گزارش دادندکه ایرانیان مقیم آمریکا در یک فراخوان خواستار اعتراض شدید به این اقدام سازمان نشنال جئوگرافیک در آمریکا شده اند.گزارش شده ایمیل های زیادی طی روزهای اخیر به آدرس سایت اینترنتی این سازمان به ویژه آن بخش که نام مجعولی را در کنار نام خلیج فارس درج کرده سرازیر شده است.
.......................................................
این خیلی ابلهانه است اگر فکر کنیم چون دنیا به حرف ما گوش نمیده پس بهتره خودمونو خسته نکنیم!! نمیدونم شما چی فکر میکنین اما برای من این دست مسائل خیلی مهمند چون با وطن من ارتباط مستقیم داره و من یک وطنپرست تمام عیارم. برای همین لحن بی تفاوت هری پاتر رو درک نمیکنم. اگر در زمان حصر آبادان هم دکتر چمران میخواست به این فکر کنه که با چهار تا بچه سرباز بی امکانات نمیشه کاری کرد ، الان خرمشهر رو باید جزو خاک عراق میدیدیم.
صدا و سیما چرا ساکته؟؟آیا این مسئله اونقدر مهم نیست که در موردش برنامه تهیه کنه؟؟
نمیدونم ولی اگر وجود بعضی مناسبات بین المللی دست و پای دولت و تنها ارگان سخنگوش یعنی صدا و سیما رو بسته ، من و شمای شهروند این مملکت که این مشکلات رو نداریم.
حتماً دیدین در بعضی کشور ها مردم چقدر سریع نسبت به مسائل اعتراض میکنن.حداقل کاری که میکنن اینه که راهپیمایی میکنن ، پلاکارد میگیرن دستشون ، اعتراضای سمبلیک میکنن ،... . ما نه. همینطور میشینیم ببینیم چی پیش میاد.هیچ حرکت خودجوشی دیده نمیشه.
مردم دنیا برای نشون دادن اعتراضشون یه کار دیگه هم میکنن ، اعتراض الکترونیکی! یعنی با فرستادن ایمیل به سایت سازمانی که به عملکردش اعتراض دارند ، سرور اون سازمان رو میخوابونن. یعنی من و شما از عهده این کار هم بر نمیایم؟؟
بذارین حداقل نشنال جئوگرافیک بدونه که مردم ایران چقدر به این مسئله اعتراض دارند.
فکر نمیکنم یک ایمیل فرستادن ساده برای کشورمون کار زیادی باشه.
سالهای گذشته کشور های عربی ، دیروز بی بی سی ، امروز نشنال جئوگرافیک ، فردا ... شاید سازمان ملل متحد. درنگ جایز نیست.
با حذف عنوان " خلیج فارس " از نقشه های جهانی ، تنها کلمه "فارس " موجود از نقشه جهان حذف خواهد شد.

دوشنبه، آذر ۰۲، ۱۳۸۳

از هر دری سخنی...

هوالمحبوب
سلام به همه عزیزان.
این ماه آذر و دی چقدر شلوغند!!! هزار تا کار دارم که بین اواخر آذر تا اوایل دی باید انجام بدم!! مجبورم همشونو بنویسم که یادم نره.با کی باید تماس بگیرم، کجا باید سر بزنم ، کی رو باید ببینم ... .
و اما از این آه و زاری ها بگذریم، سخن خودمان خوشتر است: )
چه حال ؟ چه خبر ؟ چه میکنید؟ همه خوبند؟ خدا رو شکر. ما هم خوبیم به احوال پرسی های دور و نزدیک خوانندگان! زندگی میگذرد، به سختی، به آسانی،به تندی ، به آرامی مهم این است که میگذرد!
حتماً متوجه حضور یک عضو جدید در وبلاگ ما شده اید؛ لوطی .و حتماً دیده اید که در لیست نویسندگان وبلاگ عنوان " نویسنده مهمان " اضافه شده است! قضیه از چه قراره؟ الان توضیح میدم:

--- > طرح نویسنده مهمان <---
برو بچ باد صبا تصمیم گرفتند از این به بعد هر ماه از یک نفر دعوت کنند تا در این وبلاگ مطلب بنویسد.این نویسنده هر کسی میتواند باشد.یعنی هرکدام از خوانندگان که دوست داشته باشند میتوانند به مدت یک ماه مهمان ما باشند.و در حال حاضر اولین مهمان ما این دعوت رو پذیرفته! ما صمیمانه امیدواریم این طرح موفقیت آمیز باشه و باعث نزدیکی بیشتر ما با خوانندگان ما بشه. چهار چوب کلی طرح مشخصه ولی خوب طبیعتاً در جزئیات هنوز ضعیفیم. همینجا اعلام میکنم اگر شما هم دست به قلم دارین ، و یا اگر دوست دارین موقتاً قدرت قلم خودتون رو امتحان کنین ، به این طرح فکر کنین!!

..........................................................
اعتراض فعالان فرهنگی سیاسی به تغییر نام خلیج فارس
قصه ای که هفتاد میلیون مبارز دارد...
این مقاله ها را بخوانید. جدا از مسئله روزنامه این جناح یا آن جناح، این مقاله روزنامه شرق را بخوانید. خواهش میکنم. دقت داشته باشید که این مسئله چقدر حیاتیه. در روزهای آینده بیشتر در این باره صحبت میکنم.شما هم در این بحث شرکت کنید.
من اگر بر خیزم ،
تو اگر برخیزی ،
همه بر میخیزند.
من اگر بنشینم،
تو اگر بنشینی،
چه کسی برخیزد؟
چه کسی با دشمن بستیزد؟

....................................................
فیلم دوئل رو دیدید؟
حتماً ببینید و اگر دوست داشتید راجع بهش صحبت کنیم.

این نوشته شلوغ پلوغ هم تموم شد!!
یا حق



چپرتور

سلام سلام صدتا سلام، یه داستانه واقعیه داغه باحال براتون دارم ، اگر میخواهید چند دقیقه خوش باشید و بخندید ، پس لطفا از پای مانیتور تکون نخورید، اماده اید............
چند روز پیش من با دو تا از هم کلاسیام (البته اونا از جنس مخالف بودن)توی صحن دانشگاه نشسته بودیم (برای اینکه بهتر تصور کنید باید بگم که من ایستاده بودم اونا نشسته ) و خلاصه داشتیم مثل سه انسان سالم با هم صحبت میکردیم (فاصله جانبیم رعایت شده بودا)گرم صحبت بودیم که ناگهان نیروهای مومن و همیشه در صحنه ( و مخلص) بسیج(حفظه الله ) که در غالب حراست دانشگاه در امده بودن طی یک اقدام سریع و متحورانه ما رو محاصره کردن و ما تا بخودمون اومدیم دیدیم یکی از برادرا میگه: کارتاتون لطفا ، مام که از عظمت و شدت عمل اونا سخت مورد شک (به ضم ش)واقع شده بودیم کاملا دستو پامونو گم کردیم و فی الحال تسلیم شدیم ، خلاصه ما رو بردن پیش جناب رئیس و چه اندیشمند مردی که او بود، من که شخصا متحول شدم با اولین حرفی که زد (الله اکبر)میپرسین چی گفت؟
شما چی حدس میزنید ؟ فکر نکنید چون عمری نمیتونید حدس بزنید ، آخه در اون حدی نیستید که این چیزارو بفهمید(خودمم میگما)حسا ب کنید سه تا دانشجو رو که خیلی عادی مثل سه تا دانشجو دارن با هم حرف میزننن تو محیط دانشگاه گرفتن بعد اولین سوال اینه: شما با هم چه نسبتی دارین؟......باورتون میشه؟ نه ....خدا وکیلی میگم، هیچ فکر میکردین مغز انسان تا این حد قدرت پردازش داشته باشه ؟؟؟؟البته خودش بنده خدا سریع بدش گفت : خب حتما با هم همکلاس هستید(اون جا بود که واقعا دلم براش سوخت و تصمیم گرفتم که هر چی گفت اصلا من رو حرفش حرف نزنم یعنی یه جورایی ناراحتش نکنم)بعد نوبت رسید به مراسم پر فیض اگه گفتین چی؟(حال میکنین شما رو تو بحث وارد میکنما ،خودمونیم)نه دیگه دعای ندبه نبود ، مراسم نوشتن اسامی ، اولین نفر من بودم (باید بگم که همونطور که میدونید روی کارت نوشته نام ونام خانوادگی خب قاعدتا اول اسمم هست بعدم فامیلیم)ایشون بدون اغراق 5 دقیقه به کارت ما نگاه کرد آخرم تو برگش جلو نام خانوادگی ، اسممو نوشت ....منو میگین ، نزدیک بود یه لحظه کنترلمو از دست بدم .....، برم پشت میزش ، بپرم روش ، بگم بذار ببوسمت ، .بذار بغلت کنم ......
ولی هر جوری بود خودمو کنترل کردم ، واااااااای ...نمیدونید چه قد ناز بود این ، اصلا گوگوری بود(ای جونم، ناز بشی تو)،اللهی من.......اه اه ، ببخشید ، یه لحظه کنترلمو از دست دادم ، خواهش میکنم به من حق بدین، واقعا سخته، فکرشو که میکنم ....یه حالتی میشم .....یه حس خاصی پیدا میکنم ....اصلا ولش کنید.... خواهش میکنم اصرار نکنید......نمیتونم بگم.......نه.....نمیشه .....نه....التماس نکنید.....نه....ااااااااااااااه بابا ول کنید دیگه ،شمام گیر میدینا، اصلا تقصیر منه که برا شما خاطره تعریف میکنم ، جنبه داشته باشید دیگه ....به اون آقاهه میگما....اصلا حالا که اینطوری شد بقیشو تعریف نمیکنم ...نوموخوام ......توپه خودمه(یعنی مطلب خودمه) .........تقصیر خودتونه دیگه .....
ولی هر کی خواست بقیشو بشنوه بگه من براش یواشکی مینویسم ، فقط خواهش میکنم این قضیه بین خودمون بمونه ، یه جورایی نمیخوام پلیس ازش بویی ببره،
پس تا بعد...یا حق.

جمعه، آبان ۲۹، ۱۳۸۳

با عرض سلام و خسته نباشید


ساعت حدود 3 صبح جمعه بود که دوست و رفيق شفيق بنده از منزل ما به قصد خانه خود شال و کلاه کردند و ما را با کوهي از خستگي و خواب آلودگي و کلا تو مايه هاي از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود تنها گذاشتند. اما با تمام خستگي هيچ حوصله خواب و استراحت نبود. اين بود که گفتيم فالي جهت بخت و اقبال خود به اينترنت بزنيم شايد دري از درهاي شانس به روي ما هم باز شده باشد. همان ابتداي کار سراغ نامه داني اينترنتي خود رفتيم و ميل يکي از اعضاء وبلاگ را ديدم. تازه يادم آمد که چند روز پيش جناب هري پاتر در حياط دانشگاه يقه ما را گرفته بود و از او اصرار و از ما انکار که بيا در وبلاگ ما چند خطي بنويس. ما هم که با دست پس مي زديم و با پا پيش مي کشيديم و گاهي هم برعکس, قبول کرديم. اينجا بود که نامه اول را بازکردم و ديدم از اينجانب براي نوشتن در وبلاگ بادصبا دعوت به عمل آمده است. بعد به سراغ ميل دوم رفتم و شروع به خواندن مرام نامه وبلاگ کردم. هنوز خط اول را تمام نکرده بودم که فهميدم موضوع جدي تر از اين حرفهاست و اين وبلاگ شوخي بردار نيست. اما از آنجا که همه ما در ايران زندگي مي کنيم و کم و بيش از اجرا شدن قانون و مقررات و مرام با خبريم تصميم به خواندن ادامه مرام نامه کردم اما در اواسط متن بود که احساس کردم مشت محکمی به دهانم خرده و دندانهايم همگی خرد شده و اصلا جاي هيچ گونه شوخي و مزاح با ريس وبلاگ نمي باشد.
به هر حال در اين چند وقتي که ما در خدمت شما هستيم اميدوارم که من را به خاطر متن هاي لوس و بي مزه و جهش های بی معنی و ناگهانی من در دو پارگراف پشت سرهم که از شگردهای من است ببخشيد و هرچه فرياد داريد بر سر هري پاتر بکشيد که او پاي مرا به اين وبلاگ باز کرد و شما مجبوريد مرا چند وقتی تحمل کنيد.
با تشکر
لوتي

یک خبر...

خواستگاری پشت بلندگوی اتوبوس

یک راننده اتوبوس بین شهری در نروژ در حین رانندگی از یک مسافر داخل اتوبوس خواستگاری کرد.هنگامی که اتوبوس در حال حرکت بود ، ناگهان راننده از طریق بلندگو اعلام کرد : " من از خانمی که روی صندلی پشت سرم نشسته خواستگاری میکنم.خانم محترم ، آیا شما حاضر به ازدواج با من هستید؟ "
در این لحظه ، سکوت بر فضای اتوبوس حاکم شد و خانم پشت سر راننده با گفتن واژه " بله " ، اتوبوس را منفجر کرد. البته چند دقیقه بعد معلوم شد راننده با خانمی که از وی خواستگاری کرد از 6 ماه پیش نامزد بود و چون این خانم از شوهر آینده اش خواسته بود یک خواستگاری به یاد ماندنی از او انجام دهد ، مرد تصمیم گرفت در اتوبوس و پشت فرمان از دختر مورد علاقه اش خواستگاری کند !!!

پنجشنبه، آبان ۲۸، ۱۳۸۳

چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من(2)

گفتیم حالا که بازار هسته و هسته ای ها داغ است ما هم چند کلمه ای در این باب سخن پراکنی نماییم . هر چه فکر کردم دیدم جالب ترین جای قضیه موضع مطبوعات بود که به صورت موسمی به شرق و غرب می چرخید . یک هفته می نوشتند که تیم مذاکره کننده ایران همه شان فراماسونر ، خیانت پیشه ، ...(...) ، وطن فروش و خائن به ناموس ملت هستند . هفته بعد همین آدمها می شدند چگوآرا و این که در مذاکرات همچون شیر می غریدند و اروپایی ها هم مثل موش فرار می کردند . و طرفه اینکه همه این حرفها بدونه اطلاع از متن مذاکرات بود. کانه منتظر بودند ببینند که اولین نفر چه چیزی می نویسد تا مابقی همین را به عنوان موضع حزبی و اخلاقی خود مطرح کنند .
و خیلی چیز جالبی است این چرخش مواضع . اصلا می شود روی این چرخش مواضع به عنوان یکی از جاذبه های توریستی ایران کار کرد . در عرض یک هفته چپ راست میشود، فاشیست لیبرال می شود ، شاه دوست حزب اللهی می شود ، بازاری کمونیست می شود ، دشمن دوست می شود، دوست دشمن میشود ، انصار حزب اللهی مشارکتی می شود ، مطرب روضه خوان می شود و الخ... ( و بالعکس )
مهم جهت باد است و این قلم از بادسنجها معجزه ها دیده است . یکی شان را که همین دو ماه قبل با تمام وجود فهم کردم را برایتان قلمی می کنم . حدود دو ماه قبل سمیناری برگزار شد برای نقد عملکرد و بررسی فعالیت مجموعه ای که این قلم مسئولیتش را دارد .به قاعده در این دست جلسات حضور روسای استانها کم است و از سیزده چهارده استان تجاوز نمی کند ، اما اینبار عین روسای بیست و هشت استان آمده بودند آنهم با توپ پر. فرصت خوبی را پیدا کرده بودند تا انتقام دو سال گذشته را از من بگیرند و خلاصه همه سوته دلان گرد هم آمده بودند !!!
شب قبل از سمینار یک سری به هتل زدم تا به میهمان ها خوش آمد بگویم . تا من را دیدند همچین شلوغش کردند که انگار دزد گرفته اند . یکی شان گفت :(( به به چشم مان به جمالتان روشن شد ! رئیس جمهور را راحت تر از شما میشود پیدا کرد . موبایلتان هم که همه اش روی منشی است )) {البته خالی می بست ، من معمولا پیغام گیر را فعال نمی کنم ، اساسا تلفن ها را جواب نمی دهم } دومی گفت :(( من دیگر با شما کار نمی کنم ، شما آبروی ما را توی استان برده اید .)) و غالبا هم که از لحاظ مالی نقره داغ شده بودند در جیب های من دنبال پول هایشان می گشتند . الباقی هم یک چیزهایی زیر لب می گفتند که احتمالا خیلی محترمانه نبود ! قیافه ها را که می دیدی چشمان همشان برق می زد کانه فردا آرماگدون شان است . شب که از هتل بیرون آمدم نشستم و متن استعفایم را نوشتم تا در صورت لزوم قبل از اینکه محترمانه با لگد بیرونم بیاندازند ، خودم مثل آقاها استعفا بدهم .
خلاصه یوم تبلی السرائر رسید و بیست و هشت گلادیاتور که تا بلغت الحلقوم مسلح بودند دانه به دانه -با ته ضمینه موسیقی کریستف کلمب - وارد سالن شدند و آرایش جنگی گرفتند و فقط یک ناپلئون بناپارت کم داشتند که فرمان حمله را صادر کند و البته مهم همین جناب ناپلئون است .
مشکلات دو سه استان را که احتمال می دادم مسئولینش می توانند شروع کننده حمله باشند را خودم در صحبت هایم گفتم که ما در فلان استان این کمبودها و نواقص را داشتیم و علت این کاستیها چه و چه بوده است . انصافا خلاف مروت بود که بعد از بیان نقصها از طرف خودم دیگر آن دو سه نفر بخواهند انتقادی بکنند و همین طور هم شد . بعد از من اولین مسئول صحبتش را شروع کرد ، انگار خدا پس کله اش زده بود که از من تعریف کند آن هم نیم ساعت یک نفس ( این همانی بود که دیشب می گفت که دیگر با ما کار نمی کند و ما آبرویش را در استان برده ایم و ... ) . نفر دوم برای اینکه از اولی کم نیاورد پیاز داغ تعریف و تمجید را زیاد تر کرد که (( تلاش و پشت کار و درایت فلانی بود که این فیل هوا شد و ...)) و نفر سوم که (( امروز یکی از آرزوهایم را محقق شده می بینم )) و نفر چهارم که ((آقا ما اصلا اعتبار نمی خواهیم شما مسیر را معلوم کنید ما خودمان اعتبارش را فراهم می کنیم )) و نفر پنجم ... و آخری هم که اصفهانی بود هم خواست از بقیه کم نیاورد و هم خواست متلکی بار ما کرده باشد آخر حرف هایش گفت که (( فلانی نصفش توی زمین است )) .و من در تمام جلسه داشتم به این فکر می کردم که اگر نفر اول به جای تعریف انتقاد کرده بود چه فاجعه ای رخ میداد .آنوقت احتمالا من الان می بایست برای پر کردن وقتم وب لاگ می نوشتم !!
خلاصه در آن جلسه بادسنج حضرات به کارمان آمد و البته آن بار خدا بادسنج شان را تنظیم کرد چون آنهایی را که من شب قبل دیدم با هیچ پلتیکی نمی شد طرفشان رفت .
.............................................
کارها تغییری در اصل قضیه ایجاد نمی شود . اگر هم گمان می کنی فکر ما خراب است برو شاهکارت را به امام جماعت مسجد محلتان نشان بده ببین او چه می گوید ؟؟؟
.......................................
این هم برای آسمان...... که دولت و رای و فخیمه و ... سیخی چند ؟؟؟ چرا جو سازی می کنید . من دانشجو که احتمالا برای شهریه ترم بعدم باید بروم تحت پوشش کمیته امداد را چه به این حرف ها ... .
البته اگر بچه ها خیلی اصرار کنند و همه به جمع بندی برسند شاید برای پست معاون سوم آبدارچی مرقومه دانی باد صبا کاندیدا شدم .
در پناه حق
هری پاتر

چهارشنبه، آبان ۲۷، ۱۳۸۳

چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من (1)

خدمت تمامی گلوله های نمک عارضم که به این نوع مرقومه می گویند مرقومه ی دوزمانه . یک چیزی شبیه بمب دو زمانه . اول تیترش را می زنند تا دوستان بروند و مخهایشان را از صندوقچه درآورند ، خاکش را بگیرند ، مرتبش کنند ، بعد از طی شدن این مراحل خود مطلب را قلمی می کنند .
خوش باشید

سه‌شنبه، آبان ۲۶، ۱۳۸۳

خدا چه شکلیه؟

هوالمحبوب
خانه بدوش چند روز پیش مطلبی نوشته بود که با خوندنش یاد یه نوشته دیگه افتادم که مدتها قبل به دستم رسیده بود.فکر میکنم خیلی از شماها این مطلب رو دیده باشین، اما احساس کردم به دوباره خوندنش بیارزه:
***
مدت زیادی از تولد برادر ساکی کوچولو نگذشته بود. ساکی مدام به پدر و مادرش اصرار می کرد که با نوزاد جدید تنهایش بگذارند. پدر و مادر میترسیدند ساکی هم مثل بیشتر بچه های چهار پنج ساله به برادرش حسودی کند و بخواهد آسیبی به او برساند.این بود که جوابشان همیشه "نه" بود.
اما در رفتار ساکی هیچ نشانی از حسادت دیده نمیشد، با نوزاد مهربان بود و اصرارش هم برای تنها ماندن با او روز به روز بیشتر می شد. بالاخره پدر و مادرش تصمیم گرفتند موافقت کنند.
ساکی خوشحال به اتاق نوزاد رفت و در را روی هم گذاشت. پدر و مادر کنجکاوش مخفیانه داخل اتاق را نگاه کردند و گوش سپردند. آنها ساکی کوچولو را دیدند که آهسته به طرف برادر کوچکترش رفت ، صورتش را به صورت نوزاد نزدیک کرد و به آرامی پرسید : " نی نی کوچولو به من بگو خدا چه جوریه؟؟ من داره یادم میره! "

آن میلمن

***
میگن "انسان" از ریشه " نَسَیَ " میاد. " انسان " یعنی موجودی که فراموش میکنه. فراموش میکنه . . .
ما چه چیزهایی رو فراموش کردیم... به چه قیمتی... چی شد که فراموشمون شد..
آره ، انسان موجودیه که فراموش میکنه.

چرت و پرت

جنگل، کوه، دریا، خیابون ، شهر، ادم، حیوان، ماشین ، مترو، نمایشگاه، سینما،...، ادمای باهوش، کلی ادم احمق، دزد ، قاتل، قاطر، گروه های مختلف سیاسی ، عده زیادی ادم بی کار که عضوشون هستن ،هرج ومرج،شلوغی ، خیانت ، کشتن ادمای بی گناه(اونم چقدر راحت) ، توبیخ ادمای گناهکار( به سختی)، بسیجی، غیر بسیجی ، بچه سوسول بالا شهری ، بچه لاتای پایین شهری ، یه عده پاچه شلوارشونو میدن بالا ، یه عده خفن ریش میزارن، این به اون فحش میده ، خب قاعدتا اونم به این فحش میده،ادم شجاع(خیلی خیلی کم)، ادم ترسو (به وفور)، یه سری ادم بی کار که چت میکنن، یه سری ادم بی کار تر که چت میکنن(به کسر چ)، یه سری تقریبا بی کار(دوزشون پایینتره) وبلاگ مینویسن، یه کی راسته ، یه کی چپه ، یه کی وسطه ، اون یکی بالا ، اون یکیم(نه...منظورم اون یکیه)پایینه ، یه سری به قول خودشون حکومت میکنن ، یه سریم مثلا مورد حکومت واقع میشن ، عصبانی ، بی حوصله ، افسرده ، معتاد ، بدبخت... اااااااااااااااااااااااااه، چه افتضاحی شد........ خودم حالم بهم خورد.......ببخشید اصلا قصدم این نبود که در مورد کشورمون مطلب بنویسم

دوشنبه، آبان ۲۵، ۱۳۸۳

هو خالقنا،هو رازقنا وهو علی کل شی قدیر

Give Thanks To Allah,For The Moon And The Stars

چند روز گذشته رو خدا قسمتمون کرد که یه سری به سرزمین سبز شمال بزنیم،
خیلی کیف داد،چه طبیعت زیبایی،چه هوای بی نظیری.
خدایا سپازگزارم برای این همه زیبایی،این همه لطافت،این همه قشنگی.
چشمانم رو با رنگهای بی نظیر طبیعتت نوازش دادم و روحم را نیز. به جایی قدم گذاشتم که تنها چیزی که می تونستم بگم این بود: وای ی ی چقدر زیباست،و در دلم می گفتم چه شاهکاری خلق کردی.
توی این تهران لعنتی،توی زندگی و روزمرگی غرق شدیم،توی دود و کثافت و ترافیک قدم می زنیم،به خیلی چیزهای بیهوده فکر می کنیم و بیهوده دنبال زندگی می دویم،البته دست خودمون هم نیست تمامش ناخوداگاه اتفاق می افته ولی باید خودمون رو نجات بدیم قبل از اینکه دیر بشه.
----------------------------------------------------------
یه مطلب جالبی رو توی مجله صنایع دستی خوندم جهت اطلاعات عمومی بد نیست،برای شما هم می گم:
ایا می دونید به قدح فلزی یا سنگی بزرگی که در گذشته جهت نوشیدن اب استفاده می شده چه می گویند؟
سنگ اب یا دوستکامی حالا چرا دوستکامی؟
این ظروف بزرگ سنگی و یا فلزی در اطراف انها عمدتا کتیبه هایی به خطوط مختلف وجود داشته که اکثرا ایات قران،صلوات بر 14 معصوم و یا اشعار عرفانی مضموم این کتیبه ها را تشکیل میداده است،
در نتیجه اب یا مایع نوشیدنی که مردم از این ظروف می نوشیده اند،چون متبرک به کلام وحی،اسامی 14 معصوم و اشعار عرفانی می شده اند ان را اصطلاحا کام گرفتن از دوست یا دوستکامی لقب داده اند.
-------------------------------------------------------
در پایان،
خدایا نگهبان همه ما باش،از نازنین من مراقبت کن،و همه رو به ارزوهاشون برسون.

شنبه، آبان ۲۳، ۱۳۸۳

دادگاه رسمی است

یادم نمی رود روزی که اسحاق رابین را ترور کردند -تقریبا ده سال قبل بود- آن روز عرفات شال و کلاه کرده بود تا در مراسم تدفین شرکت کند اما زن رابین گفت که او را داخل مرز راه ندهند و عرفات با لب و لوچه آویزان از مرز بازگشت . آن روز هم از این آدم متنفر شدم و هم دلم برایش سوخت و البته بیشتر دلم به حالش سوخت که کسی را که چریک پیر می خواندنش ، چقدر حقیر شده بود . و البته در دایره فرهنگ بین المللی سیاسی و در افق عقل آخوربین جزء نگر شاید عرفات کار بدی را مرتکب نشده بود ، اما اساسا کسی که عنوان رهبری ملتی مبارز را یدک می کشد حق معامله و سازشکاری را ندارد . چیزی که فلسطین از آن رنج می برد اول سازشکاری رهبرانی همچون عرفات است و دوم تعدد و تفرقه میان گروههای مبارز .
به هر حال عرفات مرده و این قلم عادت مرده چوب زدن ندارد اما آخر لاکردار مردنش هم مشکوک می زند . نمی دانم چه کسی حاضر می شد به عرفات که کارهای یومیه خودش را هم زورکی انجام می داد سم بدهد . شاید او را اینطور کشته اند تا به الگوی مبارزه و اسطوره مقاومت فلسطین تبدیلش کنند . به هر حال الگو بودن عرفات بسیار به صرفه تر است برای اسرائیل تا الگو شدن جوانان حزب الله یا مبارزان حماس یا جنبش جهاد .
.............................................
بگذریم . برویم سراغ دادگاه رئیس . اینکه آسمان زنده است در اصل قضیه تاثیری ندارد ، مهم این است که این رئیس گردن کلفت ( به قول آسمان ) به سزای زور گویی هایش برسد
متهم ردیف اول : رئیس الکتاب
جرم : تبرئه
حکم : با دو درجه تخفیف ، اعدام
ختم دادرسی اعلام می شود .( هیچکی حق اعتراض نداره )
در پناه حق
هری پاتر

عکس خدا

جرج گفت: خدا چاق و قد کوتاه
نیک گفت: نخیر لاغر و درازه
لن گفت: یه ریشه سفیده بلند داره
جان گفت: نه صورتشو سه تیغه میکنه
ویل گفت: سیاه پوسته ، باب گفت : سفید پوسته
ماری گفت: دختره ، جیمی گفت: پسر
من خندیدم و عکسی رو که خدا از خودش گرفته بود و برام فرستاده بود رو به هیچ

کدومشون نشون ندادم

عید رمضان

هوالمحبوب
عید رمضان آمد و ماه رمضان رفت
صد شکر که این آمد و صد حیف که آن رفت

چون روز سی ام از ماه حرام سپری شد و شام بر مومنان و کائنات غالب آمد و ماه به هیئتی میان باریک پدیدار گشت ، خدای عز و جل ، صاحب فر و شکوه ابدی و ازلی و قادر بر توالی روز و شب فرمود :" دست از صیام کشیده ، بانگ شادی و فرهی سر دهید که نخستین روز از شهر شوال را ، آنِ شکر گزاری قرار دادیم. پس بخورید و بنوشید و بر این نطع آراسته پیشانی سپاس بر خاک نهید که همانا من ، درهای نعمت و فراوانی را بر شما فراز کردم و هر آنکه سپاس و شکر به جای آورد آتش دوزخ بر او سرد و فسرده خواهد شد." پس مومنان راستین سر خاکساری بر زمین فرو نهادند و از آن پس صیام را در این روز حرام پنداشتند. سوگند که این همان رحمت الهی است که نیکوروشی ، چون صیام را با شکر از وفور و وجود آیات و نشانه هایش همراه و همسو نموده است.
عید فطر به همه مومنان آن وجود لا یتناهی فرخنده باد.

چهارشنبه، آبان ۲۰، ۱۳۸۳

wanted

award: 100000$
alive or dead
نام : رئیس الکتاب
شهرت : رئیس
جرم : قتل آسمان
مشخصات قاتل : رئیس بودن از تمام وجناتش می باره . یه رئیس پروفشنال
سوابق : چند فقره قتل دیگر ؛ از جمله قتل آزی ، نومد و ...
نامبرده بسیار خطرناک بوده و مدتهاست که تحت تعقیب قانون می باشد . آخرین بار در حوالی برج جهان نما مشغول پرسه زنی دیده شده است .
توصیه های ایمنی : در صورت مشاهده فورا به پلیس اطلاع دهید . کودکانتان را در منزل تنها نگذارید . در هنگام خروج از منزل حتما تمام درها و پنجره ها را قفل نمایید .
............................................
طفلکی آسمان داد زد بیا که رئیس دارد خاکمان می کند ، من به حساب شوخی گذاشتم و جدی نگرفتم ، اما انگار جدا آسمان را کشته یک آب هم روش . به هر حال چه می شود کرد رئیس رئیس است حتی اگر قاتل باشد . آن هم قاتل آسمان . خدا آدم را گیر قاتل هم میاندازد گیر با صفتش بیاندازد ( به قول زرویی )
اصلا گفتم قاتل با صفت یاد این شعر استاد ابولفضل زرویی نصرآباد افتادم که چند شب پیش در دیدار رهبر با شعرا خواند . انصافا شعر خوبی بود . اصلا حالا که حرف به اینجا رسید قسمتی از این شعر را برایتان قلمی می کنم :
.
.
.
شهر بدون مرد، شهر درده
قربون شکل ماه هر چي مرده
مرداي ده، مرداي کاه و گندم
مرداي ده مرداي خوان هشتم
مرداي پشت کوه، مثل خورشيد
تو دلشون هزار جام جمشيد
کيسه چپق‌ها به پر شال‌شون
لشکر بچه‌ها به دنبال‌شون
بيل و کلنگ‌شون هميشه براق
قليون‌شون به راه، دماغ‌شون چاق
صبح سحر پا مي‌شن از رختخواب
يکسره رو پان تا غروب آفتاب
چارتاي رُستَمن به قدّ و قامت
هيکل‌شون توپ، تن‌شون سلامت
نبوده غير گرده‌ي گلاشون
غبار اگر نشسته رو کلاشون
کلام‌شون دعا، دعاشون روا
سلام و نون و عشق‌شون بي‌ريا
مرداي نازدار اهل شهرن
با خودشون هم اين قبيله قهرن
مرداي اخم و طعنه‌ي بي‌دليل
مرداي سرشکسته‌ي زن ذليل
مرداي دکتراي حلّ جدول
مرداي نق نقوي ِ لوس ِ تنبل
لعنت و نفرين مي‌کنن به جاده
اگر برن چار تا قدم پياده
مرداي خواب تو ساعت اداري
تازه دو ساعتم اضافه‌کاري
توي رَگاشون مي‌کشه تنوره
تري‌گليسريد و قند و اوره
انگار آتيش گرفته ترمه‌هاشون
هميشه تو همه سگرمه‌هاشون
به زير دست، ترشي و عبوسي
به منشي اداره چاپلوسي
براي جَستن از مظان شک‌ها
دايرةالمعارف کلک‌ها
بچه به دنيا مي‌آرن با نذور
اغلب‌شون يه دونه اون هم به زور
پيش هم از عاطفه دم مي‌زنن
پشت سر اما واسه هم مي‌زنن
اين‌جا فقط مهم مقام و پُسته
مرداي شهري کارشون درسته
مشدي حسن چاي و سماورت کو
سيني با قالي و گلپرت کو؟
اي به فداي ريخت و شکل و تيپت
بوي چپق نمي‌ده عِطر پيپت
مشدي حسن قربون ميز و فايلت
قربون زنگ گوشي موبايلت
اون که دهاتي و نجيبه مشدي
ميون شهريا غريبه مشدي
قديم تَرا قاتله هم صفت داشت
دزد سر گردنه معرفت داشت
اون زمونا که نقل تربيت بود
آدم‌کُشي يه جور معصيت بود
معني نداره توي عصر «سي دي»
بزرگ و کوچيکي و ريش سفيدي
تقي به فکر رونق نقي نيست
کسي به فکر نفع مابقي نيست
مقاله‌ها پشت هم اندازيه
جناج و باند و حزب و خط بازيه
بس که به هر طرف ستادمون رفت
صراط مستقيم يادمون رفت
ارزش‌مون به طول و عرض ميزه
چقدر ميز و صندلي عزيزه
تموم فکر و ذکرمون همينه
که هيشکي پشت ميزمون نشينه
اونا که مرد و زن دعاگوشون بود
ميز رياست سر زانوشون بود
بيا بشين که ميز اگه وفا داشت
وفا به صاحباي قبل ِ ما داشت
قديم که نرخ‌ها به طالبش بود
ارزش صندلي به صاحبش بود
فقيه اگه بالاي منبر مي‌نشست
جَوون سه چار پله پايين‌تر مي‌شست
معني شأن و رتبه يادشون بود
حرمت مردم به سوادشون بود
روي لبت خوبه تبسم باشه
دفتر کارت دل مردم باشه
مردا بدون ميز هم عزيزن
رفوزه‌ها هميشه پشت ميزن
خلاصه قصه اون قدر دِرامه
که ايدز پيش دردمون زکامه
فتنه و دعوا سر نونه مشدي
دوره آخرالزمونه مشدي
جسارتاً شعرم اگه غمين بود
به قول خواجه «خاطرم حزين» بود
دعا کنين که حال‌مون خوب بشه
تا شعرمون يه ريزه مرغوب بشه
...........................................
الان که داشتم این شعر را قلمی می کردم یکی از دوستان گرمابه و گلستان زنگ زد و گفت :(( من الان تو حرم امام رضا روبروی پنجره فولاد وایسادم ، گوشی رو می گیرم رو به ضریح هرچی دلت می خواد بگو ))
درست است که حرف زدن با امام رضا ، زنگ زدن از توی حرم و گرفتن گوشی به طرف ضریح را نمی خواهد ، فقط کافی است که لحظه ای دل آدم متوجه ایشان بشود . اما به هر حال با ابتکار این دوستمان خیلی حال کردم .
در پناه حق
هری پاتر

سه‌شنبه، آبان ۱۹، ۱۳۸۳

مرغ آمین !

هوالمحبوب
امروز یه خبر جالب دیدم :
با حکم شعبه 38 دادگاه عمومی اصفهان ، ساخت برج جهان نمای اصفهان متوقف شد!!!
فضای سبز و کاروانسرای تحدیب که اثر ثبت شده در فهرست آثار تاریخی کشور بوده در این مکان قرار داشته که از سوی متولیان ساخت برج تخریب شده است.
به گفته سید محمد بهشتی، میدان نقش جهان به دلیل ضعف مدیریت در اجلاس اخیر کمیته میراث جهانی ، در آستانه ثبت در فهرست میراث در خطر قرار داشت که با تلاش گروه اعزامی سازمان میراث فرهنگی و گردشگری به این اجلاس بین المللی از آن جلوگیری شد.خوشبختانه این فرصت از سوی کمیته جهانی میراث به ایران داده شد که تا اول فوریه (13 بهمن ماه) تغییرات لازم را در ارتفاع برج جهان نما ایجاد کند.
یونسکو اعلام کرده بود چنانچه بنایی فراتر از باروی میدان نقش جهان ساخته شود ما را از حمایت جهانی سازمان فرهنگی حذف خواهد کرد؛ ولی متولیان این پروژه به رغم چندین بار اعلام خطر توسط یونسکو به این مسئله توجه نکردند!
به گفته محمد علی دادخواه عضو کانون وکلای مستقل، شهرداری اصفهان به رغم مقررات حفظ میراث فرهنگی ، بدون رعایت موازین قانونی مبادرت به صدور جواز برای این ساختمان نموده که پیرو آن اختلاف نظرات زیادی بین شهرداری اصفهان و سایر نهادها صورت گرفت و سرانجام پس از گذشت 10 سال (!) ادامه ساخت آن به حکم دادگاه توقیف و تعطیل شد.
…………………………
اگه میدونستم یه چیز دیگه از خدا میخواستم : )

دوشنبه، آبان ۱۸، ۱۳۸۳

هر شب شب قدر است اگر قدر بدانی

شبهای قدر در مسجد جامع بازار بودم . یعنی از وقتی که یادم می آید شبهای قدر به مراسم احیاء حاج آقا مجتبی رفته ام-شاید از دو سه سالگی- . آنچنان شرطی شده ام که شب قدر برایم در این چند کلمه معنی می شود : ترافیک خیابان های سیروس و ناصر خسرو ، کوچه های تنگ و تاریک بازار ، مسجد جامع و شبستان هایش ، حاج آقا مجتبی و ...
..............................
شب بیست و یکم بود ، حدود ساعت سه .چراغها خاموش بود و ما هم مشغول الهی العفو گفتن بودیم که دیدم یکی از آشنایان که کنارم نشسته بود خم شده و خودش را به جلو می کشد . اول توجهی نکردم اما وقتی دیدم که این کار را دو سه بار دیگر تکرار کرد نگران شدم که نکند مشکلی باشد ، مثلا حالش بد است یا ... . دقت کردم ببینم چه خبر است ، دیدم که حضرت آقا خم می شوند تا دماغ مبارکشان را با کاپشن جلویی پاک کنند . حالا این صحنه را مونتاژ کنید با اشک و تضرع و فریادهای الی العفوی که داشت موجب ریختن سقف شبستان می گشت !!! انصافا اگر من -نعوذبالله-جای خدا بودم تمام حاجتهای این بابا را یکجا می دادم . خداییش آدم به این باحالی کم پیدا می شود .
در پناه حق
هری پاتر

ماجرای دو نفر که رفتند مراسم احیا!!

هوالمحبوب
دو نفر تصمیم گرفتند با همدیگه برن مراسم شب احیا.یه جای توپ رو هم پیدا کردن که حرف نداشت. رفتند و نشستند و مراسم شروع شد...
دعای افتتاح . . . دعای مجیر . . . سخنرانی . . . ذکر یا علی . . . و بالاخره دعای جوشن کبیر . . .
اللهم انی اسئلک باسمک یا اللهُ یا رحمنُ یا رحیم . . .
... سبحانکَ یا لا الهَ الّا انتَ الغوث الغوث خلّصنا منَ النّارِ یا رب.
- خوابت نبره؟
- نه بابا ، حواسم هست.
. . . اللهم انی اسئلک باسمک . . .
- ببین به بند 40 رسید بیدارم کن.
- باشه.
. . . سبحانکَ یا لا الهَ الّا انتَ الغوث الغوث خلّصنا منَ النّارِ یا رب . . .
- پاشو به 40 رسید ... الغوث الغوث خلّصنا منَ النّارِ...
. . .
- نمیشه. به 60 رسید صدام کن.
- مطمئنی؟؟ باشه.
. . . اللهم انی اسئلک باسمک . . .
. . . سبحانکَ یا لا الهَ الّا انتَ الغوث الغوث خلّصنا منَ النّارِ یا رب . . .
- بیدار شو رسید به 60.
- اوهوم . بیدارم...
اللهم انی اسئلک باسمک . . .
- 80 صدام کن...
- ها ؟؟؟؟؟
اللهم انی اسئلک باسمک . . .
... سبحانکَ یا لا الهَ الّا انتَ الغوث الغوث خلّصنا منَ النّارِ یا رب . . .
- فدات شم ، به نود رسید.اقلا این 10 تای آخر رو بیدار باش.
- باشه باشه .بیدارم.

یا حلیماً لا یعجلُ یا جوادً لا یبخلُ یا صادقاً لا یخلفُ یا وهاباً لا یملُُّ یا قاهراً لا یغلبُ یا عظیماً لا یوصفُ یا عدلاً لا یحیفُ یا غنیاً لا یفتقرُ یا کبیراً لا یصغرُ یا حافظاً لا یغفلُ سبحانکَ یا لا الهَ الّا انتَ الغوث الغوث خلّصنا منَ النّارِ یا رب.
خدا آخرو عاقبت هممون رو ختم به خیر کنه !
........................................
آقا ما رفتیم یه جا ، احیا.حالا با خود مراسم کاری نداریم.یه خانومی رو آورده بودند برامون صحبت کنه که ارشاد بشیم و کارمون به جهنم نکشه. خلاصه خانمی که شما باشین (آقایون واپه مناسب رو جایگزین کنن!) صحبت رسید به یه حکایت از علامه مجلسی که چطور یه عده آدم گمراه رو هدایت کردند.این آدمای گمراه کی بودند؟ یه گروه مطرب.از اینایی که میرن مجالس جشن و بساط ساز و آواز غیر مجاز (!) راه می اندازند.
خانوم سخنران داشت ماجرا رو با آب وتاب تعریف میکرد که " بعله این گروه با ابزار دم و دستگاه خودشون رسیدند خدمت علامه مجلسی . همه ابزار لهو ولعب رو هم همراه داشتند، تار و تنبور و ... "
منو میگی ... کم کم 10 دقیقه داشتم فکر میکردم از کی ، دقیقاً از کی تا حالا تار و تنبور ( هیچ ساز دیگه ای هم نه ، تار و تنبور!) شدند ابزار لهو و لعب!!!
والّا من که در وادی موسیقی خیلی هم عقل رس نیستم، ولی اینقدر میدونم که تار و تنبور هیچکدوم ، هیچ وقت ساز مجلس عیش و نوش نبودند و نیستند !!!
من نمیدونم این سخنران ها این همه رو ، از کجا میارن در مورد مسایلی که ازشون هیچی نمیدونند حرف میزنند!!!
سخنران شدن هم استعداد میخواد !
.......................................
خدا آخرو عاقبت هممون رو ختم به خیر کنه !
علی علی

چهارشنبه، آبان ۱۳، ۱۳۸۳

سیه بپوش برادر ، سپیده را کشتند

گزین شدند و سوار گزیده را کشتند
سیه بپوش برادر سپیده را کشتند
...
حرامیان همه شب را به حیله کوشیدند
چراغ قافله را با سحر خموشیدند
...
شکوه جلوه عمر دوباره را بردند
چو ابر تیره فروغ ستاره را بردند
...
سیه بپوش برادر که ازپدر ماندیم
دلیل رفت و یتیمانه از سفر ماندیم
...
شب سیاه چه گویم که ماه گم کردیم
سیه بپوش برادر که راه گم کردیم
...
......................علی معلم ( با تلخیص و تصرف )

سه‌شنبه، آبان ۱۲، ۱۳۸۳

خیر مقدم !

هوالمحبوب
سلام به گل روي همه دوستان كه افتخار دادند و دوباره دور هم جمع شدند!!!!
من اين اتفاق فرخنده و مبارك رو به همه بازديدكنندگان از اين وبلاگ تبريك ميگم.
در ضمن شنيديم (يا بهتره بگيم ديديم) كه چشم شوري كه وبلاگ ما رو چشم زده بود ، در كوزه افتاد!!! تا همگان بدانند كه هر كه با باد صبا در افتاد … !
اسفند دونه دونه ، اسفند سي و سه دونه ،
بتركه چشم حسود و بيگونه.
شنبه زا ، يكشنبه زا ،
دوشنبه زا، سه شنبه زا ،
چهل تا خونه از اين طرف و
چهل تا خونه از اون طرف…
به مناسبت بازگشت شادي آفرين اعضاي گروه طي مراسم با شكوهي مقاديري اسپند بر آتش پاشيديم كه رفقا ديگر چشم نخورند!! (سفارش هم داديم يكسري تعويذ و نظر قرباني اعلا تهيه كنند بدهيم دوستان به گردنشان آويزان كنند!)
……………………………
از خوشامد گويي ها كه بگذريم ،
آقاي پاتر عزيز ،
براي من شهروند اين مساله كه روزنامه شرق ارگان كدوم حزب سياسي مملكته ، يا اينكه آيا اساتيد دانشگاهي و كارشناساني كه توي اون مقاله در مورد پروژه منوريل اظهار نظر كرده اند، چند كلاس سواد داشته اند ،و آيا بابت اظهار نظرشون از احزاب سياسي دستخوش ميگيرند ، يا اينكه اصولا اين پروژه هاي با بودجه هاي نجومي براي رفاه حال من شهروند داره اجرا ميشه يا فقط ابزار قدرت نماييه (كه اگر رفاه شهروند مهمه ديگه رقابت و چشم و هم چشمي بين دو پروژه حمل و نقل شهري معنا نميده.)، و جالب تر از اون ،آيا اينكه اعضاي شوراي شهر اعلام ميكنن كه شهرداري از ارائه مدارك و مستندات كارشناسي هاي انجام شده روي اين پروژه به شورا خودداري كرده و فقط اعلام ميكنه كه كارشناسي انجام شده هم در راستاي دعواهاي حزبيه يا نه اصلا مهم نيست.دنبال پرتغال فروش هم نميگردم.
من با عقل نارسم همينقدر ميدونم كه الان تو هيچكدوم از كشور هاي پيشرفته و صنعتي با وضعيت ترافيكي مشابه ما از قطار منوريل استفاده نميكنن.
نكته دردناك براي من توي اون مقاله اشاره به اين موضوع بود كه طبق مسير پيشنهادي شهرداري قطار منوريل از 100 متري برج آزادي رد ميشه ، در حالي كه حريم برج 400 متر اعلام شده (اگه اشتباه نكنم).البته اين مساله تو اين مملكت اصلا عجيب نيست. همين الان تو اصفهان اينطور كه شنيدم به دليل شكسته شدن حريم مسجد امام تو ميدان نقش جهان اين بنا از ليست آثار باستاني جهاني خارج شده!!كه چي؟ يه آقاي محترمي دوست داشت كنار اين بنا برج بسازه ، كسي هم حريفش نشده!!
حالا حكايت برج آزاديه كه اگر در جريان باشيد همين الانشم بخاطر بي توجهي هايي كه بهش شده به تعميرات اساسي نياز داره. حالا نميدونم دوستان ما در شهرداري جدا از اينكه براي حريم ديداري اين برج اهميتي قائل نيستند آيا كمر به ويراني اون هم بستند يا نه؟!(كه دور از ذهن هم نيست) و ما داريم از بنايي صحبت ميكنيم كه سالهاست به عنوان نماد ايران و بخصوص تهران در تمام دنيا شناخته شده.
اگر شما ، آقاي پاتر ، اسم اين رو تصميم گيري كارشناسي شده ميذارين ، من حرفي براي گفتن ندارم.
به هر حال اگر در مورد اين پروژه اطلاعاتي كسب كردين به ما هم بگين و اگرم روزنامه اي ميشناسين كه تريبون هيچ حزب يا گروه خاصي نباشه به من معرفي كنيد! هيچ وقت نتونستم و نخواستم كه با سياست كنار بيام.
………………………………
مطربا دف بزن و چنگ بزن و تار بزن
در جهان تار از آن يار وفادار بزن
دمي از مدح علي ، حيدر كرار بزن
دمي از مدح علي ، حيدر كرار بزن
يعني آنروز كه حق بود و دگر هيچ نبود
در پس پرده معبود علي بود به سجود


مطربان چنگ و دف و ضربت و ني ساز كنيد
دمي از مدح علي را همه آغاز كنيد
يعني آنروز كه حق بود و دگر هيچ نبود
در پس پرده معبود علي بود به سجود


تو اين شبهاي عزيز ، برو بچ باد صبا رو هم فراموش نكنيد.
علي علي

دوشنبه، آبان ۱۱، ۱۳۸۳

چون بدآید، هر چه آید بد شود

یادم می آید حدود شش سالگی یک بار که در مشهد با آقاجون ( پدر بزرگم را می گویم ، خدا اموات شما را هم بیامرزد ) به مسجد رفته بودیم ،همه مسجدی ها مثل خری که به نعلبندش نگاه می کند به ما ذل زده بودند، بعدش فهمیدیم که در اثر یک خبر غلط دو روز قبلش در همان مسجد برای آقاجون ختم گرفته بودند .فقط شانس آوردیم با دیدن آقاجون کسی سکته نکرد . امروز که دوباره به باد صبا آمدم یاد این خاطره افتادم .اما متاسفانه باید عرض کنم که از دعای خیر همه دوستان و به کوری جفت چشای هرچی بد خواس من هنوز زنده ام .حتی جناب عزرائیل چند روز پیش تا پشت دیوار اتاق من هم آمد و جان همسایه مان را هم گرفت اما برای اینکه شما را کنف کند این طرف دیوار نیامد .
بگذریم . برویم سراغ عذرهای من که حتما شما به لطف آنها را خواهید پذیرفت . چند اشکال کوچک پیش آمده بود . اولش هارد سیستم ریق رحمت را سر کشید که خوب بهترش را خریدم . بعدش شیر فهم شدیم که تخته ننه ی کامپیوترمان هم گیر و گرفتی دارد که خوب یک حالی هم به آن دادیم . بعدترش پابند پاورمان شدیم که خوب یک مقداری دم دمی مزاج است و باید با او راه آمد . و همه اینها را بعلاوه کنید با مردن و عروسی کردن همه فک و فامیل هر کسی که بنا بود کیس مان را درست کند . می بینید که انصافا زود برگشتم ، با این همه بد بیاری .
چون بد آید هرچه آید بد شود ............یک بلا ده گردد و ده صد شود
آتش از گرمی فتد مهر از فروغ......... فلسفه باطل شود منطق دروغ
.......................................
آسمان عزیز این که شیخ اجل ، خان خانان ، ایلخان مغول ، خان باشتین ، حضرت رئیس الکتاب می خواهد زودتر از دست من و تو خلاص شود شک نکن . این همه آگهی ترحیم و تسلیت هم نشانه آرزوهایی است که در ذات خبیسش وول می خورد . اما کور خوانده ، ما با چادر سفید در این مرقومه دانی آمده ایم با کفن هم با ید بیرونمان ببرند . نمی دانم واقعا فکر می کند اگر ما برویم مثلا از ما بهتر در این مرقومه دانی قلم فرسایی می کنند ؟ نمی دانم . به قول شاعر که : عمرا اگه لنگمونو پیدا کنه ( بااندکی تصرف )
از حق که نگذریم یک دست مریزادی هم باید به رئیس گفت که تک و تنها مرقومه دانی را سرپا نگه داشته است . آن هم با رکورد تقریبا روزی یک مطلب . مطلب جالبی را در باره منوریل از قول روزنامه شرق نوشته بود . البته من درباره منوریل اطلاعات خاصی ندارم اما اینقدر عقل رس شده ام که بفهمم گربه برای رضای خدا موش نمی گیرد . روزنامه شرق ارگان حزب کارگزاران سازندگی است . مترو هم از افتخارات مهم حزب کارگزاران در دوران سازندگی است . منوریل هم که رقیب جدی مترو است و در صورت موفقیت ممکن است مترو را از جلوه بیاندازد . خوب پس پیدا کنید پرتغال فروش را ؟
به عقل من مطلب شرق در این باره نمی تواند کارشناسی باشد ( یا حتی صادقانه ) . خیلی مایلم که درباره منوریل اطلاعات بیشتری به دست بیاورم .
حرف زیاد است بالاخص در باب نالوطی گری و رفیق نیمه راه و ... که می گذاریمش برای مرقومه بعدی . باید بروم ناهار بخورم . دو روز است که به علت مصرف آنتی بیوتیک روزه را نوش جان می کنم . نمی دانید چه کیفی دارد این روزه خوری . خوش باشید
در پناه حق
هری پاتر