باد صبا

سه‌شنبه، شهریور ۰۳، ۱۳۸۳

سلام
چند روز پیش با رئیس الکتاب صحبت میکردم ، گویا مطالبی که نوشتم خاطر دوستان رو مشوش کرده .حاشا که چنین بخواهم. (این قسمت خیلی ادبی شد ! تقدیم میکنم به رئیس !!!! )
به روی چشم. پرده های هزار رنگ شادی آفرین رو روی نوشته هایم پهن خواهم کرد.
ولی این اجازه رو به من بدید که بعضی وقتها دلتنگی هام رو برای شما قلمی کنم .
خاطر هم قلمی ها همیشه باد صبایی باشه.
......................................
راستی چند وقت پیش داشتم به مطلب هری پاتر فکر میکردم که در مورد orkut نوشته بود. داشتم فکر میکردم اگر من جای اون پسری باشم که به خواستگاری دختری رفته که علی رغم همه وقار و متانتی که جلوی من از خودش نشون داده تو پروفایلش شونصد تا پسر دیگه هم add شدن ، خب به جون بانیان این سایت دعا میکنم که چشم و گوش منو باز کردند.البته اگر پروفایل طرف رو قبل از گفتن اون "بله" معروف ببینم نه بعدش !!
اینو ننوشتم که دوباره بحث orkut رو راه بندازم. فقط میخواستم بگم که به قضیه از این طرف هم میشه نگاه کرد.
....................................
شنیدم هری پاتر قهر کرده !؟ و تنها کسی که به پیشنهاد ایشون اعتنا نکرد من بودم ! خب من هم توجه نشون میدم .اینکه قهر کردن نداره:
هری عزیز سلام
من در مورد پیشنهاد شما فکر کردم. این پیشنهاد کمک میکنه که وبلاگ نظم و ترتیب داشته باشه و برای خواننده ها هم بهتر میشه چون میتونند مطالب رو منظم تر پیگیری کنند. از طرفی هم قلمی های عزیز هم موظف میشوند که در روز معین مطلبشون رو بنویسند. پس به طور کلی باید بگم پیشنهاد خوبی دادی.امیدوارم بتونم خودم رو با پیشنهاد شما وفق بدم !
روز شنبه منتظر مطلب شما هستم.
ساقی



پنجشنبه، مرداد ۲۹، ۱۳۸۳

به دليل بي اعتنايي حاد هم قلمي هاي عزيز به پيشنهادم - كه در شماره قبل مطرح شد - شنبه اين هفته براتون هيچي نمي نويسم . گفتم كه بيخود منتظر نباشيد .
هري پاتر

چهارشنبه، مرداد ۲۸، ۱۳۸۳

سلام
تو را نا دیدن ما غم نباشد
که در خیلت به از ما کم نباشد
من از دست تو در عالم نهم روی
ولیکن چون تو در عالم نباشد
من اول روز دانستم که این عهد
که با من میکنی محکم نباشد
که دانستم که هرگز سازگاری
پری را با بنی آدم نباشد
من از دست کمانداران ابرو
درین عالم گذر کردم به هر سو
بهشت است آنکه من دیدم نه رخسار
کمند است آنکه وی دارد نه گیسو
بیا تا جان شیرین در تو ریزم
که بخل و دوستی با هم نباشد
نخواهم بی تو یک دم زندگانی
که سیر عشق بی همدم نباشد

این غزل رو خیلی اتفاقی شنیدم.با صدای آقای سراج،به نام بوی بهشت.
فکر کنم از آلبوم بوی بهشت هم بود.
ترانه دلنشینیه که شنیدنش رو به همه دوستداران موسیقی سنتی توصیه میکنم.
......................
عوض کردن عادت های زندگی خیلی سخته.حتی وقتی از شرایطی ناراضی باشیم وقتی بهش عادت میکنیم دیگه ترکش
برامون سخت میشه.شنیدم بزرگترین ترس بشر از بوجود اومدن تغیر در روند عادیه زندگیشه.در حالیکه تغییرات در اکثر مواقع
نتایج مثبت ی به همراه دارند. ولی آدمیزاد با قدرت انطباق بالایی که داره خودش رو با شرایط جدیدش وفق میده، هرچقدر هم که ناخوشایند باشه.
بعد وقتی بهش عادت کرد دیگه عوض شدن براش سخت میشه.
یه جایی خوندم که بدترین اتفاق اینه که آدما به برده بودن عادت کنن.
سهراب سپهری میگه:زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود.
من میگم:امیدوارم.

یکشنبه، مرداد ۲۵، ۱۳۸۳

اين هفته به قاعده ي دو سه ماه مشغله كاري ، فكري ، روحي ، جسمي ، ... داشته ام و گمانم دو هفته آينده ام نيز چنين باشد . شده ام كانه ميت از گور در رفته . احتمالا ظرف چند روز آينده تمام مي شوم و مرقومه داني شما بي هري پاتر مي ماند . واقعا غم انگيز است .
سنجد عزيز از مديريت زمان نوشت ، من هم يك پيشنهاد خيلي مديريت زماني دارم براي مرقومه داني خودمان . كه ايها الكتاب ، براي منظم شدن مرقومه داني هر كدامتان يك روز هفته را انتخاب كنيد براي قلمي كردن – مثل من كه شنبه ها را انتخاب كرده ام- . نه كه در يك روز چهار نفر با هم مطلب بگذارند و در يك هفته هيچ كس . شماها كي مي خواهيد درست بشويد خدا مي داند .
در ضمن اين قلم از تمام خوانندگان محترم و محترمه و غيره تقاضا دارد پيغامهاي محبت آميز خودشان را با يك اسمي ، فاميلي ، اسم مستعاري ، اِحنّي ،بوقي، چيزي بنويسند . اين پيغام هاي بدونه اسم خيلي درد آور است . آدم فكري مي شود ديوار برايش پيغام گذاشته است .
چند نفري براي مرقومه قبلي ام پيغام گذاشته بودند كه خدا زيادشان كند . براي آن دوستمان كه مي خواست پروفايل اوركاتش را بتركاند ميگويم كه وقتي وارد صفحه پروفايلت مي شوي سمت راست يك گزينه دارد به نام ( ترمينيت ) ، آن را انتخاب كن ، ما بقي اش ساده است . اگر احيانا نتوانستي بگو تا شرح مبسوطش را برايت قلمي كنم .
براي دو سه دوست ديگرمان هم كه هنوز عقل رس نشده اند مي گويم كه من گفته بودم به عقيده بنده اوركات زاييده سيا يا موساد است - نه اينكه آنها دنبال من باشند – و طبيعتا هر سيستم اطلاعاتي ديگري هم مي تواند از اين سايت استفاده كند . از وزارت اطلاعات گينه بيسائو گرفته تا خاله خانم فضول سعيد – همان سعيدِ سارا - . با توجه به آي كيوي بالاي اين دو سه تا دوستمان مجبورم به عنوان مثال دو نمونه از كاربردهاي ملي اين سايت را كه يحتمل مبتلابه دوستان باشد را عنوان كنم :
1- شما آقا پسر گلي هستيد و رفته ايد خواستگاري يك دختر خانم خيلي خيلي محترم . شب خواستگاري به خير و خوشي تمام مي شود و قرار بعله برون را هم مي گذاريد . فرداي آن روز دايي عروس مطابق سنت مي آيد براي تحقيق . و خوب چون دنيا دنياي رسانه است به جاي تحقيق از بقال سر كوچه تان يك ضرب مي رود سراغ اوركات و مي بيند كه يك ليست بلند بالا از اسمهاي دخترانه در قسمت دوستان شما موجود است كه خوب طبيعتا فقط چند تاي آنها را مي توانيد به عنوان دختر خاله و دختر دايي و ... جا بزنيد و الباقي مي ماند بيخ ريشتان . و باز ممكن است كه بعضي از آنها با يكي دو واسطه – كه در اوركات مشخص شده – آشناي دايي عروس در آيند و خوب با تحقيق بيشتر نتايج جالبتري به دست بيايد كه به علت رعايت عفت عمومي از ذكر آنها معذوريم.
2- شما دختر خانم محترمي هستيد و يك آقا پسر گل با يك اسب سفيد مي آيد خواستگاري تان و شما هم به هفتاد زبان زنده دنيا براي او قسم ميخوريد كه تا به حال حتي جواب سلام هيچ پسري را نداده ايد . آقا داماد هم كه از پيدا كردن همچين تيكه نجيب و سر به راهي سر از پا نمي شناسد ميرود سراغ اوركات تا اسمش را در ليست دوستان شما قرار دهد كه خداي ناخواسته ليست دوستان يك همچين دختر نجيب و بچه مثبتي خالي نماند ، كه مي بيند اسم شونصدتا پسر ديگر هم در آنجا وجود دارد و آنوقت است كه شما بايد برويد و يك كوزه اي چيزي براي خودتان دست و پا كنيد .
پس مي بينيد فقط سيا نيست كه از اوركات استفاده مي كند ، خاله خانم فضول سعيد هم هست .
در پناه حق
هري پاتر

یکشنبه، مرداد ۱۸، ۱۳۸۳

ساعت يك بامداد روز شنبه است و باز هم نشسته ام تا مرقومه اي را قلمي كنم . امروز روز ولادت حضرت زهراست و صاحب اين قلم فرزند چهل و دوم ايشان مي باشد و اين عيد را به همه تان صميمانه تبريك مي گويد .
ديشب لجم گرفته بود از جشنهاي صدا و سيما براي ولادت حضرت زهرا . يك مشتي مداح و مطرب پنج زاري مي آورند كه مثلا جشن است . مداحمان مطربمان و اساسا همه چيزمان به همه چيزمان بايد بيايد. مطرب هايي كه براي جذاب شدن شعرشان ، معصوم را ترك موتور مي نشانند و با او پيتزا مي خورند . و مداح هايي كه براي بالا بردن خودشان معصوم را جاي خدا مي نشانند ،سپس ولي فقيه را جاي معصوم مي نشانند ،بعد روحانيت را جاي ولي فقيه مي نشانند و خوب خودشان مي روند در جاي خالي شده روحانيت مي نشينند .
..............................................................
يكشنبه هفته قبل دفعه چهارمي بود كه به اوركات سر مي زدم . داشتم امكاناتش را بررسي مي كردم كه فكري شدم اين سايت مي تواند چه حجم اطلاعات وسيعي را به سرويسهاي جاسوسي بدهد . تقريبا بعد از نيم ساعت مطمئن شدم كه اين سايت يا پسر خاله موساد است و يا باجناق سيا .
در دنياي امروز مهمترين قدرت هر كسي ارتباطات اوست و اوركات ارتباطات هر كس را براي هر سيستم اطلاعاتي كه بخواهد ، كاملا مانيتور مي كند . اطلاعاتي كه اگر ده سال تمام هم براي يك نفر بپا بگذارند به دست نخواهند آورد . يك سيستم اطلاعاتي با استفاده از اوركات مي تواند حتي ارتباطات احتمالي عضو را در آينده حدس بزند ،كه مثلا ممكن است در چند سال آينده با چه افرادي ارتباط پيدا كند(از طريق شبكه دوستانش).
برايم شگفت آور بود و به حماقت خودم مي خنديدم كه چرا اين مسئله را همان اول نفهميدم و عضو شدم . بالاخره از يكي از دوستان سابق و ياران لاحق كه به اوركات وارد بود خواستم پروفايلم را از كف بتركاند و او هم انصافا همچين از صحنه اوركات پاكمان كرد كه از هستيمان در اوركات هيچ نشاني نماند .
اوركات در خيلي جاهاي دنيا استفاده مي شود ولي فرقش اين است كه در دنيا كسي كه سرش به تنش بيارزد وقت عضو شدن در اينجور جاها را ندارد . اما در ايران از ملي مذهبي بگير بيا تا انصار حزب ا... همه عضو اوركات مي شوند و بدتر اينكه با صداقت تمام پروفايل خود را پر مي كنند .
دو روز قبل داشتم روزنامه شرق پنجشنبه را مي خواندم كه مطلب حيرت آوري را از محمد علي ابطحي – معاون پارلماني رئيس جمهور- ديدم كه به مناسبت هزارمين دوست اوركاتيش نوشته بود . ابطحي همواره برايم مظهر يك لمپن سياسي كم مايه بوده است ، اما خوب حماقت هم حد يقفي دارد . آن باري كه گفته بود (( لباس روحانيت اجازه تحرك را به آدم نمي دهد)) از خنده تركيدم ، چرا كه اگر شما هم او را از نزديك ديده بوديد مي فهميديد كه آن هيكل عظيم با اسپرت ترين لباس ها هم قادر به بالا رفتن از هشت پله نيست . و باز آن باري كه گفته بود كه به چهل و دو كشور دنيا رفته و عاشق كافه هاي بيروت است و شانزه ليزه و ... ، فحشش دادم كه مردك نوكيسه كانه با ارث پدر جهانگرد شده و قران قران اين سفرها از كيسه ملت خرج شده است . ولي اينبار نمي دانم كه چه بگويم به اين قلمبه حماقت كه خود مبلغ اوركات شده است . نمي دانم ، شايد براي مسئولي كه در جواب خبرنگار خارجي كه پرسيد :(( شما وبلاگها را هم مي خوانيد )) گفت :(( من كه نه ، اما پسرم بعضي وقتها چت مي كند !)) ، يك همچنين اطرافياني سزاوار باشد .
در پناه حق
هري پاتر

چهارشنبه، مرداد ۱۴، ۱۳۸۳

من چگونه خويش ر ا صدا كنم
.......................................
يك بار ديگر خاطرات اصفهان را مرور كردم ببينم چيزي راست كار اين مرقومه داني پيدا مي شود يا نه . ديدم تنها چيز لطيفي كه پيدا شد همين شعر استاد امين پور است كه آنجا به خاطر سپردم .حيفم آمد برايتان ننويسم .
دردهاي من
جامه نيستند تا ز تن درآورم
چامه و چكامه نيستند
تا به رشته سخن درآورم
نعره نيستند
تا ز ناي جان برآورم
دردهاي من نگفتني
دردهاي منن نهفتني است
...............
دردهاي من
گرچه مثل دردهاي مردم زمانه نيست
دردهاي مردم زمانه است
مردمي كه چين پوستينشان
مردمي كه نام هايشان
جلد كهنه شناسنامه هايشان
درد مي كند
من ولي تمام استخوان بودنم
لحظه هاي ساده سرودنم
درد مي كند
...............
انحناي روح من
شانه هاي خسته غرور من
تكيه گاه بي پناهي دلم شكسته است
كتف گريه هاي بي بهانه ام
بازوان حس شاعرانه ام
زخم خورده است
دردهاي پوستي كجا
درد دوستي كجا
...............
اين سماجت عجيب
پافشاري شگفت دردهاست
دردهاي آشنا
دردهاي بومي غريب
دردهاي خانگي
دردهاي كهنه لجوج
...............
اولين قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را
با گلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزير خويش را رها كنم
درد
رنگ و بوي غنچه دل است
پس چگونه من
رنگ و بوي غنچه را ز برگهاي تو به توي آن جدا كنم
دفتر مرا
دست درد ميزند ورق
شعر تازه مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در اين ميانه من
از چه حرف مي زنم
درد حرف نيست
درد نام ديگر من است
من چگونه خويش را صدا كنم
.....
قيصر اين پور

دوشنبه، مرداد ۱۲، ۱۳۸۳

کانون شعر و ادب دانشگاه امیر کبیر برگزار میکند:

سلسله نشستهای
بررسی سیر طنز در ادبیات فارسی

نام برنامه _ سخنران _ زمان
طنز در آثار سعدی _ منوچهر احترامی _ یک شنبه 11 مرداد
طنز در آثار مولانا _ اسماعیل امینی _ سه شنبه 13 مرداد
طنز در دوره مشروطه _ ابوالفضل زرویی نصرآباد _ چهارشنبه 14 مرداد
طنز گل آقایی _ ابوالفضل زرویی نصرآباد _ یک شنبه 18 مرداد
هفته نامه توفیق _ عمران صلاحی،حسین توفیق _ یک شنبه 18 مرداد
* ساعت شروع برنامه ها 16:30 میباشد.


شاهنامه

نام برنامه _ سخنران _ زمان
چگونگی پیدایش شاهنامه _ دکتر فریدون جنیدی _ چهارشنبه 14 مرداد
لزوم ویرایش شاهنامه _ دکتر فریدون جنیدی _ چهارشنبه 21 مرداد
رمز و راز در شاهنامه _ دکتر فریدون جنیدی _ چهارشنبه 28 مرداد


نشانی: تقاطع خیابان های حافظ و سمیه،دانشگاه صنعتی امیرکبیر،آمفی تئاتر مرکزی
تلفن دبیرخانه : 64543110 - داخلی 113
با همکاری دفتر طنز حوزه هنری
مجمع کانون های شعر و ادب دانشجویان کشور

** قابل توجه علاقه مندان من شنیدم که حضور عموم آزاد است، ولی ممکنه که مثلا با کمبود جا مواجه بشین! توصیه من اینه که تلفن یه هماهنگی انجام بدین بعد برین.

ماركوپولو
....................
الان به نظرم ساعت حدود هفت باشد و من طبق سنت شنبه ها مرقومه ام را قلمي مي كنم .چهارسه به نفع ايران است . به نظرم دليجان را رد كرده باشيم .فكري شده ام كه انگار نافم را با سفر بريده اند.هيچكدام از بازيهاي اين دوره جام ملتهاي آسيا را نديده ام ،چرا كه هنگام هر سه بازي قبلي ايران مانند اين بازي در راه سفر بوده ام .گاه روي زمين ،گاه توي هوا و البته هنوز سفر زير دريا را تجربه نكرده ام . شايد به همين زودي .قبلا گفته بودم كه اين قلم كشته مرده ي سفراست اما به اين قائده اش را گمان نمي بردم.
به قول آقاجون (مرحوم پدربزرگم را مي گويم) كه :"كباب پخته نگردد مگر به گرديدن" و البته من به خاطر پخته شدن نيست كه مي گردم ، يك جور جنون ژنتيكي است . چيزي مثل تنگي نفس كه هرز چند گاهي حس مي كني كه جان از تنت مسافر مي شود و لاجرم بايد اكسيژن بزني .و گفتم ژنتيكي چرا كه پدرم نيز چنين است ، و خدا امواتتان را بيامرزد آقاجون نيز چنين بود . پدر آقاجون نيزهم . قبلش را نمي دانم اما از آقاجون شنيده ام كه بابابزرگش و باباي بابابزرگش هم همينجور بوده اند . اين اجداد ما يا همت بلندي براي رفتن داشته اند يا ما تحت مناسبي براي نشستن نداشته اند . الله اعلم .
يك مجله چيني دارم متعلق به چهارده پانزده سال قبل كه در آن چند صفحه اي را درباره پدرم نوشته است با عنوان ((ماركوپولوي صنعت ايران)) . من هم تحريك شدم يك اسم براي خودم دست و پا كنم . ماركوپولو كه پدر است پس من مي شوم ماركوپولوچه يا ماركوكوچولو يا ... نه اصلا براي اينكه دي جي مون هاي امروزي بفهمند كه ما از عهد قديم نسل اندر نسل همواره در سفر بوده ايم ، اسمم را مي گذارم ((ابن بطوطه)) .اين بهتر است
.................................................................................................
سه شنبه ساعت پنج تيليفون گرامي شد كه امشب بايد اصفهان باشي .گفتم چه جوري . قالي پرنده كه ندارم ، جاروي پرنده نيمبوس دوهزارم هم كه شكسته ، البته چون آدم عارف مسلكي هستم روي آب مي توانم راه بروم اما هنوز طير الارض را خوب بلد نشده ام ممكن است يكهو سر از قزوين درآورم. گفت اينجا لويي جرگه قوم نهروان تشكيل شده تا دودمانت را به باد بدهند ،خود داني . و البته راست مي گفت . پروازها را چك كردم تمامشان بسته بودند .اين دفعه هم دستي از غيب برون آمد و تيليفوني كرد كه يك ساعت ديگر پرواز است و يك بليط برايت گرفته ام ، خودت را سريع برسان .
ده دقيقه به پرواز مانده بود كه در ترافيك فرودگاه گيرافتادم و از همه بدتر ماشين يكي از مسئولين بود كه از پشت سر ما يك بند بوق مي زد . انگار من باب تيمن وتبرك است كه حركت نمي كنيم . اگر وقت بود بدم نمي آمد كه پياده مي شدم و يكي دو فحش سياسي مي دادم و خوب پشت بندش هم يك دعواي اساسي . حيف .
حميد مقابل درب بازرسي منتظر بود و مثل مرغ پركنده بالا و پايين مي پريد .به سرعت از درب ديگري سوار ماشين شديم . پاي پله هاي هواپيما كه رسيدم شش دقيقه هم از ساعت پرواز گذشته بود و چيزي كه بالاي پلكان جلب توجه مي كرد ، قيافه سر مهماندار بود كه تا ما را ديد شروع كرد به غرولند كردن . خب شايد هم حق داشت .
...............................................................................................

الان بازي چهار سه به نفع ايران تمام شد .هيچ فكر نمي كردم كه گوش كردن فوتبال از راديو به اين قائده هيجان انگيز باشد .راستش ديشب از پرواز جاماندم .خوب گهي پشت برزين و گه زين به پشت.كاريش هم نمي شود كرد . البته راستش را بخواهيد تقصير يك سق سياه بود . اگر به پروازهم مي رسيدم حكما آن پرواز سقوط مي كرد،من كه هيچ اما خوب درست نبود كه با جان دويست مسافر ديگر بازي شود. امروز هم كه تا ظهر مشغول رسيدن به كارهايم بودم .مجبور شدم به چند شهر اطراف اصفهان سر بزنم .خميني شهر ،نجف آباد ،قهدريجان،درچه و... .حالا هم در اتوبوسم و فكر كنم تا دو سه ساعت ديگر انشا الله رسيده باشم البته اگر سق سياه بگذارد .
در طول سفراين قلم به نيت مرقومه داني شرح مبسوطي از وقايع را قلمي كرد اما چون تماما شرح ماوقع جنگ و درگيري و زيرآب زني است به گمانم در حوصله اين مرقومه داني نمي گنجد . شايد وقتي ديگر .
...............................................................................................
راستي پيوستن سنجد عزيز(يا همان آسمان) به جمع هم قلمي هاي باد صبا ذوق زدمان كرد .هم قلمي همان هم كلاسي است يا هم شاگردي ،البته در دنياي مجازي مرقومه داني باد صبا.و البته خوبي دنياي مجازي اين است كه تو مي تواني دوستت را بي هيچ قيد و بندي انتخاب كني،بدونه اينكه ببيني اش، فارغ از زشتي و زيبايي ، خوش اخلاقي و بد اخلاقي ،نقاط اشتراك و افتراق و ... فرديت ها گم مي شود و فقط يك چيز معنا دارد و آن هم باد صباست. پس دم همه هم قلمي ها گرم .

در پناه حق
هري پاتر