باد صبا

جمعه، دی ۱۱، ۱۳۸۳

توجه...

هوالمحبوب
امروز بعد از مدتها به میل باکسم یه سر زدم و یه میل از یه دوست خوب رو دیدم.برام چند تا آدرس گذاشته بود که...
http://sociallifetime.blogspot.com/

http://koochegardan.blogspot.com/

http://www.jameeatimamali.blogspot.com/

http://marasemdoa.persianblog.com/

کسی اطلاعات بیشتری داره؟ اینکه این گروه چجوری فعالیت میکنن؟ کسی عضو این گروه هست؟
منتظرم.یا حق

چهارشنبه، دی ۰۹، ۱۳۸۳

فیری سرباز

این مطلب را در جواب یکی از کامنت های آسمان قلمی کردم . البته این مطلب ابتدا در قسمت کامنت ها قلمی شد ، بعد دیدم که اولا حجمش بالاست و ممکن است قسمت کامنت ها بترکد ، در ثانی خود این نوشته می تواند یک مطلب جدا باشد برای همین آن نوشته را در اینجا کپی کردم .
البته دست خودم نبود ، آسمان با کامنتش یک مشت حرف هایی که در دلم کپک زده بود را دوباره زنده کرد .
.........................
سلام
راست میگویی ، فیری سرباز بودن خیلی حال دارد ، مخصوصا اگر آدم محل خدمتش را هم خودش معلوم بکند . اینکه از کاری که می کنی لذت ببری و هر لحظه مطمءن باشی که مفید ترین کاری که می توانی را انجام می دهی . اینکه احساس کنی محکوم نیستی به پذیرفتن چیز هایی که دوست نداری و اینکه بدانی آنقدر مؤثری که می توانی خیلی از همان چیزها را عوض کنی -آن گونه که دوست داری- .
اینکه با دیدن خیلی مساءل بدانی که می توانی به جای حرص خوردن اقدامی عملی انجام بدهی ، هرچند که موثر نباشد اما نزد وجدان خودت آرامی .اینکه بدانی میتوانی سر آنهایی که می خواهی داد بکشی هر چند توجهی نکنند واینکه می توانی به کسانی که دوستشان داری و استحقاقش را دارند کمک کنی .
اینکه شب آرام می خوابی چرا که فردایت را هم می توانی خودت بسازی . شب ها کابوس یک فردای تکراری آزارت نمی دهد چراکه هر فردایی برایت تجربه تازه ای است که شاید فقط یکبار فرصت آزمودن آن را داشته باشی . اینکه ... . اینها قسمتی عمده ای از سهم یک فیری سرباز است از لذت های زندگی .
اما آن روی سکه که مثل اینورش گل و بلبل نیست . به هر حال فیری سرباز هم یک سرباز است ، حتی اگر محل خدمتش را هم خودش معلوم کند .مثلا یک وقتی باید ساعت 4 صبح در محل خدمتت باشی . حالا این محل خدمت می تواند در کوره پز خانه های جنوب تهران باشد یا در دفتر یا اگر شانس بیاوری در یک کله پاچه ای اطراف سعادت آباد( یکی نیست بگه آخه کدوم طباخی ساعت 4 صبح بازه ؟!) . ممکن است شب مجبور باشی ساعت 3 به خانه برگردی و هر قدر هم عربده بکشی که به پیر به پیغمبر جلسه داشته ام ، در جوابت بگویند :(( قبول ، حالا خوش گذشت؟ حتی خواهرزاده ی پسر خاله ی فلانی که چهار سالشه هم می دونه جلسه ساعت 3 نصف شب چه جلسه ایه !! )) . ممکن است امروز محل خدمتت تهران باشد ، فردا زاهدان ، پس فردا سمل جنوبی ، پسون فردا چغارت ، یا حتی فرخار !!!
یک فیری سرباز خودش هم نمی داند چه کار می کند و اساسا فقط یک فیری سرباز است . بد قضیه وقتی است که مثلا خواستاری می روی و خودت که هیچ ، پدر و پدر جدت هم می مانند در جواب سوال (( آقا زاده چه کاره اند؟ )) چه بگویند !! و آنوقت است که شاید به جرم بی کارگی دیپورت شوی . تازه این قسمت خوب ماجراست که به مرحله خواستگاری رسیده ای .در اغلب موارد یک فیری سرباز به خواستگاری هم نمی رسد . معمولا هر کسی که تو را برای اولین بار می بیند مصمم می شود که ظرف سه روز برای تو زن بگیرد یا تو را شوهر دهد و در همان بدو کار با پیشنهادهای وسوسه انگیزی از قبیل خواهر یا برادر یا دختر یا پسر خود طرف روبرو می شوی . و در تمام موارد بلا استثنا وقتی که طرف با روحیات شما بیشتر آشنا می شود به این نتیجه می رسد برای اینکه تنش در گور نلرزد و عمه و خاله اش از گزند بلایا محفوظ بمانند، هیچ بنی بشری را بدبخت نکند .
اگر بخواهم ادامه بدهم تا سه روز دیگر حرف رای گفتن دارم اما تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل .
..................................
به نظرم درمورد بقیه قضایا هم توضیح مناسبی داده باشم که بازار دستتان باشد . احتمالا این عزم جزم شما هم خاطره ی با مزه ای بشود در کنار ده ها خاطره با مزه دیگری که از این دست دارم . بدم نمی آید چند تایی از آنها را تعریف کنم ، اما اینجا نه ؛ شاید در یک وبلاگ خصوصی تر و شاید وقتی دیگر .
راستی طرح های من را هم که حتما می دانی ؟؟ البته یک مقداری پیچیده اند اما اتفاقا عزم من هم برای عملی کردنشان جزم است .
در پناه حق
هری پاتر

سه‌شنبه، دی ۰۸، ۱۳۸۳

فیلم

هوالمحبوب
سلام.در مورد چند تا فیلم میخوام حرف بزنم:
.............................................
اول از همه فیلم دوئل؛ راستش خیلی وقت پیش میخواستم یه مطلب راجع به این فیلم بنویسم که فرصت نشد. قبل از هر چیز باید بگم که بخش ابتدای این فیلم به شدت منو گرفت! فیلم هایی با محوریت جنگ زیاد دیدم ولی صحنه های آغازین این فیلم تا حد زیادی برای من ملموس بود.
ولی خب این باعث نمیشه بعضی نکات رو ندیده بگیرم. مثلاً اینکه چرا این فیلم اینقدر دو پاره بود؟ و چرا اینقدر بین قسمت اول و دوم تفاوت و فاصله بود؟ یا هزینه سرسام آور این فیلم چطور توجیه میشه؟ نه اینکه این هزینه غیر واقعی اعلام شده باشه ،بلکه اصلاً چرا باید برای فیلمی در این حد و اندازه اینقدر خرج بشه؟ در سینمای غرب بویژه هالیوود فیلمهای زیادی تولید میشه که با دیدنش هوش از سر آدم می پره ولی فراموش نکنیم در غرب برای 80% صحنه های جلوه های ویژه از نرم افزار های مخصوص استفاده میکنن. نرم افزارهایی که در نوع خودشون بی نظیرن! شخصیت پردازی های ضعیف این فیلم هم در پس انفجارهای مهیب و صدای دالبی مخفی موند.

.........................................
نمیدونم پنجشنبه شب گذشته برنامه سینما یک رو دیدین یا نه. فیلم "Green Miles " یا "مسیر سبز" رو نشون دادند با بازی "تام هنکس" که به نظرم فیلم خیلی خوبی بود برای دیدن و توصیه کردن! اگه ندیدین حتماً ببینین.
........................................
شما فیلم "اسکندر" اثر "الیور استون" رو که این روزها رو پرده های سینماهای آمریکا اکران شده دیدین؟؟
من هنوز ندیدم ولی همونطور که انتظارش میرفت با استقبال مردم غرب مواجه نشده.آخه میدونین ، غربیها و بخصوص یونانیها از اسکندر یه بت ساخته اند که اسطوره عقل (!) ،هوش و قدرت بوده.(در حالی که به نظر من اسکندر آدم دیوانه ای بوده که جنون کشور گشایی داشته!)
و خب استون کارگردانیه که کارای مستند زیاد انجام داده و فیلمهای تاریخی رو هم با استناد به حقایق تاریخی میسازه و روی این مساله تاکید داره. زندگی آقای اسکندر هم همونطور که میدونیم سرشار بوده از عیاشی و هرزگی و ... . خب استون هم همونا رو به تصور کشیده و این، به تریج قبای کسانی که تا به حال فکر میکردند اسکندر مغز متفکر دوران و نجات بخش مردم زمان خودش بوده، برخورده!
شنیدم که یونانیها به استون بخاطر ارائه دادن چنین تصویری از قهرمانشون (!) اعتراض کردند!!
.....................................
حتماً شنیدین که بریتانیا مدتیه روی پروژه فیلم بزرگ "کورش" کار میکنه و اگه اشتباه نکنم فیلمبرداری این فیلم شروع شده و فکرشو بکنین "شون کانری" نقش کورش رو قراره بازی کنه!!!
یادم نیست کارگردانی این فیلم به عهده کیه .ولی امیدوارم، صمیمانه امیدوارم این کارگردان هم به مستندات تاریخی پایبند باشه.آخه ما بر خلاف یونانیها ! کاملاً میتونیم به پادشاهی مثل کورش افتخار کنیم.

ای مالک

ساعت یک و نیم شب است و تازه خواندن نامه علی علیه السلام را به مالک اشتر تمام کرده ام . خیلی زیبا بود دلم نیامد چیزی از آن در اینجا نیاورم .
بریده بریده بودن متن زیر به این دلیل است که صرفا چند جمله را از نامه سی صفحه ای برایتان انتخاب کرده ام
.........................
اين فرمانى است از بنده خدا على امير المؤمنين به مالك فرزند حارث اشتر در عهدى كه خود به او فرموده هنگامى كه وى را كارگزار مصر گردانيد تا ماليات آنجا را جمع كند و با دشمنان بجنگند و كار مردم مصر را اصلاح نمايد و شهرها را آباد نمايد.
به او فرمان مى‏دهد كه در برابر خواسته‏هاى شهوات نفس را سر جاى خود بنشاند و از طغيان آن را باز دارد زيرا نفس آدمى هماره انسان را امر به بدى مى‏نمايد مگر در آنجا كه خدا ترحّم فرمايدو در اظهار خشمى كه مى‏توانى فرو برى عجله مكن و در گفتارت نگو كه من را امير كرده‏اند مى‏فرمايم پس مرا اطاعت كنيد. كه اين طور حرف زدن باعث سياهى دل و پژمردگى دين و زوال نعمت مى‏گردد و آفت و بلا را گريبانگير انسان مى‏سازد
بپرهيز از اين كه گرفتار عجب و غرور شوى و به چيزى كه ترا به خودپسندى مى‏كشاند تكيه كنى.
و بپرهيز از اين كه دوست داشته باشى ترا ستايش كنند كه اين حالت از بهترين فرصتهاى شيطان است براى تاختن به انسان تا در نتيجه اعمال خوب نيكوكاران را نابود سازد.
و بپرهيز از اين كه به مردمت به خاطر نيكى‏هايت منت گذارى و يا آنچه را كه كرده‏اى بزرگ شمارى و يا به مردم وعده‏اى بدهى و بعد خلف وعده كنى
كه منت گذاردن ارزش كار خوب را ضايع مى‏كند و كار را بزرگ شمردن نور حق را خاموش مى‏سازد و خلف وعده خشم خدا و مردم را بر مى‏انگيزاند. خداوند تبارك و تعالى فرموده: «دشمنى بزرگ نزد پروردگار به اين است كه چيزى را وعده دهيد و به آن عمل نكنيد
پس تا آنجا كه مى‏توانى زشتى‏ها را بپوشان تا خداوند نيز عيبهايت را كه دوست دارى از چشم مردم پنهان باشد بپوشاند.
هر نوع عقده و كينه از مردم در دل دارى بيرون بريز و خود را آزاد كن و رشته هر دشمنى را پاره نماى. و هر چه را در نظرت نادرست آمد خود را بى‏اطلاع نشان بده و در قبول سخنان افراد سخن‏چين و فتنه‏انگيز عجله نكن زيرا سخن‏چين خائن و نيرنگباز است هر چند كه خود را ناصح و پند دهنده جلوه دهد.
با تأكيد به تو سفارش مى‏كنم كه مبادا بزرگى مقام كسى سبب شود كه كار كوچكش را بزرگ شمارى و يا پائين بودن مقام كسى سبب شود كه كار بزرگش را كوچك بدانى.
اى مالك: در مواقعى كه كار بر تو مشكل شود و حقيقت برايت مجهول بماند به خدا و رسول او رجوع كن‏
رجوع به خدا گرفتن آيات محكم كتاب او قرآن است و رجوع به رسول گرفتن سنت كامل اوست كه پذيرفته همگان است.
آنچه تو بر آن مسئوليت دارى رعايت حقوق ايشان(قشر محروم جامعه) است بنا بر اين مبادا غرق نعمت شدن باعث شود كه آنان را فراموش كنى زيرا كه تو به بهانه اين كه كارهاى بزرگترى دارى از رسيدگى به كارهاى كوچك معذور نيستى پس به ايشان بى‏توجهى مكن و روى از آنها بر متاب.
به كارهاى افرادى از اين طبقه محروم كه به تو دسترسى ندارند رسيدگى كن همانها كه ديده‏ها آنان را كوچك مى‏شمارد و مردان و اطرافيانت آنها را حقير و كوچك به حساب مى‏آورند. بنا بر اين براى بررسى اوضاع و احوال اين قشر از جامعه كسى را انتخاب كن كه متواضع و خداترس باشد. تا چنين شخصى كارها و احتياجات ايشان را به تو گزارش كند.
و خلاصه با آنها به گونه‏اى برخورد كن كه در دادگاه عدل الهى و محضر او عذرى داشته باشى.
بهترين ساعات عمرت را آن وقت بدان كه با خداى خلوت كرده‏اى و مشغول عبادت و بندگى او هستى و اگر چه همه اوقات از آن پروردگار است در صورتى كه نيّتها پاكيزه باشد و مردم در آن اوقات در آسايش به سر برند.
اصولا زمامداران داراى بستگان و خويشاوندانى هستند كه خوى برترى‏جويى دارند و اهل زورگويى و بى‏انصافى در معاملات مى‏باشند.
تو ريشه ظلم آنها را با همه علل و اسبابش بركن
و به هيچيك از اطرافيان و خويشاوندان زمينى را به عنوان بخشش واگذار مكن.

بپرهيز از عجله در كارها پيش از آنكه وقت انجام آن رسيده باشد و بپرهيز از سستى در كارها وقتى كه بايد آن را انجام دهى و نيز پرهيز كن از لجاجت و پافشارى در كارهايى كه راه درست از نادرست آن روشن نيست و بپرهيز از سستى در كارها در آن هنگام كه راه درست آن روشن است. بنا بر اين هر كارى را در جاى خود قرار ده و هر عملى را در موقع خودش به انجام برسان.
و من از خداوند تبارك و تعالى مى‏خواهم با رحمت واسعه‏اش و قدرت‏
بزرگش هر مطلوبى را بخواهم عنايت فرمايد و من و تو را به آنچه رضايش در آن است موفق بدارد از قبيل داشتن عذرى آشكار در پيشگاه او و آفريدگانش
و نيكنامى در بين مردم و اثرى زيبا و خوب در شهرها و داشتن نعمتى كامل و چند برابر كه همراه با كرامت و فضل الهى باشد.
و نيز از او مسئلت مى‏جويم كه پايان كار من و ترا به نيكبختى و شهادت در راهش قرار دهد و ما به سوى او باز مى‏گرديم
و درود بر رسول اللَّه و درود بر آل او كه پاك و پاكيزه‏اند.

جمعه، دی ۰۴، ۱۳۸۳

عید مبارک

اللهم صل علی علی ابن موسی الرضا المرتضی
الامام التقی النقی
و حجتک علی من فوق الارض و من تحت الثری
الصدیق الشهید
صلاة کثیرة تامة زاکیة متواصلة متواترة مترادفة
کافضل ما صلیت علی احد من اولیائک

چهارشنبه، دی ۰۲، ۱۳۸۳

تغییر!

هوالمحبوب
ترس از تغییر در روال عادی زندگی یکی از بزرگترین ترس های بشره،اینکه تصمیم بگیره از فردا بخشی از زندگیش رو تغییر بده که مجبور بشه کار دیگه ای بکنه غیر از اون چیزی که تا دیروز میکرده.ما یه جورایی برده عادتهامون میشیم و هیچ چیز بدتر از این نیست که آدم به برده بودن عادت کنه.
شاید در ضمیر ناخود آگاهمون میترسیم از اینکه این تغییر به جای اینکه وضعیت موجود رو بهبود ببخشه، اونو سخت تر و بدتر بکنه؛ چیزی که خیلی اتفاق میافته.البته در تغییرات حساب شده و برنامه ریزی شده منطقاً اوضاع از اونی که هست بدتر نمیشه چون اگه از قبل پیش بینی کنیم که چنین اتفاقی خواهد افتاد، خب بیکار نیستیم که خودمونو از چاله به چاه بندازیم!!
ولی وقتی از نتیجه تغییر در زندگیمون مطمئن نباشیم همیشه یه صدای دوری توی گوشمون میگه " نکنه اونی که میخوای نشه... " .و وقتی آدم از نتیجه یه کار مطمئن نباشه ، خب طبیعیه که نگران باشه.
و تو این هیچ شکی نیست که : زندگی همیشه یه چیزایی برای متعجب کردن ما تو آستینش داره ! یه اتفاق غیر منتظره. یه تغییر اجباری. یه حادثه... وهمین با غیر تکراری بودن باعث قشنگیه زندگی ما میشه!
........................................
حدود دو سال پیش بود که وقتی داشتم برای وقت کشی یه تیکه کاغذ رو خط خطی میکردم به طرحی از یه امضا با اسم خودم رسیدم که ازش خوشم اومد یه مدتی روش کار کردم تا اون چیزی شد که راضیم میکرد و فکر کردم از امضای فعلی خودم بهتره. اما احساس میکردم نمیتونم از فردا شروع کنم و پای هر چیزی که امضا میخواد از امضای جدید استفاده کنم! احساس میکنم امضای هر کسی یه جورایی بهش چسبیده که کندنش یکم سخته! تصمیم گرفتم از یه مقطع زمانی خاص به بعد از امضا جدیده استفاده کنم ولی هنوز که هنوزه بعد از دوسال این کار رو نکردم!
به نظر شما اشکالی داره از فردا امضای جدیدم رو بزنم پای همه برگه ها؟؟! (این جمله یه جوریه! انگار گفته باشم : "به نظر شما اشکالی داره از فردا من یه آدم دیگه باشم؟" ! )
البته این ماجرای امضا ربطی به قسمت اول حرفام نداره! مسلماً عوض کردن امضا اونقدرهام "تحول در زندگی " محسوب نمیشه!!!

دوشنبه، آذر ۳۰، ۱۳۸۳

یلدای ایرانی . . .

هوالمحبوب
سلام
امروز حسابی سرم شلوغه.تا ساعت 8 شب گیرم! مثلاً شب یلدا هم هست و همه زود میرن خونه که پیش خانواده محترم باشن و گل بگن و گل بشنون!!
آسمان حرف جالبی زد در مورد شب یلدا. اینکه این شب یه جور مبارزه دسته جمعی هست در برابر سیاهی و تاریکی ، و یه جور حرکت جمعی به سوی نور و روشنایی.
امیدوارم در این مبارزه بزرگ ، حماسی ، تاریخی ، ملی ، مردمی ، انسانی ... (دیگه چی میشه گفت...فعلاً همین 6 تا صفت کافیه!) پیروز و کامیار باشید!

یلدا بر همه خوش :)

جمعه، آذر ۲۷، ۱۳۸۳

فرخار

بعد از گذشتن از هفت خوان و رسیدن به خوان آخر شاهنامه وارد زاهدان شدم . در هتل با محمد حسین جعفریان هم اتاق بودم – اگر به یاد داشته باشید پیشتر یکی از خاطرات او را در افغانستان برایان قلمی کرده بودم. او شاعر و نویسنده و رایزن سابق فرهنگی ایران در افغانستان است - و البته این هم اتاقی سبب شد که من تا ساعت چهار نیم صبح یک دوره کامل آشنایی با فرهنگ و جغرافیای افغانستان را بگذرانم. خاطرات جالبی را از افغانستان تعریف می کرد . از هواپیماهایی که صندلی ندارند و هر کس در گوشه ای از آن برای خود تکه پارچه ای می اندازد و روی آن می نشیند ،از بامزگی های افغانی ها می گفت .
خاطره ای گفت از مراسم معارفه حاکم قندهار؛ که ظاهرا از حاکم قبلی- که فردی بود به نام گل محمد خان- دل خوشی نداشت و می خواست در روز معارفه حال گل محمد خان را بگیرد اما چون مهمان های خارجی هم در جلسه حضور داشتند به این نتیجه رسیده بود که برای حفظ آبروی افغانستان انتقادها را در لفافه انجام بدهند که جز خودی ها کسی متوجه نشود. بالاخره این حاکم جدید صحبت خود را اینگونه شروع می کند: (( یَک نفراَس ، دَووس اَس ، خُب نام از او رَ گفته نمی تانم ، او رَ گل مامد مگن ، دَ اَی مجلسم اَس ... ))
یعنی: یک آدمی هست که دیوثِ - البته گلاب به روتون - خب نام او را نمی توانم بگویم . به اون گل محمد خان میگویند و در این جلسه هم هست .
این در لفافه گفتنش خداوکیلی آدم را خفه می کند . بگذریم تا صبح که چه عرض کنم حتی در پرواز برگشت تا خود تهران با ولایتهای هرات و قندهار و بغلان و دره پنج شیر و فرخار مشغول بودیم و البته این آخریش از همه مهمتر بود. فرخار را می گویم . لامصب عجب ولایتی است . جعفریان تعریف می کرد از دخترهای فرخاری و زیبایی مثال زدنی آنها در تمام دنیا. از ملکه های زیبایی که از این منطقه انتخاب شده اند. از ... و خلاصه اینکه نتیجه تمام آن ساعت ها کلاس آموزشی مسائل فرهنگی افغانستان این شد که با جعفریان قرار گذاشتیم که نوروز امسال را به افغانستان برویم یا دقیقتر بگویم به فرخار برویم .(فکر بد نکنید صرفا برای اهداف فرهنگی می رویم) پس شما هم نوروز امسال را می توانید منتظر سفرنامه ولایت فرخار باشید .
راستی نصف شب یک بحث مفصلی شد بر سر بیدل دهلوی و اشعارش .در این میان یکی از ابیات بیدل خیلی نظرم را جلب کرد ، حیفم آمد برایتان ننویسم :
دل آیه فتح است ز قرآن محبت
زیر و زبر زخمی اگر داشته باشد
.......
و در آخر هم یکی از دو بیتی های جعفریان را برایتان قلمی میکنم. البته ای دو بیتی را باید با لهجه مشهدی بخوانید .
شلمچه مو شهادت آرزومه
دلُم امر امامش رو غُلومه
فقط این قلب کوفتیم بعضی وقتا
یکم دلواپس دختر عمومه !

در پناه حق
هری پاتر

آخر شاهنامه

سه شنبه .
یحتمل فی الحال اهالی باد صبا حکما جلوی بخاری مچاله شده اند و فقط من باب حال گیری می گویم که من الان جلوی کولر گازی ام و این مرقومه را در چابهار برایتان قلمی می کنم . هوا بهشت است ودریا آبی تر از همیشه و دماغ ما هم چاق . پس فردا هم برای رفع و رجوع پاره ای امورات مهمه عازم زاهدان هستم . ( در ضمن برای همتون از سوغاتی های معروف زاهدان هم میارم ). فقط امیدوارم در برگشت به طور اون وروشکایی (جیمبوی خودمان) که ما را آورد نخوریم .
........................
چهارشنبه .
امروز برای دومین بار کوه های مریخی را دیدم . کوهایی در چهل کیلومتری چابهار ، سر به آسمان کشیده ، شبیه سنگ پا با این تفاوت که نوک هایی تیز دارند و با کوه های فیلم های تخیلی فضایی مو نمی زند .
بعد الظهر هم روی اسکله بندرکنارک ماهی گرفتیم . اسکله ای با طول چهار کیلومتر در داخل دریا . لب اسکله که می نشینی گله های ماهی از زیر پایت رد می شوند ، حتی با دست هم می توانی بگیریشان . آبِ آبی آبی ، با خرچنگ هایی که به صف روی سنگ های ایستاده اند تا ماهی هایی را که موج روی سنگ ها می انداد را به نوبت بردارند .
.......................
پنجشنبه
چهار ساعت در فرود گاه سماغ مکیدیم تا بالاخره معلوم شد که پرواز زاهدان لغو شده است . من هم که شب حتا می بایست زاهدان می بودم یک سواری گرفتم تا نهصد کیلومتر را در دل بلوچستان گز کنم . در تمام راه اعصاب سپاتیک و پاراسمپاتیکم با هم گفتمان می کردند و من منتظر این بودم که ببینم آخر از کدام طرف جاده یک بلوچ با صورت بسته بیرون می آید تا با یک استینگر ماشین ما را منفجر کند .
تجربه جالبی بود . مسافرت در جاده های بلوچستان ، تنها ، آنهم در شب ... تنها چیزی که به غیر از ماشین های سنگین در آن جاده بود وانت تویوتاهایی بودند که پشت هر کدامشان پهار پنج نفر بلوچ نشسته بود . شاید هر بیست دقیقه از کنار یکی از اینها رد می شدی و سرنشینانش مانند خری که به نعلبندش نگاه می کند به تو زل میزدند .
اما از همه بدترهفتاد کیلومتری خاش بود .یک موتور با دو سر نشین که صورتهایشان را بسته بودند و سر کلاشینکوف از پشت لباس شان بیرون آمده بود جلوی مان را گرفتند . ساعت ده شب ، در بیابانهای بلوچستان اگر با دو موتور سوار مسلح برخورد کنی شرافتمندانه ترین حالت این است که کشته شوی ،البته خوب حالت های بدتری هم دارد که به خاطر رعایت عفت عمومی و خصوصی از ذکر آنها خودداری می کنم . به قول قدما که در این جور موارد تنها راه این است که رویت را بکنی به دیوار و توکلت را بکنی به خدا . به هر حال من خودم را برای هر اتفاقی اماده کرده بودم (البته از نوع شرافتمندانه) که معلوم شد آنها نیروی انتظامی اند و جزو آدم خوبان و من هم خوشحال از هپی اند شدن قضیه ای که ...
خلاصه هر طور که بود جنازه مان رسید به زاهدان و قصه ما به سر رسید و کلاغه به خونش نرسید . اما شما یادتان باشد که اگر وقتی خواستید تنها در دل بلوچستان سفر کنید بدانید که همیشه آخر شاهنامه خوب تمام نمی شود .
در پناه حق
هری پاتر

سه‌شنبه، آذر ۲۴، ۱۳۸۳

پیشواز یلدا

گرد آمدیم:
شبچره ای بود و آتشی،
گفت و شنود و قصه و نقلی ز سیر و گشت ...
وقتی که برشکفت گل هندوانه، سرخ
در اوج سرگذشت
یلدا، شب بلند، شب بی ستارگی
لختی به تن طپید و به هم رفت و درشکست
با خانه می شدیم که گرد سپیده دم
بر بام می نشست

سیاوش کسرایی
...........................................................
شب يلدا يا «شب چله» شب اول زمستان و درازترين شب سال است. و فردای آن با دميدن خورشيد، روزها بزرگ تر شده و تابش نور ايزدی افزونی می يابد. اين بود که ايرانيان باستان، آخر پاييز و اول زمستان را شب زايش مهر يا زايش خورشيد می خواندند و برای آن جشن بزرگی بر پا می کردند.اين جشن در ماه پارسي «دي» قرار دارد که نام آفريننده در زمان قبل از زرتشتيان بوده است که بعدها او به نام آفريننده نور معروف شد،همان که در زبان انگليسي "day"خوانده ميشود.
يلدا و جشنهاي مربوطه که در اين شب برگزار مي شود،يک سنت باستاني است.يلدا يک جشن آريايي است.يلدا روز تولد ميترا يا مهر است.اين جشن به اندازه زماني که مردم فصول را تعيين کردند کهن است.
نور،روز و روشنايي خورشيد،نشانه هايي از آفريدگار بود در حالي که شب ،تاريکي و سرما نشانه هايي از اهريمن. مشاهده تغييرات مداوم شب و روز مردم را به اين باور رسانده بود که شب و روز يا روشنايي و تاريکي در يک جنگ هميشگي به سر مي برند.روزهاي بلندتر روزهاي پيروزي روشنايي بود درحالي که روزهاي کوتاه تر نشانه اي از غلبه تاريکي.براي در امان بودن از خطر اهريمن،در اين شب همه دور هم جمع مي شدند و با برافروختن آتش از خورشيد طلب برکت مي کردند.آيين شب يلدا يا شب چله، خوردن آجيل مخصوص ، هندوانه، انار و شيرينی و ميوه های گوناگون است که همه جنبه نمادی دارند و نشانه برکت، تندرستی، فراوانی و شادکامی هستند.
در اين شب هم مثل جشن تيرگان، فال گرفتن از کتاب حافظ مرسوم است. حاضران با انتخاب و شکستن گردو از روی پوکی و يا پری آن، آينده گويی می کنند.
بر گرفته از کتابهای" دیدی نو از آیینی کهن " نوشته دکتر فرهنگ مهر
"گاهشماري و جشنهاي ايران باستان" نوشته هاشم رازي


شنبه، آذر ۲۱، ۱۳۸۳

ZOO!

دوستان سلام!حال و روزتون چطوره؟زندگی بر وفق مرادتون هست یا نه؟
ایندفعه می خوام راجع به باغ وحش بنویسم،نمی دونم شما تازگی رفتید یا نه،من خودم اخرین بار که رفتم 5-6سالم بود و ان زمانی بود که باغ وحش در داخل شهر بود (اگر اشتباه نکنم پارک ملت بود یا ساعی)و تنها خاطرهایی که برام مونده ،بوی گندش بود!
چند روز پیش خدا قسمت کرد که یه سری به باغ وحش بزنیم! انشاءا.. خدا قسمت شما هم بکنه!ایندفعه تمیز بود و بوی گند نمی داد!
جدای از شوخی جای باحالیه،توصیه می کنم اگر تا حالا نرفتید ایندفعه با دوستتون(دوست دختر یا دوست پسرتون!واه واه پناه بر خدا!اسلام بر باد رفت!!!)یه سر بزنید جدا مگم که بهتون خوش می گذره،البته وقتی دارید می رید مجهز برید،اگر توی خونه میوه و سبزی کهنه دارید با خودتون ببرید و به حیوونها غذا بدید،کار بسیار لذت بخشیه،مطمئنم که کیف می کنید.
البته در مورد حیوونهای باغ وحش ما، یه مسئله جالبی وجود داره و اون اینه که رزیم غذایی اکثر اونها دچار مو تاسیون شده،عرض می کنم!
حیوونای بیچاره رو اکثرا گرسنه نگه می دارن و غذای کافی بهشون نمی دند،حالا یا بودجه ندارن یا علت دیگه ای داره که به هر حال من نمی دونم،
خلاصه ملت هم در بدو ورود به باغ وحش برای دلبندانشون چیپس و پفک و پاپ کورن می گیرن که البته حیوونا اونها رو میل می کنند!
بطوریکه مثلا وقتی جلوی قفس خرگوشها می رسید اگر یک دست کاهو و یک دست پفک داشته باشید اقا یا خانم خرگوش به دستی که پفک داره تمایل شدیدی نشون میده!
یا اقای اسب پفک می خوره،چی توز حلقه ای!
میمونها رو که دیگه نگو !پفک رو توی دستشون تمیز می کنند بعد می خورن،البته تخمه هم خوب می شکنند مثل ادما شاید هم حرفه ایی تر!
اگر بگم اهوهای بیچاره برای خوردن پاپ کورن چه کار که نمی کردند باور نمی کنید،
توصیه می کنم حتما یه سری به باغ وحش بزنید جای مفرحی است و خودتون هم می تونید تفریحش رو برای خودتون بیشتر کنید.یادم رفت!اقا طاووسه هم پفک دوست داره!به اونم بدید:)
به همگی خوش بگذره.
سالم و سلامت باشید.

پنجشنبه، آذر ۱۹، ۱۳۸۳

اگر از احوالات ما جویا باشید ...

به قول شاعر که ((احوال ما برق جهان است)) یک وقتی بخت یار است و چهار تا چهار تا مرقومه قلمی می کنیم یک وقتی هم ماهی می گذرد و دریغ از یک مرقومه ، و البته ماه به ماه دریغ از ماه قبل . خلاصه عذر من را بپذیرید که باز هم سیستم گیر و گرفتی پیدا کرده بود و تمام صفحات اینترنت را باز می کرد الا همین صفحه مدیریت باد صبا . البته خود من هم گیر و گرفت دیگری داشتم که اگر نبود ، رفع و رجوع آن اولی کار دو ساعت بود نه دو هفته . به هر حال در این دوره و زمانه درآوردن یک لقمه نون حلال برای اهل و عیال کاری است شبیه حفظ کردن عدد پی تا یک میلیون رقم اعشار .
خوب حالا که هیچ کسی سراغ من را نگرفت که این هری کجاست ، زنده است ، مرده است ، و اساسا نپرسیدند که اصلا خرمان به چند !! من هم عزم را جزم کردم تا دوباره برگردم و دوستان را از نگرانی درآورم که خدای ناکرده از ناراحتی غم باد نگیرند !! انصافا کمک بائوباب هم در این ضمینه قابل تقدیر بود .
..............................
امروز شهادت امام صادق بود و من هم که فراری از عزاداری های مدرن (شبیه شیوه امثال هیات رزمندگان) . این مداح های امروزی را که می بینم انگار که هوو دیده باشم دلم می خواهد با کف گیر بزنم پس سرشان . به قول یکی از رفقا که به من می گفت تو دویست سال دیر دنیا آمدی ،اگر دویست سال زودتر به دنیا می آمدی حتما یک صدراعظمی چیزی برای خودت می شدی ، تو به درد همان دویست سال قبل می خوری .
از هر چیزی که بگذریم اما در مورد عزاداری با نظر این دوستمان موافقم . از عزاداری های سنتی با همان صفای قدیمی خیلی لذت می برم . با صفای قدیمی ، با روضه خوان های قدیمی تر ، با شعر هایی که اصلا ردیف و قافیه ندارند ، با دو دمه هایی که حد اقل بعضی شان سیصد چهارصد سال قدمت دارند ، با ...
امروز هم مانند خیلی از ایام شهادت سر ظهر یک سری به بازار زدم . بازار پاچنار . داشتم فکر می کردم این که به هر چیز بی نظمی می گویند (هیاتی) شاید از عوارض هیات های جدید باشد ، چون این قدیمی ترهایش خودشان عین نظمند . توی بازار پاچنار در یک راسته صد متری و به عرض معمول بازار ( چیزی حدود دو متر و نیم ) ده دوازده دسته را می بینی که با نظم تمام در حال حرکتند . هیچ کدامشان با یکدیگر تصادف نمی کنند ،هیچ کدام عقب نمی مانند ، صدای بلند گوشان آن چنان تنظیم است که در دسته جلویی که با آنها چند قدم فاصله دارد شنیده نمی شود ، روضه خوانشان سر وقت و در جاهای معین روی چهارپایه می رود و روضه می خواند ( کوتاه و به قدر کفایت) به موقع هم از چهار پایه پایین می آید تا دسته بعد جایگزین شود ، دو دمه ها به جا و مناسب موقعیت داده می شود ، عزاداری کوتاه و مختصر انجام می شود ، جوان ترها در خواندن حرمت ریش سفید ها را به غایت نگاه می دارند و خلاصه آنجا کمتر می بینی کسی برای به گریه انداختن ملت خالی بندی کند . تازه به یمن تکنولوزی سی دی عزاداری هر کدام از دسته ها به فاصله بیست دقیقه برای فروش آماده می شود .
بگذریم . فقط دم قدیمی ها گرم و هنوز هم دود از کنده بلند می شود .
...............................
چند باری خواستم برای مسابقه نومد پیغام بگذارم که سیستم اجازه نداد ( یعنی اصلا صفحه پیام ها را باز نمی کرد ) حالا که گذشت اما ما آخر نفهمیدیم تکلیف اون جایزه چی شد ؟؟؟
درپناه حق
هری پاتر

یکشنبه، آذر ۱۵، ۱۳۸۳

مرخصی

هوالمحبوب
خسته شدم... از این دنیا که هر روز باید بخاطر هیچ و پوچش جنگید خسته شدم. باید سنگ بود .اگه بخوای نرمش نشون بدی، کلاهت پس معرکه ست. خسته شدم. . . .
اینجانب تا اطلاع ثانوی مطلبی برای نوشتن ندارم. یعنی حس نوشتنشو ندارم.
تا بعد.

پنجشنبه، آذر ۱۲، ۱۳۸۳

بدوید بیایید جایزه بگیرید(2)

هوالمحبوب
این مطلب جالب که Nomad برامون نوشته بود در کوران بیانیه ها و اعتراضات مختلف به موسسه National Geographic گم شد!!!!!!!!! برای همین من دوباره اینجا میذارمش. نظر بدین:)
..................................

سلام به همگی، امیدوارم حالتون خوب باشه و حال دوستاتونم خوب باشه و حال دوستای اونام خوبتر و همینطور تا آخر(کلاً یه جورایی اگه دقت کنید برای تمام انسانها میشه اینجوری دعا کرد) ...نترسید!!! ایندفعه نمیخوام مطلب بنویسم فقط میخواستم یه چندتا جمله بگم و نظرتونو راجع اونا بپرسم:
زندگی زمین با مردم است ،زندگی مردم با وجود،زندگی وجود با روح،زندگی روح با عقل ، زندگی عقل با علم،زندگی علم با عمل و زندگی عمل بااعتقاد است.
خوشحال میشیم که هر چی متوجه شدین به ما هم بگین در ضمن به بهترین پاسخ به قید قرعه جایزیه نفیسی اعطا خواهد شد

چهارشنبه، آذر ۱۱، ۱۳۸۳

سردار جنگل...

هوالمحبوب

از خیل سینه سرخان عاشق بود ، نامش یونس ، از خاک سر سبز گیلان ، ایرانی ، مسلمان ، و کوچک خان لقبش.
میرزا کوچک خان جنگلی راست قامت تر از سپیدار های جنگل ، توفنده تر از موج های خزر ، ریزنده تر از آسمان همیشه بارانی گیلان و با صلابت و وقار به عزت ، شرف و آبروی ایران می اندیشید.

در چشم سبزخویشتن او چشمه ای داشت
در هر کویـــر تشنــه بذر آب می کاشت
او با تبر ها کیـــنه دیریـنــه ای داشت
از زخم های تیشه ها آیینه ای داشت
از پر زدن با عاشقان آغاز میکرد
در آسمان عاشقی پرواز میکرد
باران صدای آشنای ساز او بود
او ساقه ها و ریشه ها را آّبرو بود
گل زخم ها با خنده اش تیمار می شد
جنگل ز عطر عاطفه سرشار می شد
در یک غروب بی تپش این سبز آزاد
در های های جنگل آشفته ،سر داد
آن روزها از داغ این خورشید بی سر
جنگل شده با گریه اش دریای دیگر
آن روزها از دوری این سرو عاشق
شد دامن گیلان پر از اشک شقایق
اینک به یادش هر درختی زنده گردد
جنگل به جنگل یاد او پاینده گردد